6 مرداد 1401 - رمان دونی

روز: 6 مرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق صوری پارت 221

  منو به خودش فشرد و گفت: -بهت قول میدم همچی رو درست میکنم.قول میدم… مکث کرد.ابروهاش رو داد بالا و گفت: -قول شهرام همیشه قول بود…اینو دیگه قبول داری که ؟ آغوشش گرم بود. اونقدر گرم که دلم نمطخواست ازش جدا بشم.سر انگشتامو آروم و آهسته رو کمرش بالا و پایین کردم و گفتم: -اما شدنی نیست! تا اینو

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 46

  -اونجا چرا؟! نمیگذارد دو ثانیه هم از پیام بگذرد و جواب میدهد: -خب بیا خونه م! انگار آماده کرده بود خبیث! -حیاط هم میشه حرف زد… -چنگیز تو حیاطه…میخوای باز بپری بغل من؟ چرا قلبم فرو میریزد؟! چه ریزش چندش آوری! -نه ممنون، میام پشت بوم… امیدوارم الان یک خنده ی پرتفریح روی لبش نباشد که قطعا هست! هوی

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 62

  آوا بود ، اینکه اومده بود اینجا تعجب کردم اما سعی کردم فکر منفی نکنم پس در رو باز کردم و تا برسه نشستم رو مبل دوباره ، در ورودی رو نیمه باز گذاشته بودم _کی بود رسپینا ؟ _آوا بود الان میرسه بالا آرام که از اتاق اومده بود بیرون با شنیدن حرفم رنگش پرید ، _آوا اومده؟

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 16

  _وظیفه؟ اینکه همه ازت اطاعت کنن وظیفشونه؟ باشه… خب وظیفه ی من بدبخت چیه؟ لال موندن و حبس شدن تو این خونه؟ نگاه ارسلان در همان فاصله چسبید به لب های دخترک. فکش سفت شد و جنگل چشمهای یاسمین بارانی تر… تمام دنیا برایش شده بود یک نقطه ی سیاه! _آقا؟ با صدای زن سعی کرد نگاهش را از

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 49

  دوره ام کرده بودن و کنجکاوانه تماشام میکردن. با هردو دست غذا میخوردم و فکم ثانیه ای از جنبیدن متوقف نمیشد. حتی امیرسام هم رو لبه های تخت زیر درخت ها نشسته بود و هرازگاهی دل از تلفن همراهش میکند و نگاهی به من مینداخت. شیرین کم صبر از بقیه بود چون برای دهمین بار گفت: -ای باباااا…چقذه یه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت آخر

  _ وقتی تورو با اون زنه دیدم ازت متنفرشدم.. آره ازته قلبم نبود و بعداز اون با اینکه ازت بدم میومد ولی بازم یواشکی دلتنگت میشدم وبرات گریه میکردم.. میون حرفم پرید وگفت: _اون خانوم همکارم بود.. اما دیدم شرایط حرص دادنت مهیا شده بهش دامن زدم و گذاشتم همونطور فکرکنی که دیدی! اما خب دیگه مهم نیست کاریه

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 157

  قبل از اینکه بحثشان ادامه پیدا کند صدای زنگ در ابرو هایش را در هم فرو برد …… کسی به در کوبید و بعد صدای مروارید آمد _آلپ ارسلان ؟ باز کن درو دلارای وا رفته چشمهایش را بست همین یک قلم را کم داشت که خدارو شکر از شانس خوبش اتفاق افتاده بود صدای حاج ملک شاهان قاطع

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۰

.         صدای آهنگ طنین انداز روحم بود روح و روانمو آروم میکرد + نمیخوای چیزی بگی دلوین؟ به صورتش نگاهی انداختم با لطافت گفتم: _ نه..الان نه..حال دلم یکمی نا ارومه..فقط همین.. + هر وقت کسیو خواستی که باهاش صحبت کنی هر ساعت شب و روز بهم زنگ بزن تو این دو روز مونده به عروسیمون

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 23

زنعمویش نگاهی به هانا انداخته با تشر لب زد :‌چرا اینجا نشستی برو دیگه هانا گویی فراموش کرده باشد تند از جا برخاست ، به سمت اتاقش حرکت کرده چشم پر غلظتی هم نصیب مادرش کرد ، اما این میان در قلب عاشق سمیه هلهله به پا بود هنوز آرمین نیامده بود اما دستان سمیه از عرق چسبان شده بود

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 169

  پلک هاشو محکم روی هم فشار داد و دست هاشو که روی میز بود مشت کرد و گفت: _من نمیخوام کار به دعوا و کولی بازی بکشه گلاویژ.. دارم سوال میپرسم مثل آدم جواب منو بده! اصلا فکرکن من مرده ام.. جنازه ی من رو خودت با دست خودت توقبر گذاشتی و دیگه عمادی وجود نداره! تو بعد از

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 70

  با چشمانی گشاد شده از خشمی که انگار زبانه های آتش از آن بیرون می جهید ، آرام از مقابل گندم بلند شد و سمت سیروس چرخید و چنگ به دو لبه پیراهن در تن او زد و پیراهنش را میان مشتش جمع کرد . ـ خودت بگو چه غلطی کردی . ـ آقا ……. من نمی دونستم این

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 61

  کم کم مسکن ها تاثیر خودشونو گذاشتن و چشمام ذره ذره بسته شدن . این یک روز مثل برق و باد گذشت و من مرخص شده بودم نه میخواستم برم خونه ی خودم یا درست ترش شاهین نه خونه ی آوا و آرام چون هنوز حرفا و قضاوتارو یادم نرفته بود نه میخواستم به رادان اطلاع بدم راجب این

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۶۹

.       ابمیوه هامونو آوردن علی طبق علاقه ی قبلش آب طالبی سفارش داده بود منم شیر موز بستنی نی آبمیومو تو دهنم گذاشتم همزمان قطره ی اشکی هم از چشمم چکید که از چشم علی دور نموند! دلم میخواست مثل قبلا برم خونه ی خالم و به عشق آریا شب تا صبح در خونشون بشینم تا ببینمش!

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 136

  هرکاری کردم نتونستم در جواب این حرفش لبخند بزنم یا حتی تشکر کنم. ذهنم بیخودی درگیر این مسئله شده بود که با کی کافه رفته! اگه قرار کاری باشه که طبیعتاً باید توی رستوران قرار بذارن.. مثل وقتی که اومدن تو رستوران هتل.. ولی.. کافه رو معمولاً با پارتنرشون میرن یا دوست خیلی صمیمی که فکر نمی کنم میران

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 15

  -ارش!؟نه تو این کار رو نمیکنی ارش تنها کسیه که ربطی به‌این قضیه نداره.. بچم داره درس میخونه اصلا یه درصد از کار های اونگ خبر نداره.. ارش!!؟ ارش دیگه کی بود!!؟ یکی مثل اونگ یا یکی بدتر از اون!؟ انگار ستاره این ارش رو بیشتر از اون اونگ لعنتی دوست داشت حالم داشت بد میشد ‌. کاش سمانه

ادامه مطلب ...