رمان عشق تعصب Archives - صفحه 7 از 7 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 14

  با دیدن برگه شکایت نامه حس کردم رنگ از صورتم پرید باورم نمیشد بهادر به این زودی اقدام کرده و از من شکایت کرده بود هنوز بهت زده به برگه شکایت خیره شده بودم که صدای آریا از پشت سرم اومد: _بهار چرا نمیای داخل چیشده کی دم در بود !؟ وقتی صدایی ازم نشنید به سمتم اومد حتی

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 13

  بهادر خسته و عصبی گوشه خیابون نشسته بود نمیدونست دیگه باید کجا رو دنبال بهار بگرده اما داشت به این باور میرسید که بهار واقعا ترکش کرده تا حالا هیچوقت گریه نکرده بود غرورش بهش این اجازه رو نمیداد حتی موقعی که عشقش رو نسبت به بهار نادیده گرفت و برای کمک به رویا باهاش ازدواج کرد حتی وقتی

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 12

  آریا بهم خیره شد و با صدای صاف و رسایی گفت: _ذهنت رو اصلا درگیر این چیزا نکن رویا هم واقعیت ها رو بشنوه حق رو به تو میده تو داخل هیچکدوم از اینا مقصر نیستی الانم نمیخواد اینجا بشینی زانوی غم بغل بگیری پاشو برو اتاقت! به چشمهاش خیره شدم و گفتم: _شما برید من بعد شما میرم

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 11

  _ یه روزی پشیمون میشی بابت تموم حرف هایی که بهم زدی اما اون روز من هیچوقت تو رو نمیبخشم مطمئن باش بابت امروز پشیمون میشی با شنیدن این حرف من سرش رو بلند کرد نگاه عمیقی بهم انداخت و با صدای خش دار شده ای گفت: _ لخت و پاتیل تو بغل اون بیناموس بودی داشتی بهم خیانت

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 10

  بعد از رفتن بهادر سوگند و آرتین رو به شیلا خدمتکاری که آریا استخدام کرده بود سپردم و به سمت آریا که داخل سالن نشسته بود حرکت کردم کنارش نشستم و گفتم: _آریا به سمتم برگشت بهم خیره شد و لب زد _جان _معذرت میخوام _تو چرا داری معذرت خواهی میکنی !؟ _چون من باعث شدم معین راهش به

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 9

  _ بهادر لطفا اینکارو باهام نکن چرا من رو عقد کردی صیغه نامه رو باطل میکردی مگه نگفتی من هرزه ام مگه نمیگی هرزه ای مثل من لیاقت نداره حتی خدمتکار زن تو باشه پس دست از سرم بردار بزار برم بی هوا مشت محکمی تو صورتم کوبید که اخی گفتم و پرت شدم روی زمین دستم رو روی

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 8

  نمیدونستم چی داره تو ذهنش میگذره با ترس روی تخت خوابیدم که به سمت کمد رفت دوتا دستبند آورد و اومد به سمتم با وحشت بهش خیره شدم و گفتم: _میخوای چیکار کنی بهادر !؟ پوزخندی بهم زد و گفت: _چیه ترسیدی !؟ با التماس بهش خیره شدم و گفتم: _بهادر لطفا! _خفه شو اون موقع که داشتی با

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 7

  حالت چشمهاش وحشتناک شده بود با ترس بهش خیره شدم و گفتم: _بهادر برو کنار تو حالت خوب نیست. انگار صدام رو نمیشنید چون بدون توجه به من دستش به سمت شلوارم رفت و کار خودش رو انجام داد توجهی به جیغ زدن و تقلا التماس های من نکرد انگار کور شده بود و میخواست هر چ زودتر به

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 6

  _لیلا رئیس داخل اتاقشه!؟ _آره به سمت اتاق بهادر حرکت کردم باید پرونده هایی که آماده کرده بودم رو بهش تحویل میدادم در اتاق نیمه باز بود دستم رو بالا بردم که صدای آشنای سهیل دوست صمیمی بهادر از اتاق باعث شد دستم پایین بیاد _چرا داری باهاش بازی میکنی بهادر!؟ صدای عصبی بهادر بلند شد: _خفه شو سهیل

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 5

  بهادر نیم نگاهی به صورتم انداخت و با صدای خش دار شده ای گفت: _زن من با صیغه شدن تو هیچ مشکلی نداره بهت زده بهش خیره شدم و گفتم: _چی!؟ پوزخندی تحویلم داد و گفت: _همسرم از همه چیز خبر داره و هیچ مشکلی با این موضوع نداره چجوری همسرش خبر داشت شوهرش میخواست یه زن رو صیغه

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 4

  بی هدف تو خیابون داشتم راه میرفتم پول عمل مامان زیادی سنگین بود و من این پول رو نداشتم اگه تموم عمرم رو هم کار میکردم این پول رو نمیتونستم جور کنم ، قطره اشک تلخی روی گونم چکید با شنیدن صدای زنگ پی در پی موبایلم گیج و منگ جواب دادم: _بله!؟ صدای سرد و خشک بهادر مثل

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 3

  از مامان اجازه گرفتم و به آدرسی آرایشگاهی که بهادر بهم داده بود رفتم تا برای شب آماده بشم لباس رو هم خودش برام خریده بود و قرار بود بفرسته آرایشگاه بپوشم! هیچ مخالفتی نکردم چون نه لباس مناسبی برای مهمونی نداشتم نه پولی داشتم که بتونم بخرم ، تقریبا نزدیک دو ساعت طول کشید تا آرایشگر صورتم رو

ادامه مطلب ...

رمان عشق تعصب پارت 2

  نگاهی به ساعت انداختم با دیدن ساعت هوش از سرم پرید ساعت از هشت گذشته بود و ساعت کاری تموم شده بود انقدر درگیر کارم شده بودم که یادم رفته بود سریع پرونده رو برداشتم و به سمت اتاق بهادر حرکت کردم تقه ای زدم و بدون اینکه منتظر جوابی از جانبش باشم در اتاق رو باز کردم بهادر

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب

فصل دوم رمان رئیس مغرور من (عشق تعصب ) پارت یک

  #پارت_1 #عشق_تعصب دستم و دنبال خودش کشوند و به سمت دستشویی برد. با حیرت گفتم: _آخه اینجا؟ در دستشویی و قفل کرد. کوبوندم به دیوار و لب هاش و روی لب هام قفل کرد و با مستی مشغول بوسیدنم شد. عقب زدمش و گفتم: _نکن یکی میاد. خمار نگاهم کرد و پچ زد _خوب بیاد فوقش همه می فهمن

ادامه مطلب ...