رمان مانلی پارت 5
5 دیدگاه
#پارت_5 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• نریمان به آرامی خندید. _دقیقا بهخاطر همین در نزدم. عمه چپ چپی نگاهش کرد. _هی من هیچی نمیگم حیا رو قی کرده یهذره بچه… نامی کجاست؟ نریمان نگاهی به عقب انداخت و من آب دهانم را با صدا قورت دادم. _توی باغ داره با تلفن…