رمان Archives - صفحه 16 از 566 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان

رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 117

      _ ماشین من نزدیک کافی‌شاپه، اجازه بدید برسونمتون.   _ نه، ممنونم، یه‌کم پیاده‌روی می‌کنم.   دست خودم نبود که دلم فرهاد را می‌خواست. سریع برگشتم.   _ ببخشید، آقای عمران؟   _ بله؟   _ شما می‌رید دفتر فرهاد؟   _ بله.   _ پس من با شما میام.   کمی تعجب کرد ولی با سر

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۱۴

******   «هر چه تنگ‌تر، امن‌تر»   ساعت نه و نیم صبح است و مشغول جمع کردن ساکم و وسایل مورد نیازم هستم که آیفون به صدا درمی‌آید. تصویر عماد را روی مانیتور می‌بینم و گوشی را برداشته می‌گویم _سلام آقای شاکریان. زود اومدین من هنوز حاضر نیستم _اشکال نداره منتظر میشم _پس بیایید بالا، طبقه پنجم   دستپاچه دستی

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 58

        نوازش ها و نجواهای آرامش بخش تمنا التهاب و بی قراری ام را کاهش داد. اما هنوز هم آن حس مرگ را داشتم و تا عامر نمی آمد، تمام نمیشد.   _ بهتری؟   جوابش را با یک هوم تو گلو دادم که نفس عمیقی کشید.   _ پس پاشو بریم دکتر، بعدش بیایم ببینم چه

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 349

            _ حورا خانم؟ جزوه‌رو کامل نوشتین؟   به دختر جوانی که بعد از‌ کلاس، کنارم ایستاد لبخندی زدم:   _ اره عزیزم…میخوایش؟   لبخندش عمق گرفت:   _ اگه بشه که عالی میشه، برم ازش پرینت بگیرم بیارم براتون!   دفترم را به سمتش گرفتم:   _ بیا گلم…فقط تا پس فردا برام بیارش،

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 28

      امیر دستشو گذاشت رو شونه اش باز چرا به من چپ چپ نگاه میکرد این؟!     _ای بابا بدشانسی پشت بد شانسی البته این و من نگفتما…..     حرفشو در حالی زد که نگاهش به من بود و ترسیدم نکنه واقعا بگه من این حرفو راجع بهش زدم     _من برم دیگه…….    

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۱۳

_پس چطور تویی که مادر نداشتی سرشار از مهر و عاطفه‌ای؟   نگاهم می‌کند و می‌گوید _من مادر داشتم. خانم علوی مادر منه. مطمئنم مادر خودم، البته اگه رهام نمی‌کرد، نمی‌تونست به اندازه خانم علوی بهم عشق بده _دلم می‌خواد ببینمش   متعجب نگاهم می‌کند و چشمان زیبایش که با این مدل مو کشیده‌‌تر و مسحورکننده‌تر شده، برق می‌زند. _فردا

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 29

  واقعا راحت میشدن؟؟؟ زندگیم ۶ سال مثل یه باتلاق که هر کی میاد سمتش کشیده میشه تو همون جهنمی که نیما میگفت راضی بودم……..بودم؟؟….آره‌…..ولی بعدش…‌‌.. _باید میگفتی و پای دختر داییتو تو زندگیت باز نمیکردی _گفتم که من با عسل حرفامو زده بودم اون دخترم موقت بود _از اون بچه داری میعاد میفهمی یعنی الان پدری…….چه موقتی که جلوتر

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 348

            لبخند زد:   _ خیله خب…برو به سلامت، کلاست تموم شد زنگ بزن میایم دنبالت!   بی حرف گونه‌ی نیاز را بوسیدم و به دستش سپردم، صندلی مخصوص داشت، با گیره‌ی عروسکی کمربند، مخصوص جاگیر شدن بچه که خطری تهدیدش نکند.   پیاده شدم و به سمت کلاس رفتم. سر کلاس که نشستم، بقیه

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 77

        این بار دیگر ستاره هم خنده اش گرفت… -بیچاره اون مردی که می خواد تو زنش بشی… اصلا موندم اونا از چی تو خوششون اومده…؟!     رستا قری به سرو گردنش داد… -اولا که خوشگلم ستاره جون… این حجم از زیبایی چشمشون رو کور کرده…!   سپس سینه ای لرزاند و ادامه داد… -می دونی

ادامه مطلب ...

دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه به صورت pdf کامل از دلارام

      خلاصه‌ی رمان:   دخترا متفاوت اند‌. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد. خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما میشه اسمشو گذاشت عشق عاشقی که برای عشقش هرکاری رو

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 57

    فین فین کردن های پشت سر همم بالاخره اعصابش را به هم ریخت. دستمالی را به بینی ام فشرد و هر چه زور داشت سرم خالی کرد.   _ یه قطره دیگه اشک بریزی من میدونم و تو، یه ساعته یه بند عر میزنی!   با لبهایی آویزان بیشتر گوشه ی مبل فرو رفتم که او هم نزدیک

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۱۲

_یادته یه بار بهت گفتم همه آدما با یه خاصیتی به این دنیا میان؟ تو آرامش‌بخشی. شایدم شفابخش   با لبخند محوی نگاهش می‌کنم. دستم را از گونه‌اش پایین آورده و آرام روی شکمش می‌گذارد. چشمهایش را می‌بندد و آرام است. با دست دیگرم زیرپوشش را کمی بلند می‌کنم تا چیزی را که حدس زدم ببینم. بله شکمش هم کبود

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 27

      یه آه پرافسوس کشید و با یه لبخند تلخ و چشمای غمگین زل زد بهم   _نه هر دختری…..     فکر کنم شیدا رو میگه پس درست فهمیده بودم شب مهمونی فهمیدم باهاش مثل بقیه رفتار نمیکنه     _دختر خالتو دوست داری مگه نه؟   جا خوردنش خیلی واضح بود ولی خودشو زد به اون

ادامه مطلب ...