رمان مانلی پارت 79
طوری بهنظر میرسید که انگار مهمترین کار در دنیا ایمن نگه داشتن من بود و در کمال ناباوری در این کار شکست خورد بود! قبل از جمع شدم لبخندم ناگهان در عمارت محکم به صدا در آمد و عمو عارف با چهرهای عصبانی و برافروخته وارد سالن شد. با دیدنش مضطرب از جا پریدم. _سالم عمو. نفس عمیقی کشید و