رمان آبشار طلایی Archives - صفحه 2 از 7 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آبشار طلایی

آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 90

        -چه خبر شده آقا؟ عمو کجا رفت؟!     و جوابش تنها سکوت بود و سکوت…!     _♡_     شهراد:     لباس مایا را تنش کرد و بوسه‌ای به گونه‌های سرخ دخترش زد.     -جیگرم غذاشو کامل خورد، حالا وقت جایزه‌اس مگه نه؟!     مایا هیجان‌زده سر تکان داد و آویزان

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 89

        دلپیچه داشت و به‌ شدت هم احساس گرما می‌کرد اما خجالتی‌تر از آن بود که برای بار دوم توانایی اعتراض داشته باشد!     سرجایش نشست و سر پایین انداخت.     مرد‌ها شروع به پچ‌پچ کردند. بسیار آرام صحبت می‌کردند اما با‌این‌حال صدایشان را می‌شنید.     -بهرام برای غذا بریم یکی از خونه‌ها.  

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 88

        با گفتن:   -من الآن برمی‌گردم جناب.     از املاک بیرون زدم و حرصی تماس را وصل کردم.     -بفرمایید رعنا خانوم!   -الو س..سلام دنیزجان خوبی؟!     گریه می‌کرد…؟!     -خوبم… چیزی شده؟!   -من زنگ زدم یه چیزی بهت بگم. فقط نمی‌دونم چطوری باید بگم و…     یکدفعه صدای

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 87

        -اما من باید خبر بدم. اگه سرویسمم رفته باشه باید به نا‌ظممون بگم و…   -‌ای بابا دریاجان نگران چی هستی اِنقدر؟ حالا یا رفته یا نرفته بیا من خودم می‌رسونمت.     دریا به مرد مهربان نگاه کرد و احساس معذب شدن همه‌ی وجودش را گرفت.     این چندمین باری بود که عمو بهرام

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 86

        دلش از بغض شدید صدای دخترک ریخت و دنیز نالان‌تر ادامه داد:     -بعد این حتی اگه داشتم می‌مُردم، حتی اگه لبه بلندترین دره‌ی دنیا باشم، نمی‌خوام تو کسی باشی که منو از پرتگاه نجات می‌ده می‌شنوی؟ نمی‌خوام! نه لج می‌کنم و نه هیچ‌چیز دیگه‌ای فقط حاضرم بمیرم اما تو نجات‌دهنده من نباشی! تو کسی

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 85

        شهراد:     -دنیس جون دلم بلات انگد شده بود!     مایا این جمله را گفت و دقیقاً مانند دختربچه‌ای که به‌شدت دلتنگ مادرش شده، آویزان گردن دنیز شد.     -عزیزم منم خیلی دلم براتون تنگ شده بود… برای هر جفتتون.     ماهین که دستان تپلش را دور بازوی دنیز حلقه کرده بود،

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 84

        ناراحت از ترساندنش سریع گفتم:     -باشه… باشه عزیزم اشکالی نداره.     تند سمت آشپزخانه چرخیدم و حرصی از خود محکم لب گزیدم.     چه مرگم شده بود؟ فقط یک عروسک بود و از آن گذشته این بچه فقط دوازده سال داشت! نهایتاً می‌توانست چه چیزی را پنهان کند؟! نمره امتحان خراب شده‌اش

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 83

        -گ..گفتم که اشکالی نداره. من بهتون حق می‌دم امیدوارم خواهر‌زاده‌تون هم خوبشخت بشه و زندگی خوبی داشته باشه. من یعنی ما می‌ریم حتماً چیزی هم تا مهلتمون نمونده فقط تا… تا اون موقع که می‌تونیم بمونیم درسته؟ چون باید جا پیدا کنم و…     صورتش سرخ‌تر شد و تند گفت:     -معلومه که می‌تونید

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 82

        -با شمام… جواب سوال بابارو بده.     لحنش در عین آرامی بی‌انعطاف بود و باعث شد ماهین نتواند از جواب دادن فرار کند و آرام بگوید:     -بابایی آ..آخه دوس دال..م ماس!   -جداً؟ پس چون دوست داری باید به‌حق خودت راضی نباشی و سهم بقیه رو هم بخوای؟!     مطمئن بود دخترش

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 81

        برای عقلش دلالیل منطقی بافت اما آنقدر در خانه و پیش بابا عطا و دوستانش مجبور شده بود قوانین خاصی را رعایت کند و بخاطر گوشزد‌های مدام مادربزرگش و دنیز همیشه از مرد‌ها دوری می‌کرد که ذهنش به این راحتی‌ها قانع نمیشد!   اما با این حال کفه ترازوی احساسِ خوب و قلب هیجان‌زده‌اش آنقدر سنگین‌تر

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 80

        -ب..باشه!     هنوز هم ناراحت بود و من می‌خواستم چشم ببندم و ده سال دیگر از خواب بلند شوم!     در این لحظه تنها آرزویم همین بود!     _♡_       دریا با صدای زنگ مدرسه چشمان سرخش را از تخته گرفت و کوله‌اش را چنگ زد.     تمام دیشب را

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 79

        چهارستون تنم لرزید‌؟ لرزید!   انگاری حسِ بد‌ِ خودم کم‌بود که حرف‌های این مرد هم به آن اضافه شد!   اما این تن لرزه را… این حس ضعف را به شهراد ماجد نشان می‌دادم؟ اصلاً و ابداً!     چند نفس عمیق کشیدم و جلو‌تر رفتم.     در چند سانتی‌متری‌اش ایستادم و تلاش کردم تا

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 78

      -الو؟   -حسام گوش کن ببین چی می‌گم همین الآن باید بیای. می‌خوام امشب یه نفرو تعقیب کنی، برات لوکشین می‌فرستم.   -چشم.     بعد فرستادن لوکیشن دوباره پشت فرمان نشست.     و کاش این بار را هم درگیر بدبینی‌های همیشگی‌اش شده باشد!     کاش دوباره توهم منفی‌زده باشد اما آن مرد به دنیز

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 77

        -اووم بله.   -من رعنام مادر آرشام اون روز تو مطب همدیگرو دیدیم. شرمنده مزاحم میشم.   -بله درسته… خواهش می‌کنم مراحمید.   -عزیزم راستش زنگ زدم ازت تشکر کنم. یه مدتی بود نسبت به حرف زدن آرشام قطع امید کرده بودم. خجالت آوره اما دیگه نمی‌خواستم هیچ اقدامی کنم اما دکتری که معرفی کرده بودی،

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 76

      با تنی لرزان چشم باریک کرد تا بتواند صورت زن را ببیند و خدا می‌دانست که چقدر تمام وجودش درد گرفته!     -نرگسی من جان… آه بکش برام.     از حالت قالب مرد و حرکات تندش آب در دهانش جمع شده و حالش داشت به هم می‌خورد اما وقتی زن را به اسم نرگس صدا

ادامه مطلب ...