رمان دلارای پارت 220

5
(3)

 

نگاهی به حاجی انداخت و ادامه داد

_ انگار بی چشم و رویی تو خون ملک‌شاهاناست نه؟ تو هم بالا بری پایین بیای ملک شاهانی

دلارای وارفته لب زد

_ خدایا…

ارسلان سمت هومن که با چهره سفید رنگ و چشمان گشاد نگاهش میکرد قدم برداشت

_ بذار معرفی کنم داداشی ، حیفه نشناسنت بقیه

رو به مرد ها ادامه داد

_ در حق داداش من اجحاف شده حسابی!
به چشم شاگرد به پسر حاج ملک شاهان نگاه کردید

حاجی بازویش را گرفت و فشرد

_ نابودت میکنم ارسلان … برو گمشو بسه

ارسلان بلند تر گفت

_ معرفی میکنم ، پسر حاج ملک شاهان و برادر من ولی نه از مادرم!
از زن صیغه ای حاجی

هومن عربده کشان سمتش دوید اما مردها نگهش داشتند

_ ببند دهنتو بی ناموس این مزخرفات چیه؟

حاجی با رنگ سفید شده روی صندلی نشست و ارسلان خندید

_ تازه یک خواهرم دارم!
هنگامه … دارم بهتون میگم که اگر اومد اینجا بهش احترام بذارید
زنمو که با چشماتون خوردید حداقل حواستون به خواهرم باشه!

هومن فریاد زد

_ آشغال دروغگو

ارسلان خندید

_ داداش آروم باش
ملک‌شاهانا خروس جنگی نیستن
ملک‌شاهان باش ، سیاست داشته باش از پشت خنجر بزن

صدای پچ پچ ها بالا گرفته و دست حاجی روی قلبش بود

دلارای لرزان زمزمه کرد

_ بریم ارسلان توروخدا ، الان سکته میکنه

هومن عربده زد

_ ولم کنید … ول کن ببینم چه زری میزنه
حاجی چرا هیچی نمیگی به پسرت؟
گوه میخوره به مادر من تهمت میزنه

ارسلان خونسرد نگاهش کرد

_ نه داداش مشکل از مادر تو نیست
بابامون زیادی زن دوست بود!

هومن گیج و منگ سمتش حمله کرد و اطرافیان اجازه شروع دعوا را ندادند

اینبار شاکی سمت حاجی برگشت که با رنگ سفید شده خیره پسرهایش بود

دلارای بازوی ارسلان را گرفت

_ بریم…

_ نمایش رو شروع کردیم؟ تا آخر ازش لذت نبریم؟

دلارای محکم تر بازویش را کشید

_ بسه ارسلان دیگه چیزی نمونده که بخوای بگی
بریم توروخدا اینا خیلی بد نگاه میکنن
من میترسم

ارسلان به هومن که سرخ شده بود نگاهی انداخت و پوزخند زد

_ هیچ غلطی نمیتونن بکنن

دلارای دستش را کشید و او بدون هیچ مقاومتی راه افتاد

ادامه ماجرا زیاد هم جذاب نبود!

هومن عربده میکشید و با لگد به دسته های قالیچه جلوی مغازه می‌کوبید

دلارای لب گزید
دلش برای او می‌سوخت…

سوار ماشین که شد دهان باز کرد تا حرفی بزند که ارسلان بی حوصله

_ نمیخوام ازشون چیزی بشنوم ، افتاد؟
کاری که لازم بود رو انجام دادیم تموم شد رفت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

اولین ضربه به باباش

Maedeh
1 سال قبل

دلارای دهنتو😐

Aram
Aram
1 سال قبل

دختر حاجی فازش چیه یهو زیبا و قدرتمند یهو ضعیف و وارفته اه اخرش نفهمیدم این رمان کی تموم میشه 😑😂

roya
roya
1 سال قبل

خداییش حق هومن طفلک نبود ولی دم دلی و اری گرم ناموصا خیلی خوب بود

هستی:)
هستی:)
1 سال قبل

دیگه هیشکی نمیدونه شبا کجا می‌ره این دختر حاجی..😂
کاش یکم ارسلان آدم شه..

دریا فرهمند
دریا فرهمند
1 سال قبل

اخیششش دلم خمک شدددددددد راجت شدممم دمت گرم پسر حاجی الحق که ارسلانی

پفک حلقه ای
پفک حلقه ای
1 سال قبل

دختر حاجی
تو که نمیشه مفتبر ما شی
پس حرف میزنی پشت سر ما
اینهمه چرا ؟
ازون طرف تا اینور تهران
راحت تا ۵ ماه با همیم
راحت تا ۱۰ ماه با همیم
عاشقم ؟ نه بابا ضعیفه اعصابا
یعنی تا فردا فابمی
کجا میبره این دخملی منو
بابام اینا منو لخت ندیدنو
من خواستم ثابت کنم حسن نیتو
از دست نمیدم این موقعیتو
چیلیم چیلیم با چیلیم
چی بود دادین پاچیدیم
تقاضادارم یه قسمت از رمان رو به ای اختصاص بدید ک. ارسلان واس دلی بخونه🙏 بسیار زیبا و تاثیر گذارع

پفک حلقه ای
پفک حلقه ای
1 سال قبل

میگم بچه توشکمش چرا رشد نمیکنه ک کسی بفهمه بچه داره
مردیم پ چرا نمیگه

𝑫𝒊𝒏𝒂
𝑫𝒊𝒏𝒂
1 سال قبل

اصلا انقدری پارت جذاب و بلند بود کف کردم🙄🙄

Sevili
Sevili
1 سال قبل

شت 😐

Tamana
1 سال قبل

خب که اینطور🤔

دخی بی اعصاب
دخی بی اعصاب
1 سال قبل

گفتم الان هومن اون وسط میگه دلارای حامله اس ولی مثل اینکه قصه این بچه در بطن دلی سر دراز داره😑😑

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x