رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آبشار طلایی

آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 104

        دستم را روی قلبش گذاشتم . -تمیز بودن یه زنو اینجا مشخص میکنه. اگر یه روز بدون اینکه قلبت واقعاً کسی رو بخواد فقط بخاطر شهوت جسمت باهاش بودی، اون روز کثیف شدی! یا اگر یه روز کسی رو دوست داشتی اما با اینکه میدونی اون تو رو بخاطر ارضای شهوت خودش میخواد اما بازم تنتو

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 103

        مشتی به بازویش کوبیدم که دستم را گرفت و بوسید. و تا از اتاقش بیرون آمدیم با دکتر احسان تنها کسی که از گذشته ارتباطمان را با او حفظ کردیم، رو به رو شدیم. -به به آقا و خانوم اسمیت سابق لیلی و مجنون امروز، حالتون چطوره؟! با شهراد مردانه دست دادند و من لبخند کوچکی

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 102

      -شهراد… شهراد لطفاً بس کن… بس کن توروخدا خـوب نیـستـــی! میان بلبشو و فریادهای بلند، میان خشم خودش و فحش دادنهای عماد، باز تنها کسی که مانند زمانهای فروپاشی صدایم را شنید، خودش بود! با مشتی که به فک عماد زد، نگاهش به سمتم چرخید. قطره اشکی چکید و نالیدم: -ولش کن توروخدا بسه!1050 آبیهای غرق شده

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 101

  هم نمی‌اومد! لحن پر از صداقتش کمی از عصبانیتم کاست. -متاسفم. فکر کنم یه کم تند رفتم من فقط… -شما فقط چون میترسید احساساتون به شهراد از کنترل خارج بشه عصبانی هستید و سعی دارید کارهای اشتباهشو تو ذهنتون پررنگ کنید تا نکنه خدای نکرده بدو بدو سمتش برید! دهانم از بیپرده گویی زن باز ماند و خدای من…

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 100

      اون موقعها حتی سیگارم نمیکشید. سرش به دکونی که از آقاجونش مونده بود گرم بود اما وقتی یک ماه بعد ازدواجش مچ تازه عروسشو تو خونه خودش با یه مرد غریبه گرفت، پسرم شکست! عوض شد! خودشو گم کرد! من بچمو امروز نه روزی که مادرِ تو هرز پرید و بهش خیانت کرد از دست دادم! ضربان

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 99

        خدا شانس بده پرستاری که درحال وصل کردن سرمم بود را به خوبی شنیدم! دقیقاً از لحظهای که وارد بیمارستان شدیم تا همین حالا جوری رفتار کرده بود که انگار من یک مریض بسیار اورژانسی هستم! محبت و نگرانی شدیدی که از خود نشان میداد، باعث شده بود بعضی افراد با صورتهای چین خورده و حسادت

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 98

        -کـی بهـت گفـت دنبـال مـن بیـای؟ بـا چـه اجـازهای؟! با صدای فریاد و ناگهانی آشنا شانه هایم بالا پرید و شوکه سر پایین بردم. شهراد در حالی که به شدت فریاد میکشید مقابل یک زن غریبه ایستاده بود. -با تـوام حرف بـزن سلـیطه مـگـه بهـت نـگفـتم حـق نـداری نـزدیـک بشـی؟ مـگـه نگفتـم؟! صدای فریادهایش در کوچه

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 97

        کرده بود را هضم کرد و تشخیص داد، دیگران به کنار گاهی حتی از من هم کناره میگرفت و هیچوقت دیگر اینگونه در آغوشم نیامد! اما حال جوری که انگار شهراد عزیزترینش است به او چسبیده بود! و نمیتوانستم که بگویم حق ندارد!861 این مرد بزرگترین ناجی خواهرم بود… این مرد دریا را از بیشتر در

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 96

        بدون اینکه حتی یه بار اسم بچه هاشو بیاره، پررو پررو یهو برگرده بیاد بگه میخوام اونا منو بشناسن!827 …- -تو هم یه زنی شیلا به نظرت چطوری یم شه که یه زن همچین کارهایی رو بکنه و بازم اِنقدر وقیح باشه؟! شیلا با اشکی که در چشمانش جمع شده بود، شانهاش را لمس کرد و

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 95

        چشمانش با تلالوی اشک میدرخشیدند و اوج شکستکی روحش تا مغز استخوانم را سوزاند! -عطا مگه نه؟ کار اون بابای بیشعورمونه آره؟ نشونش میدم… بسته دیگه این گنداب باید یه جا تموم بشه! امروز یا من اونو میکشم یا اون منو! با شتاب و مانند گولهای از خشم و حرص و عصبانیت بلند شدم. خونم غل

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 94

      نشست، قلبم را مچاله کرد! چه میشد اگر همهچیز از اول حرصی از افکارم پچ زدم: -وقتی میگم هیچیو نمیفهمی یعنی همین! نمیبینی؟ من حتی نمیتونم برای خودم کاری کنم. اِنقدر ساده و احمقم که هر کس سر راهم قرار میگیره، ازم سواستفاده میکنه و بازیم میده! نه کار درست حسابیای دارم. نه جایی برای موندن. نه

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 93

        با صدای لرزانی این را گرفت و میخواست دنیز را مقصر نشان دهد اما کاملاً مشخص بود که این اتفاق تحت تاثیر قرارش داده! دستان لرزان و چشمانش که مدام پر و خالی میشد، نماینگر همین بود!737 لحظهای دلش سوخت… به هر حال او هم یک پدر بود اما کارهای این مرد خانوادهاش را ویران کرده

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 92

      -یه بچه داری مگه نه؟ یه پسر کوچولو اووم خب چی میشه اگه یه روز بیدارشی و ببینی کارت نیست؟! و به یکباره زن جیغ زد: -چـی داری میگـی؟ چـی میگـی؟! -یا اینکه نه مثلاً چی میشه اگه یه روز مثل کاری که با دریا کردین، بری دنبال پسرت، تو مهد یا مدرسهاش اما قبل تو با

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 91

            -می‌ریم عزیزم می‌ریم اما قبلش بهم بگو اون زنه چیزی هم از جای اون حرومزاده بهت گفت هوم؟ آدرس یا تلفن یه چیزی که به دردمون بخوره.     دنیز گریان سرش را به چپ‌و‌راست تکان داد.     -نه نگفت حالا ب..‌اید چیکار…     و هنوز حرفش تمام نشده بود که آمپول

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 90

        -چه خبر شده آقا؟ عمو کجا رفت؟!     و جوابش تنها سکوت بود و سکوت…!     _♡_     شهراد:     لباس مایا را تنش کرد و بوسه‌ای به گونه‌های سرخ دخترش زد.     -جیگرم غذاشو کامل خورد، حالا وقت جایزه‌اس مگه نه؟!     مایا هیجان‌زده سر تکان داد و آویزان

ادامه مطلب ...