رمان رز های وحشی پارت 1

4.1
(9)

 

 

من میکائیل دشت گردم

من تنهایی تو کوچه های تنگ و ترش تهران قد کشیدم

تنهایی کار کردم تنهایی دعوا کردم تنهایی مست کردم تنهایی زخمامو بستمو تنهایی دردامو داد زدم

فکر می‌کردم از یه جایی به بعد میتونم با دختری که کنار لبش خال سیاه داره تنها نباشم اما اشتباه فکر می‌کردم…

من دعوت شدم به عروسی همون دخترک خال سیاه… دختری که به خاطر اسکناس به خاطر پول منو‌ خط زد و با مردی که بیست سال از خودش بزرگ تر بود ازدواج کرد..

پول همه چیزو خراب کرد اما می‌دونستم همه چیزم می‌تونه درست کنه پس دنبالش رفتم این قدر که توش غرق شدم و حالا انگار کینه کرده باشم، چشمم به خواهر همون دختر خال سیاه… رز!

 

××××

 

 

 

آب سردی به صورتش زد و از تو آینه روشویی به خودش خیره شد.

ابرو های پرپشتش بهم ریخته شده بودن و صورت مردونه اش رو عبوس تر نشون می‌دادن ولی میکائیل ازین موضوع رضایت داشت.

حولرو برداشت و همین طور که صورتش رو خشک می‌کرد زیر لب زمزمه کرد:

– رُز

 

از سرویس بهداشتی بیرون زد و همین طور که سمت کت سیاه رنگ اسپورتش می‌رفت صدای جیغ جیغ دخترک رو از طبقه پایین شنید و لبخندی گوشه ی لبش شکل گرفت.

کت و به تن کرد سمت طبقه پایین رفت و صدای عصبی دخترک به گوشش خورد:

– چی از جون من می‌خواید ولم‌ کنید لعنتیا

 

 

از روی پله ها خیره بود بهش و انگار دخترک سنگینی نگاهش رو حس کرد که سمتش برگشت.

همون لحظه میکائیل غرق نگاه عسلی براق دخترک شد!

چشمانش شباهت زیادی داشت به خورشید.

میکائیل خیره به دخترک از پله ها پایین رفت:

– خِیر باشه جیغ جیغ‌ می‌کنی خورشید خانم

 

 

دخترک خندید:

– بابا شماها توهم زدید من و اشتباهی گرفتید… خورشید کیه عامو؟ مارو ول‌کن خدا روزیت و یه جا دیگه حواله کنه

 

 

با پایان جملش سمت در خروجی خواست بره اما یکی از نگهبانا اومد جلو روش و مانع شد.

میکائیل نیشخندی زد و خیره به چهره ی کلافه و پر ترس دخترک با لحن همیشه آرومش ادامه داد:

– اسمت چیه؟

 

 

دخترک کلافه سمتش برگشت:

– تربچه!

 

 

میکائیل با حوصله ادامه داد و هم‌بازی دخترک ۱۷ ساله شد:

– خونت کجاست؟

 

 

جوابی نشنید و سمتش قدم برداشت و کنایه وار و سوالی ادامه داد:

– تو باغچه؟!

 

 

دخترک دیگر کم آورده بود، سرش را پایین انداخت و لب زد:

– چی می‌‌خواید از من؟ من چیزی ندارم به شماها بدم

خواهر من رو تخت بیمارستان افتاده من الان باید پیشش باشم!

 

میکائیل تیز نگاهش کرد:

– بینم این قدر که تو نگران همرازی اونم نگران تو میشه؟

 

سرش رو بالا آورد‌ و به هیبت مردونه رو به رویش خیره شد، این مرد زیاد هم غریبه نبود که اسم خواهرش رو‌ می‌دونست:

– تو کی دیگه؟

– یه غریب آشنا خانمــــ…

 

مکثی کرد و ابرویی انداخت بالا:

– رُز چگینی

 

رز گیج بود اما میکائیل نیشخند زنان سمتش قدم‌ برداشت ، تو چشمان دخترک خیره شد، دخترکش زیبا تر از همراز بود و سرکش تر!

