رمان گریز از تو پارت 78
متین زیر بازویش را گرفت و بزور بلندش کرد. چند ساعت بود نه حرف زده و نه حتی جرعه ایی آب خورده بود. حتی میان داد و هوار ارسلان هم فقط نگاهش کرد و بعد با چشمهایی پر از نفرت چپید توی اتاقش… _میشه لجبازی نکنی یاسمین؟ صدای یاسمین زورکی از گلویش بیرون آمد: میشه دست از سرم برداری؟