گربه سیاه پارت 6

4
(1)

 

 

از  تو کمد یه دست لباس برداشتم

خیلی ساده به خودم رسیدم نه آرایشی نه رنگ و لعابی

 

از اتاق بیرون رفتم

دیدم بابام آماده شده و تو حیاطه

منم رفتم در پارکینگو باز کردم

سوار ماشین شدم

میکال سرش تو گوشی بود

مامان و بابا باهم مشغول حرف زدن بودن

 

هندزفری مو در آوردم رفتم تو پلی لیستم

شاید سلیقه ام عجیب بود ولی من رپ گوش میدادم

حس خوبی می گرفتم و انگار توی دنیای خودمم

توجهی به مسیر نداشتم

چشامو بسته ام تیکه دادم به صندلی

 

با تکون دادنای میکال هندزفری رو از گوشم در آوردم

دیدم نیم ساعته تو راهیم

خیلی مسیر خونشون دور بود

 

دیگه نزدیکای غروب بود

ماشین رفتیم داخل

پیاده شدیم پام سنگین شده بود

خونشون بزرگ بود و زیاد تعجبی نداشت

دور تا دورش گل و گیاه داشت یکم دور تر یه آلاچیق بود

و کنارش یه خونه یا شایدم گلخونه زیاد مشخص نبود چی بود

 

کاشی مشکی انتخاب کرده بودن یه در بزرگ مشکی که رگه های زرد توش برق می‌زد

قبل از اینکه در بزنیم یه خانم میان سال در رو باز کرد

بعد از اینکه خوش آمد گویی کرد راهنماییمون کرد کجا بریم

و به خانم و آقای سلطانی خبر داد اومدیم

 

و اومدن استقبالمون

 

چقدر مجسمه داشتن بیشتر خونه وسایل دکوری بود پر از عکس

تابلو های بزرگ نقاشی انگار هنر دوست بودن

یه نقاشی روی دیوار بود که خیلی میخ اش شده بودم

انگار تو خونه یکی دیده بودمش

فکر کنم باز توهم زدم یا اشتباه دیدم یا تو نت یا جایی دیدم

 

_ چطوری بانو؟!

 

یا خدا این کی بود دیگه

بله درسته این سادیسمی روانی بود

 

+ مرسی ممنونم

 

_بازم نمیخوای دست بدی؟!

 

+ نه ولی آقا یارشا دقیقا به من بگین تو کدوم ساعت مود تون عوض میشه من بفهمم

 

_چطور؟! من همیشه اینم

 

+ چند ساعت پیش اینو نمیگفت

 

_ نمیدونم عجیبه

 

بیشتر میموندم حتماً مامانم صداش در میومد

 

+ مهم نیست من دیگه برم پیش بقیه

 

_ عه پس مسیرمون یکیه بفرما بانو

 

رفتم کنار مامان نشستم

فقط به حرف بقیه گوش می کردم و همین داشتم زیر نگاه های خیر این روانی آب میشدم

 

مهمونی بزرگی بوده هنوز بقیه مهموناشون نرسیده بودن

ما زود اومده بودیم

 

کم کم داشت مهمونا میومدن

هیچ کدومشون رو نمیشناختم

 

خونه یا بهتره بگم عمارتشون خیلی شلوغ شده بود

هر کی میومد پا می‌شدیم باهاش احوال پرسی می کردیم بعد خانم سلطانی معرفی می کرد که کی هستن

 

سالن پر از مهمون بود دیگه یاشار رو ندیدم کجا رفت

پا شدم یه دوری بزنم

شاید یه چیزی فهمیدم

 

میخواستم به بهونه دستشویی برم طبقه بالا

که یه دختر لوند جلو راهمو گرفت

 

_ خانم کوچولو وایسا

 

+ با منین؟!

 

_ آره خودت

 

یه نگاه بهش انداختم

خوشگل بود ولی خیلی ضایع بود عمل کرده

لباسش باز بود ولی یه شال نازک رو شونه هاش انداخته بود

 

+ میتونم کمکت کنم؟!

