رمان گرگها پارت ۷۴ (آخر)15 اسفند 1399373 دیدگاهخنده م گرفته بود و خندیدن باعث میشد نتونم خودمو جمع کنم و فرار کنم.. بالاخره کم آوردم و از کمرم کشید و انداختم روی تخت.. خیمه زد روم و…
رمان گرگها پارت ۷۳11 اسفند 1399965 دیدگاه۲۴۸) کامیار جلوی آرایشگاه من و منیرو پیاده کرد و نوک انگشتشو فرو کرد تو چال گونه م و گفت _میام دنبالت عروس رویاها خندیدم و گفتم _منتظرم بیای آقای…
رمان گرگها پارت ۷۲8 اسفند 1399848 دیدگاهلیلی وقتی کامیار نشست توی ماشین و رو به من که داغون بودم و گریه میکردم کرد و پرسید “میتونی با یه دیوونه زندگی کنی” دلم هری ریخت و دست…
رمان گرگها پارت ۷۱6 اسفند 1399353 دیدگاه۲۴۲) وقتی از زدن من خسته شد، خودشو پرت کرد روی مبل و نفس نفس زد.. منم همونجا روی زمین مچاله شدم و تو خودم جمع شدم.. همه جام درد…
رمان گرگها پارت ۷۰5 اسفند 1399197 دیدگاهساعت از ۱۲ شب گذشته بود که به بهرام گفتم دیگه بریم و همه خسته ن.. خودم داغون بودم و روح و قلبم خسته تر از جسمم بود و دیگه…
رمان گرگها پارت 693 اسفند 1399397 دیدگاه۲۳۳) تعطیلات عید با عید دیدنی ها و رفتن به خونه ی فک و فامیل من و بهرام گذشت و من حتی یک ساعت هم از فکر روز سیزده بدر…
رمان گرگها پارت ۶۸2 اسفند 1399212 دیدگاه۲۲۸) هنوز روی زمین نشسته بودم و به مسیری که کامیار رفته بود چشم دوخته بودم که مادرم بازومو گرفت و گفت _پاشو مادر… سرمو بلند کردم و نگاهش کردم..…
رمان گرگها پارت ۶۷30 بهمن 1399166 دیدگاهلیلی از خونه ی کامیار تا رسیدن به آرایشگاه، های های گریه کردم و خودمم تعجب کردم که چطور تصادف نمیکنم با اون حالم.. وسطای راه آهنگ “ابر میبارد” همایون…
رمان گرگها پارت ۶۶29 بهمن 1399140 دیدگاه۲۲۱) روزی که بهرام و مادر و خواهرش اومدن دنبال من و مامان که بریم برای خرید، توی کوچمون ناخوداگاه دور و برو نگاه میکردم و دنبال کامیار میگشتم.. انگار…
رمان گرگها پارت ۶۵28 بهمن 1399464 دیدگاهکامیار نتونستم برای مراسم بله برون لیلی برم.. به زور لباس پوشیده و آماده شده بودم که برم، حتی ریش و سبیلمو که روزها بود نزده بودم و بلند شده…
رمان گرگها پارت ۶۴27 بهمن 1399163 دیدگاهمن و من کرد و من محکم و جدی گفتم که فقط میخوام راستشو بدونم.. _راستش کامیار بیماریهای روح و روان هیچوقت تضمین ندارن و نمیشه گفت که حتما کاملا…
رمان گرگها پارت۶۳26 بهمن 1399146 دیدگاهhttps://d1.98share.com/upload/user/storage/4/3/1/egkdfhp96zwn4311f04a3dd38281da73d30423bb93fb.mp4 آهنگ بوی پیراهن یوسف ۲۱۲) وظایفمو انجام داده بودم و وقت خرابی خودم بود.. سیگاری روشن کردم و روی تختم دراز کشیدم.. چشم دوختم به سقف و تا…
رمان گرگها پارت ۶۲24 بهمن 1399210 دیدگاه۲۰۹) کامیار لیلی که رفت دل دیوونه م خودشو کوبید به سینه م که دنبالش برم.. یه لحظه همه ی برنامه ها و تصمیمم یادم رفت و از رفتنش عقلمو…
رمان گرگها پارت ۶۱22 بهمن 1399110 دیدگاه۲۰۵) کامیار به لیلی گفتم داریم با آذر میریم خرید ولی سر کوچه آذرو پیاده کردم و گفتم خودش با تاکسی بره خونشون.. اون شبی که به لیلی گفتم با…
رمان گرگها پارت ۶۰21 بهمن 1399115 دیدگاه۲۰۱) با حرفهایی که لیلی در مورد وجود خدا زد، بُعد دیگه ای از شخصیتش و روح آگاه و فهمیش رو دیدم و بیشتر شیفته ش شدم.. دختری که از…