neda, Author at رمان دونی - صفحه 2 از 27

نویسنده: neda

رمان مانلی

رمان «مانلی» پارت 52

      لبخند کمرنگی بر لبانش نشست و چشمکی به صورت شاکی‌ام زد. _نامزد نامی شهیاد به کسی جواب پس نمی‌ده!   دندان‌هایم را به‌‌هم فشردم و نگاهی به اطراف و نگاه‌های خیره انداختم. _منو آوردی اینجا دخترا رو پر بدی؟ که من باشم با طناب تو نرم تو چاه… خیلی ذاتت خرابه نامی!   تک خنده‌ای کرد که

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 51

      چند لحظه که گذشت با صدایی که آرام‌تر از قبل به‌نظر می‌رسید گفت: فکر نکن این موضوع واسه من تموم شده آنا… نمی‌خوام اوقات هردومون رو تلخ کنم. بعدا راجع‌بهش حرف می‌زنیم.   نفس خسته‌ای کشیدم. _موافقم منم دیگه از بحث کردن باهات خسته شدم نامی… بگو ببینم مهمونی که می‌‌ریم چه‌جور جاییه؟ قراره چه کسایی رو

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 50

      دلش می‌خواست دستانش را جلو ببرد و محکم دور گردن پسرک بفشارد.   هیچکس جز خودش حق باز کردن گره‌ی موهای آنایش را نداشت… اصلا به چه حقی…   نفس تندی کشید و با صدایی بم شده گفت: مشکلی نیست. راه بیفت بریم!   باربد با شیطنت دست فریا را بلند کرد و به سمتش گرفت و

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 49

      مرد سریع به یاد آورد و به سمت پشت پیشخوان خم شد. _آهان. بله چشم الان حاضر می‌کنم خدمتتون!   بعد از چند دقیقه جعبه‌ی گردنبند را به دست نامی سپرد.   نامی کارت را به فروشنده داد و در جعبه را باز کرد.   با دیدن گردنبند ظریف و زیبایی که درون جعبه می‌درخشید لبخند کمرنگی

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 48

  «پارت جدید تقدیم نگاهتون 😌🫂»         روز بعد در تمام طول مدت کاری به فریا و مهمانی شب فکر می‌کرد.   نمی‌دانست این با عجله دست به‌کار شدنش درست است یا نه!   فقط می‌خواست به همه نشان دهد که آنائلش برای اوست.   به اندازه‌ی کافی دیر شده بود و حالا که به‌قدری قدرت داشت

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 47

      با خنده‌ی عمیقی خم شد و جسم پشمالو و نرم را در آغوش کشید. _چه‌طوری پسر؟ خوب شدی. ها؟ چقدر سنگین شدی توله سگ!   احسان خندید و با پلاستیک وسایل جیمی و ساک کوچکی وارد خانه شد. _امروز دامپزشکش زنگ زد مثل این که گوشیت خاموش بود من رفتم دنبالش آوردمش.   جیمی را که حسابی

ادامه مطلب ...
آوای توکا

رمانِ«آوای تـوکــا»پارت 5

آوای توکا|     شاید جنون آمیز به نظر برسد ولی رد تماس نمی زنم تماس را برقرار می کنم .   شاید هم احمقانه به نظر برسد برای شنیدن صدایش بی اندازه دلتنگم .   انتظار دارم بر سرم فریاد بکشد ولی بغض است که به حنجره او و گوش های من تازیانه می زند .   – بی

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 46

      با خنده از روی تخت بلند شد و با تاسف نگاهم کرد. _دارم بهت التماس می‌کنم دهنت رو ببندی فریا… می‌گم از این خبرا نبود فقط با هم حرف زدیم!   پوفی کشیدم و موهایم را باز کردم. _چه‌قدر خشک و خالی و حوصله سر بر! باز قرار ما لااقل یه‌کمی دستمالی توش داشت.   خشک شده

ادامه مطلب ...
آوای توکا

رمانِ «آوای تـوکــا» پارت 4

آوای توکا|   به جان پنجه هایم میافتم. در دلم آشوب برپا است . زرین تاج خانوم هم با ناله و نفرین هایش کم نمک به زخم دلم نمی پاشد .   – دختره ی خراب معلوم نیست با این پسره قالتاق چه سر و سری داشته که این طور برزخی بود ….   ساکتم . حتی نگاهش هم نمی

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 45

#سلام بچه ها ، ب لطف یکی از بچه ها این رمانو پیدا کردیم فقط ی توضیح کوچولو بدم اینکه مانلی اینجا ب اسم «فریا» هستش، فک کنم کانال قبلی اسمشو تغییر داده برا خودش! تا جایی که پارت داره براتون میذارم، زیادم نیست😏 بریم برا پارت بعد سااال😂»         سریع گفتم: نری بهش بگی این حرفا

ادامه مطلب ...
آوای توکا

رمانِ «آوای تـوکــا» پارت3

آوای توکا|     عمارت حاج زین الدین سپه سالار ان قدر بزرگ هست که می ترسم اگر دست مهبد را ول کنم گم شوم .     مهبد سوئیچش را در دست تاب می دهد ، زیر لب و بی خیال آهنگی از شهرام شپ پره را با خود زمزمه می کند .   دنبال او کشیده میشوم .

ادامه مطلب ...
آوای توکا

رمانِ «آوای تـوکــا» پارت2

° آوای توکا °     خطبه جاری میشود . به عقد هم در میایم . ترلان حلقه هامان را می آورد . رینگ ساده است . اسم‌ هایمان در دل حلقه ها حک شده است .     با عسل کام هم را شیرین نمی‌کنیم . این نجوا های زیر لبش هست که به کامم عسل می اید .

ادامه مطلب ...
آوای توکا

رمانِ «آوای تـوکــا» پارت 1

{سلام و عرض ادب 😍 اومدیم با ی رمان جذاب، امیدواریم خوشتون بیاد! پارت گذاری رمان یک‌ روز درمیانه، روزای که من هستم من میذارم روزای که فاطمه جونم هستن میذارن! نویسنده مارو یاری کنه 🥲 مام بد قول نشیم، دوستون دارم!}     🕊آوای توکا 🕊   #پارت_یک       برای حفظ تعادل دست به دیوار می گیرم

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 164

#پارت380             مشغول خوندن برگه ها بود و تو این بین من برای خودم از فلاسکم چای ریخته و مشغول خوردن شدم.   داشتم حرف هام رو سبک سنگین می‌کردم که چطوری راجع به بابا ازش بپرسم.   اینکه اصلا بپرسم یا تا یه موقعیت مناسب، همونطور سر به مهر نگهش دارم!   همونطور که

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 163

              – خانوم احمدی جناب محب تشریف اوردن مثل اینکه قرار ملاقاتشون رو با خودتون ست کرده بودن.   اینقدر سرم شلوغ بود که قرار ملاقاتم با دایان رو به کل، فراموش کرده بودم.   – بله راهنماییشون کنید داخل.   اگه تایم دیگه ای بود حتما به آیینه نگاه می‌نداختم و به سر

ادامه مطلب ...