 

_ پیش من ادای دخترای خوبو بازی نکن من گول تو دختری مار صفت تو نمیخورم

چطور مخ یاشارو زدی ها؟! نامزدشم که شدی حق تو میزارم کف دستت

 

+ من؟! یاشار؟! نامزد؟!

غیر ممکنه

فکر کنم اشتباه گرفتین منو

من باید برم کار دارم ببخشید

 

محکم بازمو گرفت فشار میداد

 

_ همین الان این مسخره بازی رو تموم میکنی ازش جدا میشی

 

بازوم داشت درد می‌گرفت دستشو پست زدم

و عصبانی شده بودم

 

+ ببینید خانم محترم اشتباه به گوش تون رسوندن

من کار دارم باید برم وقت این چرندیات رو ندارم

 

توجهی بهش نکردم از پله ها میخواستم برم بالا که از مچ دستم گرفتم

داشت نیشخند میزد

 

_ میخوای بری اتاقش نه؟!

 

از صدای خنده اش حالم بهم خورد

 

+ به شما ربطی نداره

 

_ یاشار تا حالا خیلی هم خواب داشته توام مثل اون دخترایی

ولی بازم پیشم برمیگرده

دلم سوخت برات دیدم تو ساده ای گولشو نخوری ولی تورو ول میکنه مثل دستمال میندازه دور

 

باز میخندید

 

دیگه اعصابمو داشت بهم می ریخت

 

_ دختر خوشگلی ام هستی ایندفعه رو خوب دختری دست گذاشته

تا چقدر ساپورتتت میکنه؟!

شماره تو بده تا به سام بدم اونم مثل یاشاره

 

قبل اینکه بزارم حرفی دیگه ای بزنه محکم یه سیلی خوابوندم زیر گوشش

 

+ حد خودتو بدون من مثل امثال تو نیستم اولم بهت گفتم هیچ چیزی بین من و یاشار نیست

 

دیگه دلم نخواستم برم طبقه بالا

دوباره راهمو کج کردم سمت سالن

 

دختره ایکبیری اعصابمو بهم ریخت حقش بود زدم

 

داشتم همش خود خوری می کردم

 

اصن حواسم به مهمونی نبود زیرلب این سادیسمی روانی یاشارو فش میدادم

 

همه رو واسه شام دعوت کردن سمت یه سالن بزرگ دیگه

 

یه میز فکر کنم سی چهل نفری

نمیدونم یه جا نشستم

دختره مغز و ذهن منو بهم ریخته بود

 

_ افتخار میدن من کنارتون بشینم؟!

 

این دیگه کی بود خدایا

خوب بیا بشین

 

بدون اینکه نگاه اش کنم جوابشو دادم

 

حواسم به شام خوردنم بود داشتم خودمو آروم می کردم با خودم حرف میزدم که هیچ اتفاقی نیفتاده

 

یکی محکم زد تو پام

فکر کردم اشتباهی یکی زده توجهی نکردم

بار بعد باز یکی دیگه زد تو پام

 

سرمو بالا کردم دیدم دوتا یاشار کنار همن

 

غذا پرید تو گلوم هی سرفه می کردم

 

همون آقا که اجازه خواست کنارم بشینه سریع یه لیوان آب دستم داد

 

حالم بهتر شد ازش تشکر کردم

توجه همه رو من بود

یه معذرت خواهی کردم از سر میز بلند شدم

 

اینا که دوتا بودن هنوز درکش برام سخته

 

نیاز به هوای تازه داشتم رفتم سمت آلاچیق

 

+ بابا روکال چیش برات سخته

این دوتا دو قلوان تو چته دختر

 

_ آره مگه دوقلو ندیدی بانو

 

ترسیدم یه لحظه

 

+ چرا دیدم ولی نگفتی دوتایین

 

_ چرا گفتم داداش دارم نگفتم یه قل دیگمه

 

+ کو کجاست؟!

