روز: مرداد ۲۵, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت ۹۲

  توی راه به سکوت گذشت ، رادان تو فکر بود و اخماش درهم بود بدتر از قبل و من هندزفری زده بودم و سرمو کرده بودم توی گوشی . نگاهم بین گوشی و رادان در چرخش بود ، دلم میخواست یه بار دیگه بپرسم چیشده و شاید اینبار به جواب برسم … فکرایی که توی ذهنم جولون میداد عصبی

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۳۵

  چشم های پر و اشکی دخترک هم از غلظت اخم هایش کم نکرد. دستش را پایین انداخت و لرزش دست های او را روی پتو دید. حتی حواسش به سر و وضعش هم نبود و تلاش نمیکرد تا خودش را بپوشاند‌‌. فکرش پیش آن نامه جا مانده بود‌… لب هایش با بغض روی هم قفل شد و پتو را

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۶۵

  سرایدار در را باز میکند. آبتین منتظر و متعجب به من زل زده است. صدای… بهادر را میشنوم. -چطوری مش اسماعیل؟ خدایا خودش است، با همان طرز حرف زدن خاصش! -چیزی شده حورا خانوم؟!! صدای متعجب آبتین هم من را به خود نمی آورد. تمام حواسم به پشت سرم است و نگاهم از آبتین کنده نمیشود. بار دیگر صدایش

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۶۸

  تو راهروهای اداره ی آگاهی حیرون و سرگردون اونقدر منتطر موندیم تا بالاخره پلیس مربوط به پرونده ی مامان احضارمون کرد داخل. اضطراب و استرس زیادی داشتم خصوصا که میدونستم قراره به زودی با سبحان و سروش و سیامک هم رو به رو بشم. و صدالبته زن عمویی که نفرت عمیقی نسبت به مامان داشت. روی صندلی ها که

ادامه مطلب ...
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۱۶

  با صدای باز شدن در اتاق بی اراده نگاهم به در دوخته شد مسخره بود اما دوست داشتم گابریل وارد میشد…. دلم برای چشمانش تنگ شده بود … دلم برای آغوش گرم و محکمش پر میکشید …. با تعجب بهش چشم دوختم ….. _ تو … تو…اینجا چیکار میکنی ؟ همین الان از اتاقم برو بیرون کریستوفر ! _

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۹۱

  بدون هیچ توضیحی پشت میز نشست و منتظر موند تا غذام تموم شه پرسیدن فایده نداشت ، آدمی که نخواد بگه نمیگه ، قبلش پرسیدم بهونه گذاشت رو پروژه ، نمیدونم چرا انقدر منفی باف شدم و چیزای خوبی به ذهنم نرسید و اشتهام کور شد ، سعی کردم نقاب بزنم به چهره ام ، قرار نبود همه ی

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۳۸

  پاهام به زمین چسبید و فقط یک جمله از لبام بیرون زد: _نیاز کجاست؟ نفی عمیقی کشید و با صدای متعجبی گفت: _حالش خوبه،قبل از رسیدن ما با یه پرستار دیگه به این اراذل حمله کردن و جلوشون رو گرفتن اما لاساسینو یه چیزی خیلی عجیبه نفس راحتی کشیدم و چشمام برق زد. قویِ وحشی من!!! _چی عجیبه؟ با

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۷۷

  * * *** زنی با چادر مشکی در بازداشتگاه را باز کرد و با سر اشاره زد _ برو تو بغض کرده نگاهش را به زمین داد دلش معجزه می‌خواست. معجزه‌ی ایستادن زمان یا به رحم آمدن دل حاجی. بازویش که اسیر دست همان زن شد قطره اشکی از چشمش پایین چکید و فهمید از این خبرها نیست بدون

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت ۳۰

۱۰ سال بعد       به سنگ قبر چشم دوخت ، نام روی سنگ‌ قبر را زمزمه کرد : پیام‌ جوادی   این اسم نحس ، که موجب بدبختی اش شده بود …   کودک ۱۰ ساله اش ، اصرار کرده بود ، گریه کرده بود که مامان بابای من کیه ؟ بچه ها در مدذسه به تمسخر گرفته

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۱۸

  گردنم اتیش گرفت..انگار یه تیکه اتیش روی گردنم گذاشتن… بی اختیار از حسی که بهم دست داد، ناله ی ارومی از ته گلوم دراومد… بلافاصله از خجالت لبمو گزیدم و با چشمای بسته سرمو روی شونه ام کج کردم… سامیار بی حرف لباشو فقط روی گردنم می فشرد و داشت دیوونه ام می کرد… مشتامو باز کردم و دستامو

ادامه مطلب ...
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام) پارت ۱۵

  ***** چشمانم را به آرامی از هم باز کردم ، ظاهرا صبح شده بود ، سرم رو به آرومی تکونی دادم ، خواستم دستم رو حرکت بدم که انگار چیز سنگینی روم افتاده باشه نتونستم ، با همان حالت خوابالو شکلم ، سعی کردم ببینم دلیل اینکه نمیتونم دستمو تکون بدم چیه ، که ناگهان با دیدن صحنه ی

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۳۷

  دستم رو داخل جیب شلوارم گذاشته و همونطور که از پله ها پایین می رفتم،به کارهایی که باید انجام می دادم فکر کردم که اتش فریاد کشید: -لاساسینو اومد…قاتل اومد. لنگه ابرویی بالا انداخته و به سرعت از پله ها پایین رفتم. با عجله سمتش رفتم و روی مبل نشستم. با دقت به فیلمی که پخش می شد،نگاه کردم.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۱۶

  دو سه دقیقه که گذشت مازیار هم رسید و بعد از در اوردن کفش هامون وارد سالن شدیم بدون حرف سمت اتاقم رفتم و وسایلم رو روی تخت رها کردم مازیار پشت سرم وارد اتاق شد و طبق عادت در رو بست و روی تخت نشست همونطوری که لباس هام رو در میاوردم با خودم فکر میکردم. از اومدن

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۹۰

  دوش ده دقیقه ای گرفتم و البته با در باز ، این ترس از فضای بسته و بخار بد داشت بهم فشار میورد موهامو سریع با سشوار خشک کردم و جلوی موهام بافت دوتایی رفتم و از پشت موهامو دم اسبی بستم خیلی سریع یه آرایش ملیح کردم ، شلوار جین یخی با مانتو کتی و کیف و کفش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۵۴

  – برای شما که بد نشد.. اومد رو قیمت خونه اتون! الآنم بالا برید.. پایین بیاید.. من حق دارم اون پولی که صرف کردم و بگیرم تا بلکه آواره خیابونا نشم.. اگرم از اول با همین هدف اینجا رو فروختید که من بشم یه بدبخت آس و پاس و بی جا و مکان.. که دیگه بحثش جداست! اینبار قبل

ادامه مطلب ...