رمان گلادیاتور پارت 62

5
(2)

 

گندم با تمام حرص نشسته در وجودش به حمیرا نگاه می کرد ……… از اینکه حمیرا یزدان را با این تعاریفش تا حد یک پسر بی صفت پایین آورده بود ، از اینکه انقدر سعی داشت او را مدام ارشاد کند و به قول معروف به راه بیاورد عصبی و خشمگین بود .

نمی دانست چرا ، اما دلش می خواست نشان دهد رابطه او با یزدان ، فرا از تمام روابط گذشته ای است که یزدان با ماباقی دوست دخترهای احتمالی اش داشته .

گردن بالا کشیده و جدی در چشمان حمیرا نگاه کرد و سعی نمود حرص خفته در تنش ، به هیچ عنوان روی مدل نفس کشیدن هایش تاثیر نگذارد …….. می خواست نشان دهد که عادی است ، می خواست نشان دهد ، نه ذره ای حرف های حمیرا رویش تاثیر گذاشته و نه ذره ای به آن اهمیت می دهد ………. او سالیان سال با یزدان زندگی کرده بود ، او را بهتر از هر کسی می شناخت ………. درست که یزدان در این سال ها کم سختی نکشیده بود ، درست که در این سال ها یزدان کم درد و رنجی که باعث تغییر خلق و خویش شده بود را تحمل نکرده بود ، اما ذات چیزیست که تغییرش به این راحتی ها امکان پذیر نیست ………. او ذات یزدان را دیده بود ، ذات او را خوب می شناخت .

ـ می خوام برم اطاق یزدان استراحت کنم .

حمیرا نگاهش را به چشمان گندم داد .

ـ اینجا هیچ کسی آقا رو اینجوری صدا نمی زنه ………… یا بهش می گن یزدان خان ، یا می گن آقا یا حالا …….. قربان .

گندم ابرو درهم کشید ………. زمانی که یزدان هنوز اسم و رسمی نداشت و هنوز یزدان خان نشده بود ، یزدان برایش یزدان جون بود ………… چه برسد به حالا که خود یزدان از او خواسته بود او را یزدان خالی صدا کند .

ـ یزدان همیشه برای من یزدانِ .

حمیرا نزدیک ترش شد و در فاصله نیم متری اش قرار گرفت ………….. صدایش را پایین آورد تا تنها به گوش گندم برسد .

ـ داری راه و اشتباه میری دختر ………… من این مرد و از همون روز اولی که پا تو این عمارت گذاشت تا به همین امروز می شناسم ………… این مرد خود شیطانه . درگیر آدمی نشو که نه تنها برای تو نیست ، بلکه هیچ دختر دیگه ای هم توان به دست آوردن دل و قلبش و نداره .

ـ شاید خیلی وقت باشه که یزدان و بشناسید ………… اما مطمئناً اینبار این شمایید که دارید اشتباه می کنید …………. من با تمام دخترای زندگی یزدان فرق دارم ، فرق می کنم .

نگاه تاسف برانگیز حمیرا تاسف برانگیز تر شد ………. به نظرش گندم از آن دست دخترهایی بود که نه قصد عاقل شدن داشت و نه قصد هدایت شدن و رها کرد این قصر حبابی .

ـ کسی بدون اجازه آقا نمی تونه وارد اطاقش بشه .

گندم ابرو بالا انداخت ……….. کاغذی که یزدان به او داده بود ، هنوز در دستش قرار داشت …….. کاغذ را اندکی بالا آورد و در هوا تکانش داد :

ـ یزدان جانم شمارش و همین چند دقیقه پیش بهم داد ……….. می تونم بهش زنگ بزنم و اجازه بگیرم .

حمیرا پفی کرد و به سمت در اطاق راه افتاد و گندم هم به دنبالش رفت ………. می دانست این زن به سمت تلفنِ در نشیمن طبقه دوم می رود .

حمیرا که شماره یزدان را از بر بود ، شماره اش را گرفت و منتظر جواب شد .

ـ بله ؟

ـ سلام آقا . ببخشید مزاحم شدم .

ـ سلام . موردی نداره . کارت و بگو .

ـ آقا این دختره می خواد بره اطاق شما استراحت کنه ……… در اطاقتون و براش باز کنم یا ببرمش یه اطاق دیگه ؟

ـ اگه می خواد اجازه بده بره ، هر چیزی هم که احتیاج داشت در اختیارش قرار بده .

ـ بله آقا .

ـ حرف دیگه ای نیست ؟

ـ نه آقا عرضی نیست . فقط زنگ زدم کسب تکلیف کنم . با اجازتون . خداحافظ .

گندم با همان لبخند یک طرفه گوشه لبش نگاهی به حمیرا انداخت و حمیرا لب بر هم فشرد و نفسش را صدا دار بیرون فرستاد و به سمت اطاق یزدان به راه افتاد و در اطاق او را با کارتی که از جیب لباسش در آورد ، باز کرد و اجازه داد گندم داخل شود .

گندم با حسی از پیروزی و لبخند زنان داخل شد و سمت تخت رفت و لبه اش نشست و حمیرا هم بعد از ورودش به اطاق مستقیما سمت دری رفت که دقایق قبل یزدان در آن رفته بود و لباس هایش را تعویض نموده بود .

ـ اینجا اطاق لباس آقاست ………… هرچند دوست دخترهاش هم اینجا یه کمد لباس داشتن …….. لباس ها اکثراً نو هستن چون دخترای قبلی ، دوست داشتن خودشون برن و لباس انتخاب کنن و بخرن ………. هرچند چند دستی هم استفاده شده داخلشون هست ………….. قراره همه این لباسش ها به اطاقت منتقل بشه ………… مشکلی که با دست دوم بودن بعضی از لباس ها نداری ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

حمیرا چه گیری داده یزدان بفهمه لهش میکنه😐

anisa
anisa
1 سال قبل

گندم باید بگه چرا دارم لباس نو میخوام

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x