رمان گلادیاتور پارت 70

2
(1)

 

با چشمانی گشاد شده از خشمی که انگار زبانه های آتش از آن بیرون می جهید ، آرام از مقابل گندم بلند شد و سمت سیروس چرخید و چنگ به دو لبه پیراهن در تن او زد و پیراهنش را میان مشتش جمع کرد .

ـ خودت بگو چه غلطی کردی .

ـ آقا ……. من نمی دونستم این دختر با شماست ………… فقط دیدمش که پشت عمارت اومده و داره به سمت انبار میدوه .

نعره یزدان بالا کشیده شد :

ـ کثافت باید اینجوری می گرفتیش ؟ ……….. من و چرا صدا نزدی ؟ جلال و چرا خبر نکردی ؟

ـ آقا شما خودتون گفتید هیچ احد الناسی حق اومدن به پشت عمارت و نداره …………. منم که تا حالا چشمم به این دختر نیفتاده بود …… از کجا باید می دونستم این دختر برای شماست ؟!

جلال که صدای نعره های بلند یزدان به گوشش رسیده بود ، با قدم هایی بلند و دوان دوان به سمت یزدانی که دست به یقه سیروس شده بود دوید و کنارش ایستاد .

ـ چی شده آقا ؟ …………. سیروس چی شده ؟

یزدان بی توجه به سوال جلال ، با همان چشمانی که انگار منتظر به آتش کشیدن سیروس بود ، سیروس را با هولی به عقب فرستاد و یقه اش را رها کرد …….. الان رسیدگی به وضع گندم مهم تر از هر چیزی بود :

ـ فعلا از جلوی چشمام گمشو مرتیکه ……. تا اطلاع ثانوی این دور و اطرافا نبینمت .

سیروس سر بالا گرفت و سینه جلو داد و ادای احترام کرد :

ـ چشم قربان .

با رفتن سیروس ، یزدان باز سمت گندم چرخید و مقابل گندمی که از ترس نعره های بلند او و دست به یقه شدنش با سیروس ، شانه هایش را جمع کرده بود ، تک زانو زد :

ـ بلند شو بریم داخل ………. من نمی دونم تو این پشت عمارت چه غلطی می کنی .

و دست زیر بغل گندم انداخت و خواست بلندش کند که باز صدای درد آلود گندم بلند شد .

ـ آآآآی بازوم ، بازوم درد می کنه .

یزدان نچی کرد و لبانش را بر هم فشرد :

ـ اینجا هم که نمی تونی بمونی .

و سعی کرد با آرام ترین حالت او را از روی چمن ها بلند کند ………. با دیدن صورت جمع شده از درد او ، ادامه داد :

ـ بلند شو بریم داخل من بازوت و ببینم ………. اگه خیلی درد می کنه بریم دکتر .

جلال نگاهش را میان گندم و یزدان چرخاند و آرام پرسید :

ـ قربان از من کمکی بر می یاد ؟

ـ نه …….. فقط به اون مرتیکه نسناس بگو جلو چشمام ظاهر نشه که اگه اندفعه باهاش چشم تو چشم بشم گردنش و می شکونم .

ـ چشم آقا ………. فعلا برای مدتی یکی دیگه رو مسئول سر نگهبانی این پشت می کنم .

ـ خوبه ، همین کار و کن .

یزدان دستش را دور کمر گندم حلقه نمود و او را آرام به سمت در ورودی جلویی عمارت هدایت کرد و مستقیم او را به داخل اطاق خودش برد ……… نمی توانست گندم را به دست کس دیگه ای بسپارد تا عمق ضربه را بسنجد ……… باید خودش شخصا دستش را می دید و بررسی اش می کرد …….. در تمام طول این سالها آنقدر ضربه و کتک خورده بود که تنها یک نظر کافی بود تا بتواند عمق فاجعه را بفهمد .

