29 تیر 1401 - رمان دونی

روز: 29 تیر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 8

  ارسلان با مکث چرخید. بغض و التماس میان چشم های یاسمین دو دو میزد. سرش را پایین تر برد و زل زد توی چشمهایش تا لب های دخترک میان جذبه ی نگاه نافذ او بهم بچسبد. هوا تاریک تر شد و باد سردی از لا به لای درختان سر به فلک کشیده وزید. موهای نسبتا کوتاه دخترک ریخت روی

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 38

  لب و دهانم کج میشود و چشمانم مهتابی میزند. -خیلی ممنون! چمدانم را هُل میدهم و داخل خانه میشوم. وقتی از کنارش میگذرم، زیر لب و به عمد میگوید: -جووون! و من از همان لحظه منتظرم میشوم که برگشتنم و ناامید نکردنش را جبران کند! از شیشه ی ترک برداشته ی درِ تراس، به بیرون خیره میشوم. آن شب

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 41

  انگشتمو دو سه بار خیلی آروم روی دکمه ی زنگ گذاشتم و فشار دادم و یکبار دیگه آدرسی که برام پیامک کرده بود چک کردم. همه چیز درست بود اما تاخیرش برای جواب دادن ،درست بودن آدرس زیر سوال میبرد. این موردها باهم همخونی نداشتن اصلا واسه همین کم کم داشتم راهمو کج میکردم که بالاخره جواب داد: -به

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 154

  نگاهم به میز جلومبلی که روش پراز خوراکی و دوتا شیشه ی خالی الکل بود خشکم زد.. _سلام خوش اومدی! باشنیدن صدای رضا از بغل گوشم یه لحظه تکونی خوردم اما فورا خودمو جمع کردم.. این چه وضعیه خدایا؟ موهای ژولیده، تیپ به هم ریخته.. چشم ها کاسه ی خون.. اونقدر زهرمار خورده بود که حتی روی پاهاش بند

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۴

.       توی سکوت با آهنگ رانندگی میکردم همیشه این موقع پیام‌ آریا رو خونده بودم اما امروز هنوز نفرستاده اتفاقی برایش نیفتاده باشه درسته دیگه همه چی تموم شده اس اما حس انسان دوستیه آدمی رو که من پنج سال توی قلبم نگه داشتم‌ رو نمیتونم یهویی بیرون بندازمش مثل همون ضرب المثلی که میگه کوه کوه

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 149

  آرام نالید _برو بیرون خودم میتونم ارسلان بی حوصله دستش را به وان تکیه داد و خم شد تهدید آمیز گفت : _ببین بچه جون … بلای دیگه ای که از این به بعد سرت بیاد یک دردسر جدید برای منه پس اینقدر رو اعصابم نباش دلارای که بد می بینی ! بدون اینکه منتظر جواب باشد با چشم

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 153

  سوالات راجع به تصادف و اوضاع شکستگی دستم که تموم شد نوبت رسید به بدترین و مسخره ترین سوال ممکن.. زن گرفتن و نگرفتن من!! مشغول پیچوندن سوال ها بودم و برای هرکدوم دلیل های مسخره می آوردم که یکدفعه صحرا سوالی رو پرسید که نفسم تو سینه حبس شد… _اما من فکر میکردم که نامزد کرده باشی.. هنگ

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 62

  گندم با تمام حرص نشسته در وجودش به حمیرا نگاه می کرد ……… از اینکه حمیرا یزدان را با این تعاریفش تا حد یک پسر بی صفت پایین آورده بود ، از اینکه انقدر سعی داشت او را مدام ارشاد کند و به قول معروف به راه بیاورد عصبی و خشمگین بود . نمی دانست چرا ، اما دلش

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۳

.       بدون توجه به نوتیف روی صفحه رمز گوشیو زدم و وارد شدم اول از همه رفتم سراغ اون نوتیف و اون پیام آریا نبود کی بود؟. وارد صفحه ی چتش شدم نوشته بود:. سلام خوبی؟ ببخشید مزاحم شدم این همون یارویی بود که داداشش برام عکسه رو درست کرد قسمت تایپ رو زدم و براش نوشتم:

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 128

  نگاه میران نشون می داد که اونم داره فکر می کنه به حرف تقوی و این احتمال ذهنی من.. ولی چیزی نگفت و آخرسر خودم پرسیدم: – به نظر تو هدفش چیه از این حرفا و کارا؟ – نمی دونم! ولی این و مطمئنم بعد از بلایی که اون شب سرش آوردم.. محاله دیگه فکر ضربه زدن به تو

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 7

[vc_column_text]   سمانه لبخندی زد و با مهربونی گفت :-دست این مادر مهربون درد نکنه که اینطور دختر هنرمندی تربیت کرده..پس اش امروز رو تو درست کن.لبخند غمگینی زدم..بغضم سر باز کرد و‌اشکم چکید می خواستم بگم میشه اش امروز رو بگین بیاد مادرم درست کنه..مادرم اش درست کردنش معرکه اس..می خواستم بگم میشه منو ببرین خونمون مامان و بابام

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 80

  باترس و ملتمسانه به آرش نگاه کردم که یه امشب رو با مادرش لج نکنه و اعصابشو خورد نکنه! آرشم انگار متوجه شد هیچ راهی نداره با کلافگی خودکار رو روی میز پرت کرد وگفت: _ای بابا ای کاش یا من بمیرم یا این مهمونی ها و تحمل کردن آدمای بیخود تموم بشه! _ای مار بزنه به اون زبونت

ادامه مطلب ...