رمان الفبای سکوت پارت آخر21 تیر 140166 دیدگاه سرباز غر زد: _ من از کجا بدونم. تارخ اخم کرد، اما چیزی نگفت. چیز دیگری که در این سه سال آموخته بود صبر در برابر کج خلقیهای…
رمان الفبای سکوت پارت 13620 تیر 140133 دیدگاه حرارتی که هر دو با لذت به سوختن در آن تن داده بودند. ******* به افرا که چشمانش را محکم بسته و نفسنفس میزد نگاه کرد. لبخند روی لبهایش…
رمان الفبای سکوت پارت 13519 تیر 140124 دیدگاه _ وایستا ببینم. تو کی هستی؟ چطوری اومدی تو؟ قدمهایش متوقف شدند. صدا آشنا بود. صدای پا به او نزدیکتر و نزدیکتر میشد. صدای داد یوسف مجدد بلند شد.…
رمان الفبای سکوت پارت 13418 تیر 140114 دیدگاه اتاق در رفت و آمد بود نگاه کرد و حسرت خورد که چرا جای او نیست تا به تارخ نزدیکتر باشد. از این فاصله به سختی میتوانست چهره…
رمان الفبای سکوت پارت 13317 تیر 140128 دیدگاه خوب کنی. میدونی که چقدر بهت وابسته س. پس اشکاتو پاک کن. دیگه م گریه نکن. صحرا انگار که صدای آرش را اصلا نشنیده باشد سوالی که در ذهنش…
رمان الفبای سکوت پارت 13217 تیر 14016 دیدگاه چشمان گرد شده ی سرباز را دید ولی اهمیتی نداد. خواست به سمت در برود که سرباز جوان انگار که از مافوقش دستور تازهای گرفته بود دستبند دور مچ…
رمان الفبای سکوت پارت 13116 تیر 140111 دیدگاه _ شیرین جون همه راضی ان. البته اگه این خواهر زنم سنگ نندازه جلو پامون. شیرین به شوخی او لبخند کوتاهی زد. حالا دیگر مطمئن شده بود آرش شوخی…
رمان الفبای سکوت پارت 13015 تیر 140119 دیدگاه _ اگه غیر این فکر میکردم بنظرتون الان اینجا روبهروی شما نشسته بودم؟ من پای اشتباهاتم هستم، اما نمیخوام بقیهی عمرم رو بجای مجرم اصلی گوشهی زندان بمونم. خانوادهم…
رمان الفبای سکوت پارت 12914 تیر 140110 دیدگاه _ اس ام اس میکنم به همین شمارهای که باهاش زنگ زدی. _ منتظرم! ***** عروسک کوچک را به سمت اسکای گرفت. _ اسکای بدو برو بازی کن. اسکای…
رمان الفبای سکوت پارت 12813 تیر 140132 دیدگاه افرا کنجکاو نگاهش کرد. _ چی؟ تارخ به سمت کاناپه ی خانه رفت و نشست. اسکای که تازه متوجه حضور او شده بود خودش را کنار او رساند و…
رمان الفبای سکوت پارت 12712 تیر 140112 دیدگاه فرزین حرف او را قطع کرده و با لبخند مصنوعی که روی لبهایش نشاند از جایش برخاست. _ شما بفرمایین خانم. جناب نامدار از آشنایان هستن. تارخ پوزخند غلیظی…
رمان الفبای سکوت پارت 12611 تیر 140112 دیدگاه افرا بی ربط نالید: _ تارخ من چیکار کنم؟ ظاهرا سوالش در رابطه با آرزو بود، اما این فقط ظاهر قضیه بود در بطن ماجرا دلیل دیگری برای این…
رمان الفبای سکوت پارت 12510 تیر 140111 دیدگاه مرد سیگارش را آتش زد. جدیت تارخ انکار ناشدنی بود. وقتی با چنین جدیتی از او خواسته بود تا همه چیز را شروع کند دیگری جای بحثی نمیماند. _…
رمان الفبای سکوت پارت 1249 تیر 140115 دیدگاه بود برا خارج از کشور است نگاه کرد. فکر نمی کرد به این زودی با او تماس بگیرند. اما با امید از اینکه خبرهای خوبی برایش دارند تماس را…
رمان الفبای سکوت پارت 1238 تیر 140115 دیدگاه افرا خنده اش را قورت داد و با عصبانیتی ساختگی غرید: _ نخیر! تارخ با تفریح پرسید: _ خب پس چرا پشتت رو کردی بهم؟ _ میخوام بخوابم. _…