با مکث میگویم: -تو باعث کشته شدن اروند نیستی، انقدر خودتو سرزنش نکن. -هستم! میخواهم چیزی بگویم، اما نمیگذارد و آرامتر و جدی تر میگوید: -اما حرف من الان…
با مکث میگویم: -میریم بالا… میان حرفم میگوید: -خودت خوردی؟ دریغ از یک قاشق! -میرم بالا میخورم… -بشین باهم بخوریم! 1096#پست نمیخواهم کوتاه بیایم و مشکلمان حل نشده بماند!…
بازهم فکر دیگری میکنم: -با یه جعبه گل… نگاه خاصی بهم میکند. اما با اینحال میگوید: -خب… با کمی خجالت که نمیدانم دلیلش چیست،لبخندی میزنم: -همین… خوبه دیگه؟ با…
لبخندم جمع میشود. قرار است بساط داشته باشیم! -بله… همون حورا لطفا! عزیزم… حورا جان بهادر! دخترم زنگ زدم واسه فردا دعوتتون کنم… انشالله با بهادر تشریف میارید…
خودش دست دراز میکند و دست زخمی ام را میگیرد. لب زیرینم را محکم بین دندانهایم میفشارم. با اینکه نگاهش نمیکنم ولی میفهمم که حالا اخم دارد. -نَمیری دختر،…