رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 171

2 دیدگاه
          -مامان اتاق مهمونا آماده نشد؟!! بیام کمک؟!   بهادر اظهار نظر میکند: -حالا عجله ای نیست… دور هم نشستیم داریم از حضور هم فیض میبریم…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 165

1 دیدگاه
      عمو منصور میگوید: -حالا که سردرد دخترم بهتر شده، اجازه هست یه صحبتی باهم داشته باشن؟!   چه زود هم چسباند! با دلخوری نگاهش میکنم: -عمو جان!…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 163

6 دیدگاه
        سوره از ناله ی بیچاره وارم برداشت خود را دارد و میگوید:   -حالا از چی ناراحتی؟ اومده که اومده…جواب رد میدی تموم میشه میره دیگه…فقط…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 162

8 دیدگاه
      به سختی لبخندی میزنم و با حرص میگویم:   -نخیر! بنده یکم سردرد گرفتم، نیاز با استراحت دارم!! ببخشید…   و دیگر منتظر نمیشوم کسی حرفی بزند.…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 159

1 دیدگاه
      بهادر خیلی جدی…بدون اینکه خنده اش بگیرد، با احترام جواب بابا را میدهد!   -کم سعادتی بنده بود حاج عمو… افتخار آشنایی با شما نصیب ما نشده…