4 دیدگاه

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 108

5
(2)

 

من به شدت عصبانی بودم و حالا به جز عصبانیت، باید خجالت زده هم باشم. چرا؟! واقعا انصاف نیست. پس این وسط بازیچه بودن من چه میشود؟!!

-تو فهمیده بودی بازیه… میدونستی من به بهادر میبازم… اما چیکار کردی؟!

او هم جوابی ندارد. و من خودم جواب میدهم:
-فقط نشستی و تماشا کردی… هیچی بهم نگفتی… از دور فقط مسخره شدنمو نگاه کردی و خندیدی…

آرام میگوید:
-نخندیدم…

عصبانی میشوم:
-مسخره م کردی!! تو و اون بهادر… باهم…

-توام با بهادر منو مسخره ی بازیِ مزخرفتون کردید… این به اون در!

لب میفشارم. جوابی پیدا نمیکنم. او خود را جلو میکشد و در چشمانم میگوید:
-پس بی حساب میشیم!

لعنتی! چه بگویم؟!
-این انصاف نیست!

سری به تایید تکان میدهد:
-آره بهت حق میدم… شوکه شدی… رودست خوردی… توقع این یکی رو اصلا نداشتی… بهت برخورده… احساس بدی داری… فکر میکنی باختی… بازنده ی این بازی ای و از اول بُردی برای تو وجود نداشته… چون برنده از قبل تعیین شده بود و بهادر تو رو زمین میزد… و تمام اینا درسته… من حق رو به تو میدم حورا… چون میدونم بهادر کلک زد!

بغضم میگیرد و با حال بدی میگویم:
-این نامردیه…

ناراحت است و بازهم تاییدم میکند.
-آره…

-گفتی نامرد نیست!
نفس عمیقی میکشد و جوابی ندارد.

سرم را بین دستانم میگیرم و حرفهای اتابک در سرم چرخ میخورد. اتابک گفته بود که بهادر نامرد است! او از همه صادق تر بود و بهادر را بهتر از همه برایم توصیف کرد.

یک نامردِ بیرحم که جز بازی به هیچی فکر نمیکند و حاضر است همه را قربانی کند تا فقط برنده باشد!

-نامرده…
با لحن دلسوزانه ای میگوید:
-اینطوری نکن حورا…

-با نامردی برنده شد… به خدا این درست نیست!

با مکث و آرام میگوید:
-بهادر هنوز خودش نمیدونه که برنده ست!

به یکباره خشک میشوم! در همان حالِ وحشتناکی که دارم…سرم روی میز و پر از درد و غصه از باخت ناجوانمردانه ای که نصیبم شده… و حالا آبتین چه میگوید؟!

حتی دیگر ناله هم نمیکنم… چشمانم باز مانده و نگاهم در تاریکیِ بین دستانم… و آبتین زمزمه وار میگوید:
-اگه هنوز چیزی نفهمیده باشه!

با بهت زدگی سرم را بلند میکنم. پلک میزنم تا درست ببینم. آبتین نگاه خاصی دارد و من کاملا گیج شده ام.
-از چی؟!!

شانه و ابروانش را باهم بالا میدهد و پرمعنا میگوید:
-هرچی!

دهانم باز می ماند. ثانیه ها در سکوت نگاهش میکنم و حرفش را در ذهنم حلاجی میکنم. فکر میکنم… تجریه و تحلیل میکنم… بهادر از چیزی خبر ندارد… مثلا از…

-نمیدونه که من میدونم…
آبتین در سکوت فقط نگاهم میکند و من حرفهای ذهنم را به آرامی مزه میکنم.
-هنوز خبر نداره… یعنی… هنوز نمیدونه که برنده ست…

و آرامتر زمزمه میکنم:
-و هنوز نمیدونه… من باختم!

قلبم از یادآوری باخت و رودست خوردنِ وحشتناکم، به درد می آید. متنفر میشوم از بهادری که انقدر باهوش و بی احساس و بیرحم است! مرا بوسید… لعنت به او!

چشم میبندم و نفس عمیقی میکشم. نمیتوانم تمرکز کنم. اما کینه ی بزرگی، همراه با کورسویی از امید، وجودم را در بر میگیرد.
صدای آبتین را میشنوم.

