دسته‌بندی: رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 236

        یزدان نگاه عصیانگر و برافروخته اش را روی گندم انداخته بود و خیال بلند کردنش را هم نداشت ………… انگار تنها منتظر یک حرف اضافه ، یک خطای جدید از گندم بود تا به او درسی بدهد که در تاریخ ثبتش کنند .       بدون آنکه نگاه خیره و افسار گسیخته و آتش گرفته

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 235

      گندم حس می کرد یزدان با کار و حرف هایش ، او را میان شعله های آتشی قرار داده که راه خلاصی از آن وجود ندارد .       ـ آره تو راست میگی . من از هیچی خبر ندارم ………… انقدر احمقم که خام تو و حرفای قشنگت شدم ………. بهتره بذاری برم تا تو

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 234

        یزدان چه گفته بود ؟؟؟ ………… هدیه اش بدهد ؟؟؟ او را ؟؟؟ گندمی را که هزاران بار در گوشش نجوا کرده بود تنها عضو خانواده اش است ؟؟؟       یزدان به چشمان مات شده و شیشه ای او نگاه کرد و با حرصی چند برابر بیشتر شده نسبت به ثانیه ای قبل ،

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 233

        ـ پس باید بگم متاسفم که مجبورم با خودم ببرمش ………….. چون می خوام آهنگ بعدی رو با این دختر برقصم .       گندم حرصی و عصبی نگاه به خشم نشسته اش را سمت چشمان سرد و تاریک یزدان کشید و او را بر و بر نگاه کرد .       یزدان می

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 232

        یزدان با همان ابروان درهم و دندان هایی که بر روی هم می فشرد ، با چشمانش کتی ای که دستش را به دور شانه گندم حلقه نموده بود و او را به گوشه سالن می کشاند ، دنبال کرد .       با تمام شدن آهنگ ، به سرعت دست به سمت گردنش برد

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 231

          کتی به حرکات نامیزون و ناشیانه گندم نگاهی انداخت و لبخندش بازتر شد ………… گندم حتی بلد نبود پاهایش را کجا بگذارد تا بتواند حرکاتش را با حرکات نرم و آسان او هماهنگ کند .       همانطور خندان سر به سمت گوش او کشید و بلند گفت :       ـ ببینم

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 230

        با رها شدن دست یزدان از دور کمرش و چرخشی که یزدان با دستش به تن او داد و او را به سمت فرهاد هدایت نمود ، فرو ریختن قلبش میان سینه اش را به معنای واقعی کلمه ، حس کرد .       میان چرخی که می خورد برای یک آن دید که دستان

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 229

        با مطرح نشدن سوالی ، فرهاد به همراه کریستیانو از جایشان بلند شد که یزدان و گندم و به دنبالش کتی از جایش بلند شدند و به سمت سالن اصلی که جشن با همان قوت ساعت پیشش در آن ادامه داشت ، حرکت کردند .       وارد سالن اصلی شدند و گندم با حس

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 228

          یزدان خیلی عادی در چشمان فرهاد نگاه کرد :       ـ درسته آسون نیست ، اما غیر ممکن هم نیست .       فرهاد ابرویی بالا انداخت …………. همیشه به هوش و ذکاوت یزدان غبطه خورده بود .       ـ نقشه ای تو سرته ؟       ـ ما

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 227

        با ورودشان به تراس ، گندم هم تازه توانست فرهاد را به همراه کریستیانو که کنارش روی مبل تکی نشسته بود را ببیند و از یادآوری حرف های دیروزش عرق سردی بر تنش بنشیند . علاوه بر این دو نفر یک دختر ریز نقش جوان هم درون جلسه اشان حضور داشت .       یزدان

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 226

        برخلاف آنچه که گفته بود ، آماده شدنش زیاد طول نکشید . همراه با آرایش زیبا و اندکی هم غلیظ تر از آرایش دیروزش به سمت ساکش رفت تا لباس محبوبش را به تن کند .       از گوشه چشم نگاهی به یزدان که درون آن کت و شلوار آبی نفتی با آن کروات

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 225

        یزدان نگاهش به سمت موهای درهم گره خورده گندم کشیده شد . با موهای خیس و نمدار خوابیدن هم این چیزها را داشت .       ـ کیا پایین اومدن ؟       نگاه یزدان روی گندم می چرخید ، اما نسرین می دانست که یزدان او را مخاطب خودش قرار داده .  

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 224

        یزدان بدون آنکه سر بالا بکشد ، از بالای طاق چشمانش به او نگاه کرد و جرعه دیگری از نسکافه اش را بالا رفت .       در زندگی هیچ کدامشان هیچ خبری از پدر مادر و یا یک بزرگتری نبود . حتی شاید وضع او بهتر از نسرین و گندم بود . او لااقل

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 223

        با همان قیافه شوکه شده از دیدن نسرین از روی تخت بلند شد و نشست .       با هدایت شدن نگاه های نسرین به سمت موهایش ، بی اختیار دستش به سمت سرش کشیده شد و سعی کرد با پنجه هایش اندکی به آن ها نظم دهد ……….. خوب می دانست اگر از حمام

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 222

        آب زدن دست وصورتش دو سه دقیقه ای بیشتر زمان نبرد . وقتی از سرویس بهداشتی خارج شد و وارد حال اطاق شد ، میزی هوس انگیز و رنگارنگ انتظارش را می کشید …………. انگار همین آب کافی بود تا هوش و حواسش سر جایش بیاید و شش دنگ حواسش جمع شود ……….. الان خوب می

ادامه مطلب ...