بی‌توجه به سوال دخترک کنجکاوانه و مشتاق گفت:

– چشمات چه رنگیه؟

انگار همه رنگ داره اما فقط یه رنگه مثل خورشید

 

با پایان جملش دستش رو آورد بالا تا گونه دخترک رو لمس کنه اما رُز ترسیده خودش رو کشید عقب:

– من می‌خوام برم من و واسه چی به زور آوردین این جا؟ من نه ننه بابا پولدار دارم نه خانواده درست حسابی به کاهدون زدید

 

 

ترسیده بود و نگاهش روی بدن فوق ورزیده مرد روبه رویش می‌چرخید و هر چقدر صورت مرد رو رصد می‌کرد یادش نمی‌اومد که جایی دیده باشدش.

 

میکائیل سری به تایید تکون داد و بلند گفت:

– به خانم نشون بدید کجا می‌تونن استراحت کنن

 

با پایان جملش محافظ گردن کلفتی سمت رُز رفت.

رز ترسیده عقب عقب رفت اما بازوش اسیر مرد درشت هیکل شد و شروع به تقلا کرد.

ترسیده بود و دست خودش نبود اگر بد دهنی می‌کرد و این وسط تنها به زور به سمت پله های خونه عیونی کشیده شد.

 

 

میکائیل با لبخند کوچیکی به دخترک سرکش خیره بود و در دلش لحظه شماری می‌کرد که کی می‌شود این وحشی سرکش رو اهلی کند… اهلی خودش!

 

هنوز خیره راه پله ها بود که صدای یزدان از پشت به گوشش خورد

– میکائیل کارش و تموم کنیم؟

 

تو تمام آدم هایش فقط یزدان حق داشت او را با اسم کوچک صدا بزند، نگاهش رو به یزدان که پشتش ایستاده بود داد:

– خودم وقت شناسم هر وقت وقتش برسه میگم

 

– مرادی بی پدر مادر ول نمی‌کنه آخه!

 

 

اخم کرد:

– مگه ارث پدر پدرسگش دست ما که ول نمی‌کنه؟ گندیه که خودش زده به ما چه مرتیکه پیر خرفت

پا پیچ شد بفرستش پیش من خودم جوابش و میدم

 

یزدان نگاهی به راه‌پله کرد:

– حالا چرا خواهر طرف و آوردی این جا؟

 

 

میکائیل جوابی نداد، اگر کس دیگه ای جز یزدان او را سوال پیچ می‌کرد قطعا زبونش رو کف دستش می‌زاشت اما حیف که میکائیل برای عزیزانش فقط میکائیل بود، نه دیوی که کل تهران می‌شناختن.

 

یزدان که سکوت میکائیل رو دید فهمید جوابی نمی‌گیرد و ادامه داد:

– فرزان می‌خواست ببینت… می‌دونی که نمیشه بپیچونیش

 

نه نمی‌توانست فرزان عظیمی رو دست به سر کند… مردی که زکاوتش به همه ثابت شده بود و حرف زدن باهاش حوصله سر بر بود چون برای انتخاب کلمات باید حسابی دقت و زکاوت خرج می‌دادی!

 

 

 

 

 

×××

 

 

رُز

محافط از تقلاها و جفتک پرونیا رز کلافه شده بود و در دلش مرور می‌کرد چه دختر سرتق بد بدنیه!

با این که یه وجب بود اما به قول معروف بدن چقری داشت و دست از تقلام برنمی‌داشت:

– ولم کن عوضی ولم کن بی همه چیز… از من چی می‌خواید مگه خودتون ناموس ندارید؟

 

محافط بی توجه دخترک رو سمت اتاق می‌کشید. چیزی نمانده بود به اتاق مهمان برسد و دخترک رو پرت کنه داخل اتاق و از شرش راحت شه اما به یک باره دندون های تیز رُز تو دست عضله ای مرد محافظ فرو رفت.

با حرص گاز گرفت و صدای داد مرد گنده تو کل راه پله ی بالا پیچید!

 

از درد دستش دستان رز رو ول کرد و رز از فرصت استفاده کرد و به سرعت نور دوید!

با هول و ولا سمت پله ها می‌دوید به امید این که یه راه خروجی پیدا کنه و حتی به پشت سرش نگاه نمی‌کرد و به داد و بیداد محافظ پشت سرش هیچ اهمیتی نمی‌داد.

 

پله هارو دوتا یکی پایین امد و با خوشحالی سمت در خروجی می‌دوید و همین که به در رسید دستش از پشت اسیر شد!

 

نفس نفس زنان برگشت و خیره شد تو چشمان مشکی براق، چشمانی که از دیدن این همه سرکشی لذت می‌برد.

