31 تیر 1401 - رمان دونی

روز: 31 تیر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 10

  سنگ فرش ها را یکی یکی زیر پا گذاشت و نگاهش ماند به بوته های کوتاه و بلند باغ و گل هایی از شدت خشکی جان داده بودند. افسردگی و غم از سر و روی این باغ بی آب می‌بارید. یک نفر هم نبود به دادش برسد؟! قدم هایش که سست شد ارسلان سر چرخاند و با اخمی غلیظی

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 40

  بی اعصاب میگویم: -اصلا باشم یا نباشم…خب که چی؟! شما چرا انقدر پیگیرِ حس من به آقای سمیعی هستی؟ چه ربطی به شما داره که انقدر کنکاش میکنی؟ یرَه بکّن دِگِه!!* *بابا ول کن دیگه! ماشین را گوشه ی خیابان نگه میدارد. دو خیابانی نرسیده به دانشگاه. رو به من میکند و بهت زده میگوید: -تو مثلا حوری ای…چرا

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 43

  خیلی ازش خوشم اومده بود.اون تیپ و مدل پسرایی بود که نه هول بود و نه زود عنان از کف میداد. حتی الان هم نگاه هاش جوری بود که انگار یه مرد رو به روش ایستاده نه یه دختر لوند و خوشگل که اتفاقا داره بهش نخ هم میده! دستمو یه کوچولو و با بی میلی فشرد و بعدهم

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 158

  _چی رو باچشم خودت دیدی عماد؟ توچرا اینجوری هستی؟ چرا هرچی رو که می بینی بدون چون وچرا و بدون هیچ قانونی باورش میکنی؟ چرا چشماتو رو واقعیت ها می بیندی و تنها همون دیده رو باور میکنی؟ واقعا چرا؟ _میشه این موضوع رو تمومش کنی؟ _نمیشه.. چون من حس میکنم شما دوتا فقط با زبونتون حرف میزنید و

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۸

. ساعت ۱۱ شب بود که رسیدیم بام گوشیمو..کیفمو..همه چیزمو گذاشتم‌ تو ماشین و پیاده راهی شدم لب پرتگاه نشستم..باد خنکی که میومد شالمو به بازی گرفته بود به ماشین های در حال حرکت نگاه کردم صورتهاشون دیده نمیشد..شاید یکی خوشحال بود یکی ناراحت..یکی از خوشحالی اشک شوق می‌ریخت و یکی از غصه و غم اشک ناراحتی به اسمون پر

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 151

  ارسلان عصبی برگشت بازویش را چنگ زد و بی رحمانه بالا کشیدش حوله را دور بدن برهنه اش گرفت و سمت بیرون کشیدش _ساکت باش دلی دلارای هق هق کنان سمت اتاق آلپ ارسلان کشیده شد _ارسلان ؟ ارسلان جوابش را نداد مجبورش کرد روی تخت بنشیند و سمت کمد لباس های خودش رفت دلارای دوباره نالید : _آلپ

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 157

  وای وای.. دلم میخواست صورتش رو پیاده کنم کف آسفالت.. باتموم قدرت کوبیدمش تودیوار و میون دندون های کلید شده ام گفتم: _دختره ی ه. ر.زه وقتی سوال میپرسم جواب منو بدهههه! منو دیونه نکن میزنم داغونت میکنم بگووو اون حرومزاده کی بود باهاش بودی؟ هان؟ _آی… عماد ولم کن.. درست حرف بزن واسه چی فحش میدی؟ به توچه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 64

  گندم حالی همچون حال سکته زده ها را پیدا کرد …………. وحشت زده نگاهش را دور تا دور اطاق چرخاند ……….. یزدان دیده بودتش و هیچ چیز بدتر از این نبود . ـ من ………… من …………. می دونی ………….. چیزه یعنی ………. یعنی ………… یزدان با حس دستپاچگی گندم ، لبخند یک طرفه نامحسوسی زد ……… به آن

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۷

.         نمیدونستم چیکار کنم دیوونه شده بودم جنون گرفته بودم موهامو باز کردم و سرمو تو دستام گرفته بودم و فشار میدادم اریا؟ کانادا؟ مشکل قلب؟ چرا من نفهمیده بودم؟ چرا خالم نگفته بود؟ تو دیوونه ای دلوین خب به تو می‌گفت که چی؟ میخواستی چیکار کنی؟ نمیتونستم بهش زنگ نزنم گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 130

  * بعد از چند بار بالا و پایین کردن خودم و پوشیدن و درآوردن پنج شیش دست لباس از سر تا پام.. بالاخره به همین شلوار جین مام استایل سرمه ایم و تی شرت چسبون یقه قایقیم که رنگ صورتیش و ست کرده بودم با بام تل حریری که دور موهام پیچیده بودم رضایت دادم! هرچی که می پوشیدم

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 9

  یه پسر جوون لب استخر ایستاده بود و به افق خیره شده بود فکر کنم زیادی تو فکر بود.. براش اب تنی خوب بود که یاد بگیره لب استخر تو فکر فرو نره.. ریز ریز خندیدنم.. نقشه ی شیطانی بود.. باید فرز می بودم و‌سریع دست به کار میشدم‌. اروم و‌عادی قدم برداشتم سمتش در همون حال هم اطراف

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 82

  باآخرین توانم قدم برداشتم ورفتم داخل.. همزمان صدای آرش روی روحم خط کشید.. _دل به چیه این لات بی سروپا خوش کردی؟ من نمیدونم شما دخترها چرا هرخری رو واسه زندگی انتخاب میکنین! دلم میخواست چیزی بگم.. دلم میخواست مثل گذشته که هرکس از کوهیار بد میگفت یا انتقادی میکرد، جوابش رو بدم اما جوابی نداشتم.. حرفی برای گفتن

ادامه مطلب ...