رمان غزال گریز پا Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان غزال گریز پا

رمان فئودال

رمان فئودال پارت 63

            نریمان هیستریک خندید و کلافه دست داخل موهایش برد ، بلند شده بودند.   – بچه؟ من از رفتن زنم… همه‌ی وجودم داغونم تو به فکر وارثی؟ دمت گرم که همیشه منو متعجب میکنی که مادرم پنجاه سالشه و این حرفارو میزنه !   فیروزه اخم کرد ، نارین هم با شنیدن حرف هایش

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت آخر

    ماکان با خوشحالی و بدون توجه به اطراف عروسکش را به آغوش کشید غزال خجالت زده دم گوشش گفت :   وای ماکان تروخدا ولم کن آبرومون رفت ‌ …   – اصلا برام مهم نیست ، اصلا از این لحظه به بعد تا آخر عمرمون هرجایی که دلم بخواد در آغوش میگیرمت .   و به سرعت

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 43

    غزال با لبخند در جلوی ماشین را باز کرد سوار شد :   سلام   – سلام عشقم ، چطوری ؟   عالی ‌، تو چی ؟   – تا وقتی تو خوب باشی منم خوبم .   اوووووو بهت نمیومد انقد حرف های قشنگ بلد باشی جناب رئیس .‌   – هر مردی این حرفارو بلده ولی

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 42

    پـارتـ ۸۰     غزال بیجان ، در حالی که مهراد بازویش را گرفته بود سوار ماشین شد . اما با دیدن ماکان که با عجله به سمتشان می آمد چشمانش را باز تر کرد تا بهتر ببیند ، مهراد با دیدن پریشان حالی ماکان پیاده شده و له سمتش رفت غزال با نگاهی که رفته رفته تار

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 41

  #فلش بک سه سال قبل :   وای زهرا قفلی زدی رو من ولم نمیکنی   – غزال احمق عاشقش شدی ، چرا نمیفهمی   اشک در چشمان دریایی اش حلقه زد : نخیرم اصلا اینطور نیست   – وای غزال الان دردت چیه ؟ دوسش داری ، خودتم میدونی اینو . به فرض محال بتونی منو گول بزنی

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 40

  ماکان به آرامی دست برد و گیره ی روسری زیر گلویش را باز کرد و در گوشش زمزمه کرد :   میدونی غزال ، اون روزا حتی گمانم هم نمی‌برد که یه روزی مال هم بشیم . هنوز هم منتظرم مثل قدیما با اون چشمای طوفانیت یه چیزی بگی بزنی تو برجکم   از برخورد نفس های داغ ماکان

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 39

  انگشت اشاره اش را روی آیفون فشرد و منتظر باز شدن در شد . شوقش برای دیدن غزال هر لحظه بیشتر میشد .   – ماکان ، بابا جان بیا داخل دیگه .   اومدم بابا .‌   به سمت در ورودی قدم برداشت و با دیدن غزال که به استقبالش آمده بود تپش قلبش بیشتر شد . سلام

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 38

  هنوز نمیدانست آنچه میخواهد بر زبان بیاورد درست است یا نه ، اما عشق منطق مگر میشناسد ؟   این هدیه رو تا آخرین لحظه عمرم نگه میدارم ..   خوشحالی ماکان بابت شنیدن جمله اش چندان طولانی نبود ، چرا که ادامه داد :   حتی اگه جوابم منفی باشه   – غزال قلب من مریضه انقد اذیتش

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 37

  با اضطراب یکبار دیگر درون آینه سر تا پایش را برانداز کرد شلوار دم پا گشاد مشکی و کت سفید رنگی که تا بالای زانویش می آمد ، مروارید های دور یقه اش به جذابیت لباس افزون میکرد ساده و در عین حال زیبا کسی بدون در زدن وارد شد تا سرش را چرخاند با مهراد چشم در چشم

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 36

  مهراد متعجب به صفحه خاموش موبایل زل زد ، این دستپاچگی برادرش برایش غریبه بود ‌. ماکان و هول شدن ؟ بیشتر شبیه جوک میماند .. با فکری مشوش مشغول پوشیدن لباس هایش شد پروسه ی آماده شدنش چندان طولانی نبود سوییچ جنسیس کوپه ی مشکی رنگی  که به تازگی خریداری کرده بود را برداشت و وارد پارکینگ شد

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 35

    غزال با اندوه خیره ی زهرا شد که انگار واقعا نفهمیده بود منظور غزال چیست :   زهرا دارم جدی میگم لعنتی ، واقعا نمیدونم باید چیکار کنم .   زهرا با لبخند اطمینان بخشی گفت :   باهاش حرف بزن غزال باید خیالت جمع بشه ، چون تو قراره تصمیم بگیری   – اوکی ، ولی الان

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 34

    کمی سکوت برقرار شد و هر دو به آهنگی که با ولوم ملایم پخش میشد گوش سپردند   آخ ، زده به سر من هوای تو شیرینه حرفای لبای تو قشنگه واسم صدای تو … : : به این قسمت از شعر که رسید ماکان رو به غزال و با صدای بلند همخوانی کرد :   هرچند نداری

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 33

    حاج احمد با تحسین گفت :   اگه انتخابت کسی جز غزال بود باید شک میکردم به پسری که تربیت کردم همین امروز زنگ میزنم به آقا فرهاد   نازنین خانم با خوشحالی گفت :   وای خدایا شکرت ، کم کم داشت باورم میشد قرار نیست عروسی این پسرو ببینم   – تروخدا زنگ نزنیدا ، من

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 32

    غزال با خستگی تمام از اتاق کارش بیرون آمد ، همه حتی خانم جلالی رفته بودند و او برای تمام کردن چند طرح نیمه تمام همچنان در شرکت مانده بود با یادآوری اینکه ماشین زهرا را هم باید با خود به خانه ببرد با بیچارگی به پیشانی اش کوبید و نالید :   خدایا بسه دیگه ، تروخدا

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت : 31

    جو سنگین ماشین اذیتش میکرد به همین ، برای عوض کردن بحث رو به غزال گفت :   راستی ، یه طراحی داریم برای یه شرکت سیسمونی ، خواستم بدونم شما میتونید انجامش بدید؟   غزال ذوق زده از اینکه ، بالاخره کار های بزرگتری هم به وی محول شده و از کارت ویزیت های تکراری نجات پیدا

ادامه مطلب ...