9 اسفند 1401 - رمان دونی

روز: 9 اسفند 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 33

    – من از اوناش نیستم رئیس… دنبال اهلش بگردین!   قدم‌هایم را تند کردم که حتی با او یک جا نفس نکشم…   بدی طلاق گرفتن همین بود، همین دل شکستن ها… همین طمع‌هایی که به جسم و روح زن‌ها می‌شد…   تمام راه را از رستوران تا دانشگاه فکر کردم و فکر کردم… به خودم، کیسان…  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 127

  سامیار موهام رو ول کرد و شیر اب رو باز کرد و گفت: -جان..بسه دیگه..خاک تو سر من با این محبت کردنم..سوگل بسه عزیزم..جونت بالا اومد…   تو همون حال زدم زیر گریه و سامیار با نگرانی گفت: -گریه نکن..چیزی نیست..الان خوب میشی عشقم..ببخشید..تقصیر من نفهمِ بیشعورِ…   یکی از دست هام رو از لبه ی روشویی جدا کردم

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 152

      _درد نداری ارسلان؟   چهره اش جمع شده و درهمش را نمیدید و ارسلان هم جیک نمیزد اما زخم هایش میسوخت…   _نه خوبم.   صدای گرفته اش دست یاسمین را از حرکت متوقف کرد. خم شد تا چهره اش را ببیند که ارسلان سرش را روی بالشت جا به جا کرد!   _کارتو بکن دیگه!  

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 32

    #لاله متعجب از آنچه دیده بودم به دیوار آشپزخانه تکیه دادم و بهت‌زده به اوس‌اسی زل زدم…   باورم نمیشد مرد گنده اول صبحی…   – چی شده خانم… حالتون خوبه؟!   دوست داشتم همانجا به دیوار تکیه دهم و روی زمین بنشینم…   اگر اوس اسی نبود یعنی او جرعتش را داشت که…   از تصور دوباره

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 151

    دستی رو صورتم کشیدم _منم بعضی وقتا میمونم تو حرفای تو که این چرندیات و از کجا میاری… به جا این حرفا تو این اوقات بیکاریت کارای عقب افتاده شرکت و راست و ریست کن   چهرش درهم رفت _ای مرده شور اون شرکتت و ببرم که قیامتم بشه این کارای عقب افتادش تموم نمیشه چرا ما باید

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 269

        برای صدمین بار پوشکش را چک کرد و طوری که پرستار یادش داده بود آروغش را گرفت   هوا روشن شده بود که دخترک از شدت گریه بی حال شد و چشمانش روی هم افتاد   بالاخره بعد از ساعت ها جرات کرد بنشیند اما پلک های هاوژین لرزید   ترسیده دوباره بلند شد و اینبار

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 114

  اشکی بدجوری دستاش رو مشت کرده بود و این عصبانیتش اعصاب منم خراب میکرد که ناصر خان:اشکان.. یهو افسانه خانم پرید وسط حرف ناصر خان و افسانه خانم:اشکان و عروسم ماه عسل نرفته بودن که رفتن. البته با تاخیر حالا بگید ببینم خوش گذشت؟ معلومه که خوش گذشت چون اونجا بود که اشکی بهم اعتراف کرد و بهترین روز

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 268

  _ دوران بارداری زیر نظر کدوم پزشک بودید؟   معذب موهایش را زیر شالش فرستاد و به دکتر خیره ماند   _ من … خب … زیر نظر پزشک خاصی نبودم   مرد ابرو بالا انداخت   _ بالاخره ویتامین های بارداری و آزمایشات رو باید دکتر نسخه می‌نوشتند غربالگری ، سونوگرافی چطور؟   کلافه انگشت هایش را درهم

ادامه مطلب ...