 

_ باشار؟! میاد الان

اینا اومد

 

+ وای من میگفتم شما اخلاق تون باهم جور در نمیاد

تو بودی سرم تو ماشین داد زدی وحشی شدی

 

یاشار: تو سرش داد زدی باشار؟!

 

+ مهم نیست اینا من الان فهمیدم چی به چیه

فقط بگین کدوم تون زدین تو پام؟!

 

باشار: من بودم

 

+ تو؟!

 

باشار: آره

 

+ چرا اونوقت مشکلی داری؟! مشک داشتم مشکل داری ولی الان دیگه شک ندارم

چرا اینکارو کردی؟!

 

باشار: ببین پسری که کنار نشسته بود موقع شام همش روت زوم بود منم زدم بیای به خودت

 

+ اصلاً نگاه اون پسره برام مهم نبود …

 

یاشار: داداش ببین مامان داره میره سمت اون خونه نگاه یه چیز دستشه

دیدی بهت گفتم مشکوک میزنه

باور کن اون دفتر مامانه

 

باشار: میتونی بری داخل روکال خانم ممنونم شب بخیر

 

من باید می‌فهمیدم اینجا چه خبره

دفتر چی بود؟! یا اون چیزی که دستش بود

 

+ نه نمیرم داخل منم میام باهاتون

باشار: به شما ربطی نداره

 

+ نگاه کنید دیشب نقاشی من غیب شده بعداً از رفتن خونواده تون

و اینکه امشب مامانتون چرا مهمونا رو ول کرده

اومده اینجا

و یه سوال خواهرتون کجاست؟!

اصن چرا نبود تو مهمونی؟!

من باید یه چیزای رو بگم قبلش باید یه زنگ به یه نفر بزنم

 

باشار: به کی؟!

 

+ بهم وقت بده

 

داییم گوشیشو ور نمیداشت

نگرانش شده بودم

 

باشار:چیشد؟!

 

+ ور نداشت

یاشار: تو برو داخل ما بریم سمت مامانم

 

+ منم میام باهاتون

 

باشار: هر کار میخوای بکن

 

منم باهاشون راه افتادم سمت اون خونه

 

نزدیک شدیم به خونه

حس خوبی بهش نداشتم

همین که رفتیم تو حس کردم چیز محکم خورد تو سرم بی حس شدم فقط صدای روکال گفتن باشارو شنیدم

چیزی نفهمیدم چشام بسته شد

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tarlan
Tarlan
6 ماه قبل

بقیشو بزارررررررررر

fattttttttttttt
fattttttttttttt
7 ماه قبل

بابا پس بقیه رمان چی شددددددددد رفت با برف سال دیگه بیاد پاییییننننن🤬🤬😡😡😡😠😠😠

ffffati
ffffati
9 ماه قبل

بابا لطفا پارت گذاری منظم باشه تا موضوع رو درک کنیم اینجوری هی با ید برگرده عقب تا بفهمیم چی بع چیههههه😑😑😐

ZAHRA
ZAHRA
9 ماه قبل

پس دوبارع چیشد پارت گذاری🤦🏻‍♀️👎🏻

. .........Aramesh
. .........Aramesh
10 ماه قبل

ی حسی بهم میگه این یاشار و باشار پسر دایی های روکال هستن

لیکاوا
لیکاوا
10 ماه قبل

عالیی💞💞💞
میگم فرشته جون میشه اسم واقعی شخصیت دختر و پسر که گذاشتی پروف رمانت رو بگی؟

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  fershteh mohmadi
10 ماه قبل

میشه بگی عکساشون رو از کجا آوردی؟ شاید خودم تونستم اسمشون رو پیدا کنم🙂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  لیکاوا
10 ماه قبل

اسم دختر آنا د ارماس هست
ولی پسر رو نمیدونم

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  fershteh mohmadi
10 ماه قبل

واقعنی میگم

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x