رمان گلادیاتور پارت 64

3.5
(2)

 

گندم حالی همچون حال سکته زده ها را پیدا کرد …………. وحشت زده نگاهش را دور تا دور اطاق چرخاند ……….. یزدان دیده بودتش و هیچ چیز بدتر از این نبود .

ـ من ………… من …………. می دونی ………….. چیزه یعنی ………. یعنی …………

یزدان با حس دستپاچگی گندم ، لبخند یک طرفه نامحسوسی زد ……… به آن چیزی که می خواست رسیده بود ، پس دیگر لازم نبود بیش از این گندم را تحت فشار قرار دهد …….. گندم دیگر امکان نداشت بخواهد به کنجکاوی کردن هایش ادامه دهد و بقیه اطاقش را هم وارسی کند و یا بدتر از همه سمت پاتختی هایی کنار تختش ، که درونشان پر بود از انواع لوازم پیش گیری بارداری که در رابطه هایش از آنها برای دوست دخترهای قبلی اش استفاده می کرد ، برود .

او چیز پنهان از کسی نداشت ………. همه اهالی این عمارت از زندگی گند و کثیفی که او پیدا کرده بود ، خبر داشتند و مطلع بودند و می دانستند دخترانی که چندین ماه در اطاق او شب را روز می کردند ، مطمئناً برای عبادت کردن نمی آیند و کار و وظیفه دیگری دارند ………. اما دلش نمی خواست گندم چشماً با این روی زندگی او مواجه شود .

ـ زنگ زدم که بگم به جای این چرخ زدنا برو یه ذره استراحت کن …….. خداحافظ .

با پیچیدن صدای بوق اِشغال ، گندم نفس بریده تلفن را پایین آورد و باز نگاهش را دور تا دور اطاق و حتی در سقف هم چرخید ………… نمی دانست یزدان به او یک دستی زده بود ، یا این اطاق واقعاً مجهز به دوربین مدار بسته بود .

سمت تخت رفت و انگار که در مقابل دیدگان چندین نفر نشسته باشد ، سیخ لبه تخت نشست و نگاهش را ریزبینانه به هرجا که می توانست انداخت ، اما چیز خاصی دستگیرش نشد ……… خسته از این نگاه کردنا ، خودش را روی تخت بالاتر کشید و روی تخت خوابید و همچون جنینی در خودش جمع شد و نفهمید کی پلک های خسته اش گرم شدند و خوابش برد .

یزدان خسته از ماشین پیاده شد و منتظر باز شدن در توسط راننده شخصی اش نماند ……. به سمت عمارت راه افتاد و نگاهی به ساعت مچی اش که ساعت پنج بعد از ظهر را نشان می داد انداخت ………… آنقدر میان انبارهای شرکت راه رفته بود و بودجه بندی و خریدهای ماهیانه اشان را بررسی کرده بود که حس می کرد الان تنها چیزی که احتیاج دارد ، یک دوش آب گرم است که این عرق نشسته بر سر و گردنش را ببرد ، با یک تختی که رویش بی افتد و بخوابد و به هیچ چیز دیگری فکر نکند .

با نزدیک شدن به در عمارت ، نگهبان در را برای او باز کرد و حمیرا به همراه یکی از خدمتکارها به پیشوازش آمد و خسته نباشیدش گفت و یزدان با سلامب زیر لبی سری برای او تکان داد و مستقیما به سمت پله ها قدم برداشت و بالا رفت .

دست درون جیب کتش کرد و کارت الکترونیکی اطاقش را در آورد و میان شیار قفل در کشید و در را با صدای بوق ریزی باز شد و داخل رفت و در را بست .

دلش می خواست همین ابتدا سری به گندم بزند و از روند آماده سازی اطاق او با خبر شود ، اما آنقدر خسته بود که ترجیح می داد اول دوشی بگیرد و استراحت اندکی کند و بعد به سراغ گندم برود .

خسته داخل اطاق شد و کتش را درآورد و روی مبل انداخت و دست به سمت دکمه های پیراهنش برد …….. دکمه های پیراهنش را تا میان سینه اش باز کرده بود که چشمانش به تختش افتاد و دستش میانه راه برای باز کردن ماباقی دکمه ها توقف کرد و ایستاد ………….. فکرش را نمی کرد گندم بعد از این همه ساعت هنوز به اطاقش نرفته و در اطاق او ، آن هم روی تختش ماندگار شده باشد …….. امروز آنقدر کار سرش ریخته بود که به هیچ عنوان وقت چک دوباره دوربین اطاقش را پیدا نکرده بود .

دست از دکمه های نصفه باز شده پیراهنش کشید و با قدم هایی آرام گرفته تر نسبت به ثانیه های قبل به سمت تخت راه افتاد و تک زانویی لبه تخت گذاشت و خودش را سمت تن درهم مچاله شده گندم کشید ………… این گندم با این موهای روشن پریشان ریخته بر روی رو تختی تختش ، با این دهان نیمه باز و پلک های بسته ، همان گندم سال های پیشش را مقابل دیدگانش ترسیم می کرد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.3 (4)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
wicked girl
wicked girl
1 سال قبل

هی یزدان بچم کاملا به انحراف کشیده شده دلم براش کبابه

Tamana
1 سال قبل

اووووووو🤣
حدس اون دوستمون ک تو تو دیدگاهِ پارت قبل گفت وسایل داخل کمد چیه درست در اومددد😐😂😂😂افریینن👌👏👏👏🤣🤣

اوکیییی🤣🤣🤣

الهه
الهه
1 سال قبل

پس کلت و مسلسل و…نبود تو پاتختی بلکه ی چیز خطرنااااکتر…واین چیز خطرناک چیزی نیست جز وساااایل پیشگیری بارداری😂😂

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x