24 بهمن 1401 - رمان دونی

روز: 24 بهمن 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 110

  نمیدونم چقدر گذشت اما اونقدر زمان برد که اشکی کامل آروم شده بود و از جاش بلند شد که منم بلند شدم و کنارش وایسادم که اشکی:بریم؟ _بریم نشستیم توی ماشین و اشکی راه افتاد که صدای زنگ گوشیم بلند شد. گوشیم رو از تو کیفم بیرون اوردم که آراد بود. _الو آراد:کی برمیگردیننننننن بر عکس عصبانیت آراد خیلی

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد ” پارت 67

    ماهان: خواهرم کجاست؟!   همین طور داشت میخندید   متین: تو قلبت   مرتیکه بیشعور همین طور داشت میخندید   + بیارین پایین   وقتی متین آوردن پایین یه مشت محکم کوبیدم تو صورتش   + چرا زبون وا نمیکنی ؟!   متین: چیزی ندارم بگم که…   + جونتو دوس داری؟!   متین: بزار یه چیز بهت

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 11

    لرز کمی به جانم افتاده بود و کنترل صدایم را نداشتم دلم شسکته بود و با رفتار قباد احساس میکردم دیگر پناهگاهی ندارم.   هنوز چند ثانیه نگذشته بود که دستی به دورم حلقه شد و تنم را بالا کشید.   تنها چیزی که برایم اهمیت نداشت این بود که به بدنش فشار بیاید.   میان هیکل قوی

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 1

        تجربه‌ام را باور کن؛ عشق باید خودش بیاید ناگهان و بی‌صدا آمدنش دستِ ما نیست هیچ‌کس آدرسِ عشق را ندارد.   “گابریل گارسیا مارکز”       چرخ‌وفلک زندگی عموماً بر یک روال می‌چرخد؛ گاهی بالا، گاهی پایین… روز خوب، روز بد.   اما گاهی یک روز در زندگی‌ات می‌شود یک آغاز، یک شروع.   البته

ادامه مطلب ...

خدمتکار عمارت درد 66

    فرهاد: من هنوز مارالو دوست دارم   متین: مگه نگفتی ردت کرده پسر تو همه چیزت اوکیه افتادی دنبال دختری که اصن نمیخوادت میتونی رو هر دختری دست بزاری که میخوای   ته دلم خیلی خوشحال بودم که مارال پيشنهاد فرهادو رد کرده ولی فرهاد هنوز دست بردار نبود   فرهاد: همین که منو رد میکنه نمیزاره بهش

ادامه مطلب ...

دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 163

        ـ من می ترسم .       یزدان دست روی بازوی گندم گذاشت و بازویش را حمایت گرایانه فشرد .       ـ تا وقتی من هستم ، چیزی برای ترسیدن وجود نداره . فرهاد عملاً هیچ غلطی نمی تونه بکنه .       ـ چرا الان نمیری بهش بگی که تمام نقشه

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۶۲

      _پسر داییت چند سالشه؟….     زیر چشمی نگاش میکنم….با اخمای درهم رانندگی میکنه….خوب میدونم الان تو ذهنش چی میگذره….و چه خوبتر که خبر نداره من به زور و اجبار خودمو تو این خانواده جا کردم…‌     حرفی که نمیزنم بازم میگه: با توام طلوع….   _ چرا فکر میکنی باید بهت توضیح بدم؟…    

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 260

        واسه چندمین بار در طول یکی دو ساعت گذشته کلافه شدم از شدت حماقت و سادگی این دختر.. اگه قبل از وارد شدنم به زندگیش.. می فهمیدم که انقدر بدبختی و فلاکت دور و برش هست.. فقط یه گوشه ای وایمیستادم و از دور تماشاش می کردم.. دیگه هیچ احتیاجی به انتقام نبود چون خودش.. با

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 22

    آرام و بی سر و صدا از پنجره پایین آمدم… درد هوس ناکامم در جانم می‌پیچید…   لبم را آرام گزیدم! این همه دردسر فقط برای یک بوسه؟! مرد بودن هم تمامش دردسر بود!   ** #لاله   دستمال خاکی را زیر شیر قدیمی سینک آشپزخانه‌اش چلاندم… مرتبی خانه‌اش فقط ظاهری بود!   این کار کردن… برایم بیشتر

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 138

    ×××     نگاه خیرم به صفحه تلویزیون بود که دقایق پایانی و نشون میداد و من جدا از این که اصلا هیچ کدوم از حرفای مجری و نمی‌شنیدم و نمی‌فهمیدم فقط نگاهم به دقیقه شمار تلویزیون بود که صدای پایی توجهم و جلب کرد! نگاهم و دادم به فرزانی که مثل همیشه اتو کشیده و تمیز بود

ادامه مطلب ...