-میتونی قبل از اینکه بفهمه، خودتو کنار بکشی و بگی که علاقه ای به ادامه ی این بازی مسخره نداری…

چشم بسته اخم میکنم. تمرکز میخواهم! آبتین ادامه میدهد:
-یا بهش بی محلی کنی تا خودش بیخیال شه… یا کلا بذاری از اونجا بری… یا حتی میتونی بگی که هیچ حسی به من نداری و این بازی دیگه برات هیچ لذتی نداره… یا چه میدونم… بهش بگی که همه چیو میدونستی و…

میان پیشنهادات مسخره اش چشم باز میکنم و بی اعصابم میگویم:
-نه!
جا میخورد. با مکث میپرسد:
-چی نه؟!

-این پشنهادا با درد من نمیخورن… خواهشا ادامه نده!
متعجب و ترسیده میگوید:
-حورا اصلا هیچ فکری به جز تموم شدن، به ذهنت راه نده!

تذکرش را میشنوم و آخر… کدام تمام شدن؟! تمام شدنی که یک برنده دارد و یک بازنده و آن که شکسته و خُرد شده است، من ام؟!

 

نمیدانم آبتین از نگاهم چه برداشتی میکند که اخم میکند و ادامه میدهد:
-همین جا تموم کن… نذار این مسخره بازی بیشتر از این کش پیدا کنه… تو اگه بذاری بری و بهش بی محلی کنی، همه چی تموم میشه و بهادر هم…

محکمتر میگویم:
-گفتم نه!

مات می ماند. شمرده شمرده برای او… و خودم تاکید میکنم:
-وقتی هنوز نمیدونه که برنده ست، پس بازی ادامه داره!

بهت زده از عکس العملم، نمیتواند حرفی بزند و من نیاز به فکر کردن دارم. خیلی فکر کردن!

-تا الان خودتو کنار کشیدی و حرفی نزدی… از این به بعدم کنار بمون و چیزی نگو… لطفا!!
سر به اطراف تکان میدهد و عصبی میشود.

– همه چیو بدتر میکنی…
خیره به او، اما با تصورِ چشمهای سیاه و موذیِ بهادر، زمزمه میکنم:
-نمیذارم اینطوری تموم بشه… تا الان کم به ریش من نخندیده… کم مسخره ش نشدم… کم نامردی نکرده…

و زیر لب با قلبی که واقعا شکسته، میگویم:
-کم از احساسم سواستفاده نکرده…
-حورا…

بغضم پر از عصبانیت است:
-کم بازیم نداده!

صدای نُچِ درمانده ی آبتین را میشنوم و با دمی که میگیرم، میگویم:

-من نه ترسو ام که فرار کنم، نه چیزی فهمیدم که بگم تموم کنیم… اصلا اینطوری تموم شدن، یعنی خوشحال کردن اونی که منو مضحکه ی خودش و این بازی کرده بود… غرورمو از سر راه نیاوردم که بخواد زیر پا له کنه و بهم بخنده!

با تکخند متحیری میگوید:
-داری خیلی بزرگش میکنی…

عصبانی ام و با نگاه تار شده میگویم:
-غرور من… حس من… فکر و ذکر و درگیری چند ماهه م… حالم… حال خرابم… چیز بزرگی نیست؟!!

دهانش باز می ماند و انقدر جا خورده است که حرفی نمیتواند بزند. از دست خودم عصبانی میشوم که این حرفها را زدم.

کف دستم را روی میز میکوبم و میغرم:
-با نامردی بازی کرد… نامردیِ اون چیز بزرگی نیست؟!! تمام این مدت که من داشتم تلاش میکردم، اون داشت بهم میخندید… مسخره شدن من چیزِ بزرگی نیست؟!

هیچی نمیگوید… که جوابی ندارد!
بلند میشوم و دیگر قرار ماندن ندارم.
-بهش هیچی نگو!

نگاهش را بالا میکشد.
-میخوای چیکار کنی؟!

خودم هم نمیدانم! یعنی فعلا هیچ فکری ندارم و نیاز دارم ساعتها با خودم خلوت کنم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
naz
naz
1 سال قبل

://///

naz
naz
1 سال قبل

من میدووووووووووووووووووووونم سوگل جون
به ابتین بگو ب خاطر اینکه ببخشیش ی مدت نقش عشق همو بازی کنین جلوی بهاادر
هوراااااااااا .. اون موقع تو میشی برندع و بهادرم میشه رودست خورده و بازنده
بعد ی مدتم میگین از هم جدا شدین
 😝  💃 

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  naz
1 سال قبل

بهادر که میدونه ابتین همجنس بازه پس کلک نمیخوره

naz
naz
پاسخ به  naz
1 سال قبل

اینم حرفیه
ولی باز بهتر از هیچیه

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x