رمان «مانلی» پارت 52
لبخند کمرنگی بر لبانش نشست و چشمکی به صورت شاکیام زد. _نامزد نامی شهیاد به کسی جواب پس نمیده! دندانهایم را بههم فشردم و نگاهی به اطراف و نگاههای خیره انداختم. _منو آوردی اینجا دخترا رو پر بدی؟ که من باشم با طناب تو نرم تو چاه… خیلی ذاتت خرابه نامی! تک خندهای کرد که