گندم را آرام لبه تختش نشاند و مقابلش زانو زد و نگاهش را به بازوی او که با دست سالم دیگرش رویش را پوشانده بود ، داد . آرام مچ دستش را گرفت و عقب کشید :

ـ می تونی آستین لباست و بالا بدی ؟

گندم بینی اش را بالا کشید :

ـ دستم و نمی تونم تکون بدم …… چه برسه به اینکه بخوام آستین لباسمم بالا بدم .

ـ اینجوری هم که نمی شه ………… من باید دستت و ببینم ……….. باید ببیننم چه بلایی سر دستت درآوردی .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

الان لباسشو درمیاره ک دستشو ببینه بعد پیش خودش میگه این همون گندمه فقط استخون ترکونده و اندامش زنانه شده پوستشم نرم و شفافه و موهاش ابریشیمیه نگاهشو میندازه تو چشمای عسلی گندم ک از درد جمع شده بعد میگه خبرت پاشو بریم دکتر فوضول خانوم بازوت شکسته😐😐

سپیده
سپیده
پاسخ به  Mahsa
1 سال قبل

😂😂

Nahar
Nahar
پاسخ به  Mahsa
1 سال قبل

بابا مگه نمیدونستی موهامون تماما از سینگ ظرفشوییع فقط مال گندم ابریشیمیه؟
و پوست ما هم سیاهه هم پوستمون پوست تمساحه😐مال گندم فقط نرم و بلوری و سفیدع😶.😐

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Nahar
سپیده
سپیده
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

ارهه انگار ما هیولاییم فقط گندم ادمه😑

علوی
علوی
1 سال قبل

این لوس بودن‌های بیش از حد گندم، با تیزی زیر بالش قایم کردن زخمی کردن پسر صاحب‌خونه قبلیش اصلاً نمی‌خونه. دوست داشتم تخس بود گیر می‌داد به یزدان که از منم یکی بساز مثل خودت قوی. بعد این جوری هم گندم سخت و مقاوم می‌شد از ضعیف بودن در می‌اومد، هم یزدان یه ریزه آدم می‌شد و از جانوری خارج.

حداقل یه لگد خود گندم به ساق پای سیروس می‌زد. بچه کار و سر چهارراه بزرگ شده و این قدر لوس و بی‌دست و پا؟؟!

Nahar
Nahar
1 سال قبل

هه. سوادت ت حلق یزدان😶
گندم هم دیگه شورشو در اورده بخاطر این فضولیش یکیو از کار بیکار کرد. خیلی ازس بدم اومد واقعا ک نمیتونست بگه خودم اومدم اینجا؟هه
و اینکه خیلی توش اغراق میکنی.😐 اغراقاشو کم کن حداقل.😐 یزدان همچون شیری زخم کرده دور ماده شیرش ک گندم است میشاشد تا بفهمند او مال خودش است😐
یزدان همچون گرگی گرسنه ب جان سیروس افتاد😐
یزدان همچون احمقی ک فقط بلده بگه نافرمانی نکنین تازه ب دوران رسیده. ادمم باید مثل ارسلان خان باشه😁
گندم زیبایی‌اش رودست انجلینا جولی زده است. و با ان موهای طلایی کمرنگش ک مانند ابشاری روی شانه هایش ریخته😐
ب قدری ک ت این رمان اغراق شده میتونم بگم تمام ارایه های سال ششم رو یادم اومده😐

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Nahar
سپیده
سپیده
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

فقط اونجایی ک میگه پوست گندم همانند کودکی اش لطیف و شکننده است
انگار پوست ما پوست کرگدنه😐

Nahar
Nahar
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

وااای ارع😐

♕♕♕
♕♕♕
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

ا پوستت مگه مثل کرگدن نیست ،عجیبه
اخه تنها ادم پوست نرم جهان گندمه

♕♕♕
♕♕♕
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

وای بخدا
انگار کتاب مثال های اغراق شمسی خانمه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط ♕♕♕

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x