رمان رسپینا پارت 92
توی راه به سکوت گذشت ، رادان تو فکر بود و اخماش درهم بود بدتر از قبل و من هندزفری زده بودم و سرمو کرده بودم توی گوشی . نگاهم بین گوشی و رادان در چرخش بود ، دلم میخواست یه بار دیگه بپرسم چیشده و شاید اینبار به جواب برسم … فکرایی که توی ذهنم جولون میداد عصبی