رمان آتش شیطان پارت 5
『آتـششیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_5 این همون دختری که لحظه ورود بهم گیر داده بود و آشنایی میداد؛ نبود؟!؟! اون مسئول نمونه گیری دیروز بوده؟ تکه های پازل کم کم داشت کنار هم چیده میشد! با لحن شاکی گفت: _ چیشد تابش خانوم؟؟ مارو یادتون اومد؟! باید از در سیاست وارد میشدم. خنده ای کرده و گفتم: