رمان حورا پارت 45
فکر کردم تمام شده، اما انگار عذاب جدیدم شروع شد! ان هم زمانی که مادرشوهرم خواست دستمال خونین را من تحویل بگیرم! در اتاق مشترکمان با قباد روی تخت نشسته بودم و به ان دستمال گلدوزی شده که روی مادرشوهرم روی تخت گذاشت و رفت خیره بودم، منتظر اتمام جشن و پایکوبیشان! هیچ فکر اینکه