از تو کمد یه دست لباس برداشتم خیلی ساده به خودم رسیدم نه آرایشی نه رنگ و لعابی از اتاق بیرون رفتم دیدم بابام آماده شده و تو حیاطه منم رفتم در پارکینگو باز کردم سوار ماشین شدم میکال سرش تو گوشی بود مامان و بابا باهم…
چرا داییم بعد این همه سال اومده و از من کمک میخواد منی که هیچ کاری تا حالا انجام ندادم + چرا کمک من؟! _ آره خواهرزاده عزیزم میتونستم اعتماد یانه؟! اصن شاید داییم نبود یه نفر دیگه بوده باشه ولی با این همه چیزایی که من خوندم میگم میتونه…
“فلش بک” مامانم گوشیشو جواب نداد بهش پیام دادم + مامان کجایی؟! نگار خانم؟! مامان میخوام برم انتخاب رشته کنم حتی بهم خبر ندادن کجا رفتن تو حیاط نشستم یه چیزی توجه همو جلب کرد یه جعبه بود رفتم اوردمش عه هنوز باز نشده بود …
رفتم رو مبل روبه رو شون نشستم بابام قبل اینکه حرفی بزنه مامانم شروع کرد که اشتباه کرده منو کلاس طراحی فرستادن + مامان خوب چه ربطی داره میشه بگین این کیه من کشیدم؟! بابا دید حق با منه خودش این بار به حرف اومد…
این دل به من بعد ازتو دیگر دل نخواهد شد دیوانه ای مانند من عاقل نخواهد شد اخلاق من را بهتر از هر کس تو می دانی این دل به سمت دیگری مایل نخواهد شد با آیههای چشم تو این دل مسلمان شد بعد از تو دیگر آیه ای…