رمان شاه خشت پارت 117
_ ماشین من نزدیک کافیشاپه، اجازه بدید برسونمتون. _ نه، ممنونم، یهکم پیادهروی میکنم. دست خودم نبود که دلم فرهاد را میخواست. سریع برگشتم. _ ببخشید، آقای عمران؟ _ بله؟ _ شما میرید دفتر فرهاد؟ _ بله. _ پس من با شما میام. کمی تعجب کرد ولی با سر