میکائیل سری به چپ و راست تکان داد و گفت:

– چته رَم کردی؟ از دور هر کی ببین فکر می‌کنه تو خونه اسب وحشی آوردم.

گرد و خاک بپا کردی نیومده خورشید خانم؟

 

 

رز از نگاه میکائیل خوشش نمی‌آمد و دستش را تکان داد تا دستش آزاد شود از میان دستان قوی میکائیل اما تلاشش بی‌هوده بود :

– ولم کن عوضی… ولم کن مرتیکه هیز بی خانواده

 

ابروهای یزدان که پشت میکائیل ایستاده بود رفت بالا و سکوت سالن خونرو فرا گرفت!

میکائیل لبخند عصبی زد و به دستان رُز فشاری وارد کرد و کشیدش جلو؛ رز سینه تو سینه ی میکائیل قرار گرفت و میکائیل لب زد:

– آدم به مال خودش هیزی کنه که عیب نیست… هست؟!

 

 

رز بغض کرده نگاهش کرد و میکائیل ادامه داد:

– اسب وحشی زیر دست من خیلی اومده رفته خورشید خانم همشونم رامم شدن پس کم جفتک بپرون

 

 

تخم نفرت کاشته شد تو دل رُز، این مرد با زبون بی‌زبونی داشت می‌گفت برای چی دزدیدنش!

دیگر نترسید خیره به چشمان براق میکائیل تُفی انداخت تو صورت میکائیل و گفت:

– برو به درک مرتیکه هیز بی‌ اصل و نصب

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.3 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

46 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
10 ماه قبل

لینک کانال تلگرامشو بزارین

ساره
ساره
10 ماه قبل

تصورم از فرزان عظیمی یچی تو مایه های ویچر(هنری کویله) بس که جذابه شخصیتش🫠 اگه واقعا قراره تو این رمانم شکست عشقی بخوره بگین نخونیم در هر صورت ک آوا لیاقت فرزانو نداشت و با شخصیت جاویدم زیاد حال نکردم🫥 شمام اینجوری این؟

فسیل زنده😐
فسیل زنده😐
10 ماه قبل

یعنی فرزان تو این رمان هم ناکام میمونه یا بلاخره سر و سامون میگیره؟؟

black girl
black girl
10 ماه قبل

معلومع نویسنده جو گیر شده دلش نیومده شخصیت خفن فرزان و حذف کنه و همینجوری یه چیزی پرونده قول رمان جدید داده ولی هنوز ایده درست حسابی براش نداره و عین خر تو گل گیر کرده 😐://

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط black girl z
همتا
همتا
10 ماه قبل

چرا پارت بعدی رو نمیدید؟
روز و ساعت خاصی داره پارت گذاری

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط همتا
ریحان
ریحان
10 ماه قبل

چرا پارت گذاری نمیشه

black girl
black girl
10 ماه قبل

من فک نمی کنم رز و فرزان عاشق هم شن چون خیلی اخلاف سنی دارن فرزان سی و خورده ای رز همش 17 سالشه😐نزدیک بیست سال اختلاف سنی:///
فک کنم این رمان حالت دو داستانه شه از اون طرف فرزان و احتمالا یه دختر دیگه از این طرف میکائیل و رز

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط black girl z
Prm
Prm
پاسخ به  black girl
10 ماه قبل

شباهت چشمای فرزان و رز بی دلیل نیست ، هست؟

آرامش
آرامش
پاسخ به  black girl
10 ماه قبل

فرزان کیه؟

. .........Aramesh
. .........Aramesh
10 ماه قبل

من ک میگم رز و میکائیل عاشق هم میشن امید وارم این طوری بشه😍

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  . .........Aramesh
10 ماه قبل

اره رز و میکائیل بهترع

n.ch
n.ch
10 ماه قبل

وایییی باورم نمیشه
رز چگینی! 😂 فامیلی خودم
تو اکثر رمان ها فامیلی ها یا تهرانی یا راد یا رادمنش یا…
این اولین باره فامیلیم رو جایی می شنوم دیگه چه برسه تو رمان باشه 😂 😂
حتمااااااا این رمان و میخونم
یکی به خاطر فامیلیم
یکی هم به خاطر فرزان😂

neda
عضو
پاسخ به  n.ch
10 ماه قبل

تبریک میگم 😂

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  n.ch
10 ماه قبل

اره دقیقا همش همین فاملی ها هستن راد و رادمنش و بزرگمهر و تهرانی
بیشترشون هم اسمایه ارتام اریا و ایهان و ارتان اینا استفاده میکنن🤣🤣🤣🤣

