رمان دلارای پارت 290
راه انگار طولانی تر شده بود راه پله کش آمده و راهرو طویل تر از بارهای قبل بود کسی در سرش فریاد زد احمق دلارای آنجا چه میکرد؟! در کشوری غریب؟ توهم است موهای میان دستانش اما بوی آشنایی داشتند در را باز کرد و وارد راه پله ای شد که به زیرزمین