رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 105

23 دیدگاه
برو واقعا قلبم رو به درد آورده بود خیلی واسه ی من سخت بود ک شوهرم بهم خیانت کرده بود هیچ چیزی نمیتونست بیشتر از این واسم درد آور باشه…
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 104

3 دیدگاه
نگران نباش چند مدت دیگه تموم میشه اونوقت با خیال راحت میتونی بغلشون کنی لبخند تلخی زد و گفت : _ تو این مدت به هممون خیلی سخت گذشت امیدوارم…
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 103

14 دیدگاه
    _ کیانوش _ جان _ اگه بوسه نباشه همه چیز خیلی خوب میشه کاش زودتر بره _ نگران نباش بوسه میره بیش از حد نگران بودم چون میدونستم…
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 102

2 دیدگاه
  حالا ک قصد داشت بوسه رو طلاقش بده خیلی خوشحال شده بودم ! شاید بعدا میتونست واضح بهم بگه دلیلش اینکه بوسه رو عقد کرده چی بوده اما الان…
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 101

1 دیدگاه
  _ خیلی خستم نمیتونم طاقت بیارم من رو تو آغوش کشید : _ بهت کمک میکنم کافیه بخوای تو میتونی از پس همه چیز بربیای خیره بهش شدم یعنی…
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 100

1 دیدگاه
  _ تو داری دروغ میگی خودت هم خوب حالیته کیانوش من خسته شدم تو خسته نشدی از دروغ هایی که میگی ؟ یکم مرد باش پای کارت وایستا بگو…
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 99

5 دیدگاه
  _ واسه ی چی اومدی اتاق من ؟ اخماش رو تو هم کشید و گفت : _ بسه هر چقدر باهات مدارا کردم دیگه داری شورش رو درمیاری با…
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 98

5 دیدگاه
  _ میشه تمومش کنی چون واقعا دیگه داری اعصابم رو خورد میکنی ! با شنیدن این حرف من چشمهاش گرد شد متعجب یهو گفت : _ چت شد یهو…
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 97

3 دیدگاه
  وقتی چشم باز کردم لخت و پتیل تو بغل کیانوش بودم روی تخت نشستم اشکام روی صورتم جاری شده بودند ، صدای خش دار شده ی کیانوش اومد :…
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 96

1 دیدگاه
  طرلان بیشتر از هممون داشت اذیت میشد حقم داشت از بچه هاش دور شده بود _ طرلان با شنیدن صدام به سمتم برگشت و با صدایی که گرفته شده…
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 95

1 دیدگاه
  اصلا دوست نداشتم اینجا باشه اما انگار اصلا هیچ چاره ای نبود بلند شدم خواستم برم سمت اتاقم اما منصرف شدم دوباره نشستم چرا من بخاطر اون باید گرسنه…
رمان خان زاده جلد سوم

رمان عشق تعصب پارت 94

7 دیدگاه
  _ پس چرا … _ چیزی نیست کیانوش بهار فقط از دست من دلخوره مگه نه ؟ ناچار گفتم : _ آره کیانوش هنوز شک داشت ولی دیگه چیزی…
رمان عشق تعصب پارت 93

رمان عشق تعصب پارت 93

بدون دیدگاه
  سوار ماشین شدیم که راه افتاد ، امروز حسابی بی حوصله بودم که صدای کیانوش بلند شد : _ طرلان و آریا هم قراره تو این مسافرت باشند !…
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 92

2 دیدگاه
  لبخندی زد و گفت : _ من دشمن تو نیستم شاید قبلا با همدیگه دعوا زیاد داشتیم اما الان اون شکلی نیست تو چشمهاش زل زدم و گفتم :…
رمان عشق تعصب پارت 91

رمان عشق تعصب پارت 91

2 دیدگاه
  _ قبلش هم قرار ما همین بود من هیچوقت نگفتم دوستت دارم گفتم ؟ بوسه ساکت شده داشت بهش نگاه میکرد مشخص بود حسابی اعصابش خورد شده اما قصد…