ی بنده خدا
ی بنده خدا
10 ماه قبل

تو رمان آوای نیاز تو هم اسم یکی فرزان عظیمی بود
خوندید؟؟

سفیر امور خارجه ی جهنم
سفیر امور خارجه ی جهنم
پاسخ به  ی بنده خدا
10 ماه قبل

بله
این زندگی فرزانه

Prm
Prm
پاسخ به  ی بنده خدا
10 ماه قبل

آره این هم رمان همون نویسندس منتها این راجب زندگی فرزانه

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  ی بنده خدا
10 ماه قبل

اره همونه اورده تو این رمان

ی بنده خدا
ی بنده خدا
10 ماه قبل

فقط تایمی ک پارت میزاری رو بگو

Prm
Prm
10 ماه قبل

باتوجه به عکس که پسره چشم و ابرو مشکیه احتمالا پسر داستان میکائیله و چون چشم دختره عسلیه شاید دختر فرزان باشه

ناشناس
ناشناس
10 ماه قبل

تا فرزان عظیمی هست میکائیل خره کیه🥲🥲🥲🥲🥲🥲

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  ناشناس
10 ماه قبل

نه میکائیل بهتره اسمشم بیشتر جذبه داره 🤣🤣🤣

Prm
Prm
پاسخ به  به تو چه😐
10 ماه قبل

😂🤷🏻‍♀️ شاید

رویا😑😐
رویا😑😐
10 ماه قبل

خیلی خوبه لطفا پارت گذاریاتون منظم باشه 🙂

تربچه
تربچه
10 ماه قبل

گل کاشتی عالیهههه 😍💪

Z♡loves..
Z♡loves..
10 ماه قبل

سلام فاطمه جون میشه بگین اگر رمان بنویسیم و به اشتراک بذاریم در ازاش درآمدی هم داره؟؟
یعنی به کسانی که رمان هاشون رو اینجا بارگذاری می کنید، پولی هم پرداخت می کنید یا نه؟؟
برام مهمه اگه میشه راهنماییم کنید🙏🏻🙏🏻

لیکاوای قدیم آنتونی جدید
لیکاوای قدیم آنتونی جدید
پاسخ به  Z♡loves..
10 ماه قبل

فکر نکنم پول بدن یا پول بگیرن
اول باید رمانتون رو در سایت مد وان پارتگزاری کنین اگه قلمتون خوب بود فاطمه جون رمان بعدی‌تون‌ رو میزارن اینجا

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط لیکاوای قدیم آنتونی جدید
Z♡loves..
Z♡loves..
پاسخ به  لیکاوای قدیم آنتونی جدید
10 ماه قبل

ممنون

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  Z♡loves..
10 ماه قبل

اگه میخوای کسب در امد کنی باید vip بزاری اینجا پولی نمیدن

Z♡loves..
Z♡loves..
پاسخ به  به تو چه😐
10 ماه قبل

مرسی

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  Z♡loves..
10 ماه قبل

خواهش

شیما
شیما
10 ماه قبل

زیادم دل نشین نبود چون آخرش عاشق میشه دیگه

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  شیما
10 ماه قبل

شاید عاشق میکائیل نشه عاشق فرزان شه هوممم😌😌😌

ناشناس
ناشناس
پاسخ به  به تو چه😐
10 ماه قبل

دقیقااا🥲🥲

ناشناس
ناشناس
پاسخ به  شیما
10 ماه قبل

خب خوبه شما رمان عاشقانه داری مبخونی😐😂

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  ناشناس
10 ماه قبل

دقیقا باید عاشقانه باشه رمان عاشقانه

لیلی
لیلی
10 ماه قبل

چقدر کنجکاو شدم بدونم نقش فرزان توی این رمان چیه، قراره عاشقانه داشته باشه؟ عاشق کی میشه؟ چطور میشه؟ کنجکاومممممم

Stin
Stin
10 ماه قبل

دمت گرمم عالی

Lona
Lona
10 ماه قبل

تو تابستون تمومش میکنید؟🥺

دسته‌ها

46
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x