روز: مهر ۶, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۷۸

  متین زیر بازویش را گرفت و بزور بلندش کرد. چند ساعت بود نه حرف زده و نه حتی جرعه ایی آب خورده بود. حتی میان داد و هوار ارسلان هم فقط نگاهش کرد و بعد با چشمهایی پر از نفرت چپید توی اتاقش… _میشه لجبازی نکنی یاسمین؟ صدای یاسمین زورکی از گلویش بیرون آمد: میشه دست از سرم برداری؟

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۰۸

  من به شدت عصبانی بودم و حالا به جز عصبانیت، باید خجالت زده هم باشم. چرا؟! واقعا انصاف نیست. پس این وسط بازیچه بودن من چه میشود؟!! -تو فهمیده بودی بازیه… میدونستی من به بهادر میبازم… اما چیکار کردی؟! او هم جوابی ندارد. و من خودم جواب میدهم: -فقط نشستی و تماشا کردی… هیچی بهم نگفتی… از دور فقط

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۱۱۲

  نزدیک شدن غلام دلیلی محکم بود برای عقب نشینی سلدا! دیگه نه حرفهاش رو ادامه داد و نه حتی نزدیکتر شد و دستش رو هم که بلافاصله پس کشید. سرمو به سمت غلام برگردوندم. پوتین پاش بود و توی یه دستش سبد پر از تخم و توی دست دیگه اش یه مرغ که گاهی قد قد میکرد! مارو که

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۲۲۰

  نگاهی به حاجی انداخت و ادامه داد _ انگار بی چشم و رویی تو خون ملک‌شاهاناست نه؟ تو هم بالا بری پایین بیای ملک شاهانی دلارای وارفته لب زد _ خدایا… ارسلان سمت هومن که با چهره سفید رنگ و چشمان گشاد نگاهش میکرد قدم برداشت _ بذار معرفی کنم داداشی ، حیفه نشناسنت بقیه رو به مرد ها

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت ۴۱

  بعد با یه پوزخند بهم نگاه کرد. خیلی خوب استاد جون خودت خواستی بچرخ تا بچرخیم. خم شدم ماژیک رو برداشتم و جواب سوالو نوشتم یه نگاهی به تخته انداخت و بعد که دید جوابم درسته تخته رو پاک کرد و دوباره یه سوال دیگه نوشت. اونم کامل حل کردم. بازم نتونست ایرادی در بیاره. خیلی عصبی گفت:برو بشین

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت اول

“خدمتکار عمارت درد”   میشه منم معنی آزادی رو بفهمم منم راحت بتونم زندگی کنم بدون هیچ قید و بندی… در رویای پرواز تو غرقم نیست مرا آغوشی جز مرگ بگذار که آهسته بمیرم من از آنم که بی درد بمیرم     لیلا که شدی حال مرا میفهمی… مجنون تمام قصه ها نامردند!   مشغول جمع کردن برگ درختا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۶۱

  نگاهی به ساعت انداختم..یازده بود.. اخم هام رو کشیدم تو هم و منتظر نگاه کردم که در روی پاشنه چرخید و کمی بعد شاهین خان تو قاب در پیدا شد…. اخم هام بیشتر تو هم رفت که کج خندی زد و گفت: -تو هم خوابت نبرد؟.. سرم رو چپ و راست تکون دادم و پوزخندی زدم: -من عادیه خوابم

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت ۲۹

  ………………. سعی کردم کمی روژلبم رو کم‌رنگ‌تر کنم. حس می‌کردم امروز همه یه‌جوری بهم نگاه می‌کردن. نفس عمیقی کشیدم و بعد از بیرون اومدن از گمرک گوشیم رو چک کردم. دو تماس بی‌پاسخ از سرهنگ! پیاده به‌سمت ایستگاه راه افتادم و شماره‌ی سرهنگ رو گرفتم. – الو شوکا جان؟ خبری نشد؟ نگاهی به اطراف انداختم. – سلام سرهنگ. اتفاقی

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۵۸

  دیگه کشش ندادم. سرمم که تموم شد و جواب ازمایشم اومد، مرخص شدم و رفتیم خونه. دکتر گفت بدنم عفونت کرده بود که برام دارو نوشت. چند تا آمپول و سرم هم بهم زدن. در کل مشکلی نداشتم.. خیال مامان بابامم راحت شد فقط یک هفته باید استراحت می کردم و به خودم می رسیدم گفتن بدنم خیلی ضعیف

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۹۷

  ناباورانه چند قدم جلو رفتم و از همونجا دیدم که با بی خیالی یه لیوان آب گذاشت تو ماکروفر و از تو کابینت برای خودش کافی میکس درآورد. – از کی بیداری؟ عرضه نداشتی یه چایی دم کنی؟ – می گم بیا این در و باز کن عوضی.. چرا همه اش می خوای من و آزار بدی آخه؟ یه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۲۴۴

  اومدن فرهاد اونقدر طول کشید که ناخوداگاه از جا بلندشدم و قدم زنان سمت در رفتم. همونجا بودن و پچ پچ میکردم. از لای در بهشون نگاه کردم. دستهاش رو دور بدن فرهاد حلقه کرده بود و میگفت: -ولش کن این دختره رو…من حالا بیشتر از همیشه به بودنت نیاز دارم…حتی به صکص…نظرت راجب به رابطه ی داغ چیه

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۷۴

  داشتم با چهار تا عکس حرف می زدم!؟ حتما دیوونه شده بودم!؟ لبام روبه حالت خنده کش دادم.. _دیوونه شدم نبود شما منو دیوونه کرده حالا هم واقعا دارم دیوونه میشم از ،از دست دادن یکی که عاشقش شدم هم تازگی ها داره دیوونم می کنه.. خنده داره بازم نه!؟ همش شما باید منو دیوونه کنید من حق ندارم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۱۴۸

  به ظاهر و نمای ساختگی زندگی آدما نگاه نکن.. روزگار هیچوقت با من خوب تا نکرد سارا.. ماشین گرون قیمت.. خونه وکارخونه داشتم اما زندگی نمیکردم.. من از زندگی فقط گذروندن وقت رو یادگرفته بودم.. خوشبختی رو توی پول خرج کردن و شکستن قلب کسایی که میومدن تو زندگیم میدیدم! توی سینه ی من قلب بود اما فقط می

ادامه مطلب ...