رمان آس کور Archives - صفحه 2 از 14 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آس کور

رمان آس کور

رمان آس کور پارت 181

    _ حالا میخواین چیکار کنین؟   رسا با استرس پرسیده بود و یاشا دست میان موهایش برد. کمی کشیدشان و به مغزش فشار آورد اما هویت اسم و رسم واقعی راغب یادش نیامد.   _ فهمیدم کیه ولی اسمش یادم نمیاد. تو میتونی به کسایی که سر اون پرونده دستگیر شدن دسترسی داشته باشی؟ ممکنه یکی از اونا

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 180

        هیچ کدام فکرش را هم نمیکردند بابت آن روز تاوانی به این بزرگی بدهند.   حاج آقا رو به نگاه پر سوال سراب و حامی نیشخندی زد.   _ من و مادرت اون موقع پلیس بودیم. نمیدونم کار خدا بود، قسمت بود… پرونده ی یاشا افتاد زیر دست ما. تغییر چهره داده بود، حتی اسمشم عوض

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 179

  یاشا هم مرد بود، مانند حاج آقا و شاید تنها کسی که احساس او را در مورد گذشته درک میکرد. به روی خودش نمی آورد اما هر بار که آن دو را کنار هم میدید، حسی شبیه مرگ قلبش را احاطه میکرد. شک نداشت که حاج آقا هم نسبت به او همچین حسی دارد اما هر دو در ظاهر

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 178

    چهره ی همه در هم رفته بود. همه مانند سراب بودند، چیزی از ماجرا سر در نمی آورد. همه جز یاشا…   خشکش زده بود و گذشته ی دورشان مانند فیلم جلوی چشمانش پخش میشد.   در جوانی مشابه این ماجرا را شنیده بود و حالا قطعات پازل داشتند کنار هم جفت و جور میشدند.   سراب بدون

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 177

    خودشان را با عجله به خانه ی بردیا رساندند. سراب و حامی هم بعد از مطب دکتر کمی در خیابان چرخیده و بازگشتشان به خانه همزمان با آنها شد.   سراب پاپوش های کوچکی که هر دویشان به زحمت اندازه ی یک کف دست میشدند، در دست گرفته و با ذوق نگاهشان میکرد.   _ ووی خدا، پاهاش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 176

      _ هیچ میدونین چه تهمت بزرگی دارین به من میزنین؟ ساده از این تهمت نمیگذرم جناب سرهنگ!   حاج آقا کلافه دستی به محاسنش کشیده و چند ثانیه در سکوت خیره ی چهره ی اخم آلود زن شد.   آنقدری گیج و سرگردان بود که نتواند واقعیت را از چشمانش بخواند. تشخیص خوب و بد بودن آدمها

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 175

      با نگاهی به لیست بلند بالای آدرس ها، شقیقه اش را مالید.   _ چه شک احمقانه ای بود افتاد به جونم؟   پلاک ساختمان مقابلش را با پلاک موجود در برگه چک کرد و از درست بودن آدرس که مطمئن شد، «بسم الله» گویان سمت ساختمان رفت.   برگه را داخل جیبش سر داد و دست

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 174

    نگاه خیس سراب ناباور شد. چه در دل مردش می‌گذشت و او بی خبر بود.   سرش را تند و تند به چپ و راست تکان داد و دست روی گونه ی حامی گذاشت.   _ نه… نه… هیچی تقصیر تو نبود حامی…   حامی نفسی گرفته و دلیل رفتارهای مریض گونه ی این اواخر را برایش گفت.

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 173

      حامی چشم بست تا خودش را آرام نشان دهد اما صدای نفس های عصبی و کشدارش به گوش سراب رسید.   کمی در همان حالت ماندند که حامی گلویی صاف کرده و دستی به صورتش کشید.   _ بیا بریم دکتر ببینتت، رفتیم خونه حرف میزنیم دردونه.   سراب بغ کرده و نالان سر بالا انداخت.  

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 172

    حوله ی تن پوش را تن سراب کرد و همچون شیشه ای شکستنی او را تا اتاقشان برد.   سراب که سراغ ساک لباس هایشان رفت، حامی با گرفتن دستش مانعش شد.   _ نپوش لباساتو، بذار پمادتو بزنم.   سراب با یادآوری بوی تند پماد اوقی زد. دست روی معده اش گذاشته و با زاری لب و

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 171

    نه حامی با قطعیت از درست شدن اوضاع میگفت و نه سراب از این بابت مطمئن بود.   هر دو فقط امیدوار بودند و میخواستند این جوانه ی امید را با عشقشان آبیاری کنند تا شاید روزی گل دهد.   نمیشد منکر رابطه ی تکه و پاره شده شان شد. جز عشقی که به هم داشتند، هیچ چیز

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 170

      سراب دم عمیقی از هوا گرفت و کلافه چشمانش را مالید. هر چه میکرد حامی همیشه از او شاکی بود.   دیگر عقلش کار نمیکرد و فقط میخواست همه چیز تمام شود.   _ اتاقاتون آمادست، پاشین برین یکم بخوابین. پاشو خاله، دست سرابو بگیر ببرش یکم استراحت کنه بچه.   سراب لبخند بی جانی به مهربانی

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 169

        پس از کمی بحث و مشاجره بالاخره زور بردیا و حاج آقا به بقیه چربید و غر و لند کنان راهی خانه ی بردیا شدند.   در راهروی بیمارستان بودند که سراب به قامت خمیده ی حاج خانم زل زد.   از تمام حرف های راغب، دلش میخواست آن قسمت که حاج خانم را مادر او

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 168

        صدای راغب تمام سرش را پر کرده بود. میگفت داغ فرزند دیده و داغ به دل تک تکشان میگذارد.   میگفت از بدترین جای ممکن بهشان ضربه میزند و جگر گوشه هایشان را هدف گرفته است.   او و حامی و مَدی را که عذاب داد، میماندند رسا و باربد.   چشمانش از حدقه بیرون زد

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 167

    وارد حیاط شد و قبل از اینکه در را باز کند، دست به کمر نگاهی به دور و برش انداخت.   پایه ی چوبی میز را گوشه ی حیاط دید. فکرش را هم نمیکرد وسایل شکسته شان روزی به دردش بخورد.   بی صدا و پاورچین سراغ پایه رفت و وقتی برش داشت، صدای گوش خراشی از در

ادامه مطلب ...