رمان گرگها Archives - صفحه 5 از 5 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرگها

رمان گرگها پارت ۱۴

۳۸) روزها از پی هم میگذشتند و با اصرارهای من کم کم تغییراتی توی رفتار کامیار دیده میشد.. وقتی برای ناهار و شام میومد پایین بیشتر میموند و احساس میکردم دلش نمیخواد بره بالا تنها بشینه ولی با خودش لج میکرد و به زور بلند میشد میرفت.. درکش نمیکردم.. چرا از جمع فرار میکرد.. چرا انقدر به تنهاییش اهمیت میداد،

ادامه مطلب ...
رمان تدریس عاشقانه پارت 38

رمان گرگها پارت ۱۳

۳۶) یه موزیک مدیتیشن دانلود کرده بودم که موسیقی متنش نوای پیانوی لایتی بود همراه با صدای موج دریا و صدای آروم پرنده ها.. طوری آرامشبخش بود که آدم میخواست چشماشو ببنده و بخوابه.. واقعا به روح آشفته آرامش میداد.. چند روزی بود که گهگاهی براش موسیقی پخش میکردم و اونم بدون اعتراض گوش میداد.. عکس العملی نشون نمیداد و

ادامه مطلب ...

رمان گرگها پارت ۱۲

۳۳) به مسعود چیزی نگفت و تماسو قطع کرد.. با کمی خجالت به من نگاه کرد و گفت _اصلا باورم نمیشه.. یعنی اینهمه سال مسعود بهم دروغ گفته و پول منو بالا کشیده؟ دیگه چیزی نگفتم.. گفتنی ها رو گفته بودم و الان دیگه نوبت خودش بود که کاری بکنه.. نگار جون گفت _چه روزگار بدی شده، چرا دین و

ادامه مطلب ...

رمان گرگها پارت ۱۱

۲۹) روزها میگذشتند و من و کامیار طبق قراری که گذاشته بودیم رفتار میکردیم.. اون برای صبحانه و ناهار و شام میومد پایین و با ما می نشست دور میز.. احساس میکردم ذره ای از اون یخش باز شده و خودشم خوشش میاد که با ما غذا میخوره.. چون اکثرا بدون دیر کردن و سر موقع میومد.. ولی با من

ادامه مطلب ...

رمان گرگها پارت ۱۰

۲۷) کامیار بدون حرفی رفته بود بالا و نگار جون هم نزاشته بود من برم.. گفته بود تو به حرفای صد من یه غاز کامیار توجه نکن و بمون.. ولی من واقعا تو فکر رفتن بودم.. اگه اونطوری که خودش میگفت واقعا مزاحمش بودم، حتی یک دقیقه هم نمیخواستم بمونم.. ولی مادرش اجازه نداد برم و بلاتکلیف نشستم توی هال

ادامه مطلب ...

رمان گرگها پارت ۹

۲۶) صدای منیره و نگار جون رو میشنیدم که تو آشپزخونه بودن و منیره صبحانه حاضر میکرد.. ولی من نمیتونستم از اتاق برم بیرون.. نمیدونستم الان باید چیکار کنم، به من گفته بود که برم، منو توی خونه ش نمیخواست و من هرگز دوست نداشتم از کسی که حضورمو نمیخواد آویزون بشم.. تصمیم گرفتم برم، من برای بهتر شدن کامیار

ادامه مطلب ...

رمان گرگها پارت ۸

۲۳) تا ظهر چیزی نمونده بود ولی خبری از کامیار نبود.. منم بهانه ای برای بالا رفتن نداشتم.. رفتم پیش نگار جون و منیره.. منیره داشت گردگیری میکرد و نگار جون هم کتاب میخوند.. منو که دید گفت _بیا بشین لیلی عزیزم، یکم با هم حرف بزنیم رفتم نشستم روی مبل کناریش و با لبخند گفتم _میخواستم به منیره جون

ادامه مطلب ...

رمان گرگها پارت ۷

۱۹) تا موقع شام چشمم به پله ها موند و کامیار پایین نیومد.. وقتی که دیگه منیره میخواست غذا رو بیاره سر میز، نگار جون گفت _لیلی فدات بشم برو کامیارو صداش بزن بیاد شام بخوره، اگه گفت نمیام بگو مادرت گفت نزار من بیام بالا اونهمه پله رو _آخه به من گفتن دیگه بالا نرم _بیخود گفته.. تو اگه

ادامه مطلب ...

رمان گرگها پارت ۶

۱۷) خانم کیان و منیره خیلی خوشحال بودن و همش قربون صدقه ش میرفتن.. منو هم گرفتن بین خودشون و رفتیم داخل خونه.. نگاهی به خونه کردم و با خودم فکر کردم که قراره مدتی اینجا بمونم.. یعنی میتونستم به کامیار کمک کنم؟.. چیکار باید میکردم، هیچی تو ذهنم نبود ولی میدونستم که هر کاری که از دستم بربیاد برای

ادامه مطلب ...

رمان گرگها پارت ۵

۱۴) _یه چیزی هست که میخواستم در موردش باهاتون صحبت کنم مامان، بابا بابام سرشو بلند کرد و نگام کرد و مامان همونطور که داشت چایی دوم بابامو میریخت تو استکانش گفت _بگو مامان، خیره انشاالله _من بخاطر پایان نامه م مجبورم یه مدت پیش یه آدمی باشم که مشکل روحی داره و میخوام برای اینکه پایان نامه م عالی

ادامه مطلب ...

رمان گرگها پارت ۴

درسته که جذب جذابیت و غرورش شده بودم ولی عشق ممکن نبود.. کامیار کیان در نظر من مرد زخمی و بیماری بود که من میخواستم زخماشو ببندم و کمکش کنم.. اون یه شیر زخمی بود که تو بلبشوی پر نیرنگ زمانه، مغلوب گرگهای گرسنه شده بود.. اون خانمی که در رو باز کرده بود برامون قهوه و بیسکوئیت آورد و

ادامه مطلب ...

رمان گرگها پارت ۳

تو دلم گفتم چه درد بزرگی توی سینه ت داری کامیار کیان.. ولی من بیخیالت نمیشم.. من کمکت میکنم به زندگی برگردی مرد نباید تعلل میکردم و میرفتم و چند روز دیگه برمیگشتم.. باید شروع میکردم به کاری که توی ذهنم بود.. برگشتم توی بخش و دنبال آقای رجب پور گشتم.. یکی از بهیارها اتاقی رو نشونم داد و گفت

ادامه مطلب ...

رمان گرگها پارت ۲

انگار یه چیزی تو اون مرد بود که منو میکشید به خودش.. توی چشمای تاریکش.. توی نگاه سردش.. یه چیزی بود که نمیذاشت بیخیالش بشم.. پیش دکترش نرفتم، چی باید میگفتم، شاید میگفت تو چیکاره شی که اطلاعاتشو میخوای.. مستاصل و سلانه سلانه راه افتادم طرف خونه.. ماجرای زندگی کامیار کیان منو بدجور به هم ریخته بود.. فکرش یک لحظه

ادامه مطلب ...

رمان گرگها پارت ۱

دوستان، دومین رمانم (گرگها) رو شروع به پارت گذاری کردم.. امیدوارم مثل رمان بر دل نشسته همراهم باشید و از این رمان هم لذت ببرید و با فیدبکها و انرژی مثبتتون بازم دوپینگم کنید.. البته لازم به ذکر هست که بنظر خودم من هرگز نمیتونم دوباره رمانی مثل بر دل نشسته بنویسم، اون داستان، اوج احساسات نویسندگی من بود و

ادامه مطلب ...