رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 107 4.3 (4)

17 دیدگاه
  _ چیزی نیست. اینبار تارخ غرید: _ پرسیدم کجایی؟ لحن تند تارخ برای بهم ریختن افرا کافی بود. جیغ زد: _ به چه حقی سرم داد میزنی؟ فکر کردی چون بیکس و کارم میتونی هر جور دلت خواست باهام حرف بزنی؟ ابروهای تارخ بال پریدند! افرا از چه چیزی…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 106 4.8 (5)

10 دیدگاه
  _ اینم برای گل دخترم که امروز راه گم کرده. افرا بی‌میل شاخه گل را از دست او گرفت. _ زیادی عجیب و غریب شدی! به آرزو اشاره کرد. _ جفتتون عجیب و غریب شدین! فرزین لبخند معناداری زده و خواست چیزی بگوید که آرزو دستپاچه میان مکالمه‌ی آن‌ها…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 105 4.2 (5)

28 دیدگاه
  افرا مدل نشستنش را تغییر داده و روی سنگ‌ریزه‌ها نشست. _ تینا… جمله‌اش را نیمه تمام رها کرد. واقعا نمی‌دانست چه بگوید. اشک‌های تینا روی گونه‌هایش غلتید. _ نگفتی؟ دوستت داشت؟ افرا بدون جواب دادن به سوال او پرسید: _ مسعود رو دوست داری؟ بخاطر مسعود به این حال…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 104 4.5 (4)

6 دیدگاه
  تارخ از روی اسبش پایین پرید. _ زن و شوهرای در شرف طلاق اینهمه اختلاف ندارن باهم که شما دارین. چی گفتی که به حرفت گوش نداده؟ افرا در چشمان تیره‌ی او خیره شد. شیطنت در وجودش جوشید. _ حاضری بخاطر من رحمان رو اخراج کنی؟ تارخ چپ‌چپ نگاهش…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 103 4.8 (4)

5 دیدگاه
  صدای رحمان باعث شد تا از جا پریده و دستش را روی قلبش بگذارد. _ سلام خانم مهندس… چه زود تشریف آوردین؟ افرا به سمت رحمان چرخید. _ ترسیدم مرد حسابی! رحمان حق به جانب زمزمه کرد: _ والا منم جا خوردم از اینکه این وقت صبح شمارو اینجا…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 102 4.7 (3)

7 دیدگاه
  نگاهش را به لیوان خالی شیرقهوه دوخت. احساس آرامشی که بعد از حرف زدن و خوردن آن لیوان شیرقهوه کنار افرا حس میکرد وصف ناشدنی بود. آدم حرافی نبود‌، اما حرف زدن برای دخترک موچتری مزرعه را دوست داشت. لبخندی زد. وقتی کنار افرا بود بی‌اختیار سعی می‌کرد تمام…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 101 2.3 (4)

13 دیدگاه
  _ شما؟ مرد که حدودا چهل ساله بنظر می‌آمد لبخند گل و گشادی زد که افرا ترساند. _ شما منو ندیدین! خیلی وقته اینجام. نگاه افرا روی دندان‌های زرد و حال بهم‌زنش ثابت ماند. _ شما تشریف ببرین. من خودم از پس خودم برمیام. مرد بی‌توجه به افرا نزدیک‌تر…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 100 4.3 (3)

5 دیدگاه
  با عصبانیتی که در رفتار کل اعضای خانواده دیده می‌شد نمی‌توانست این بحث را پیش ببرد و از طرفی می‌خواست بقیه‌ی ماجرا را به خود آن‌ها بسپارد. خودشان باید انتخاب می‌کردند که می‌خواهند پیگیر این ماجرا شوند یا نه! خودشان باید انتخاب می‌کردند که دوست دارند برای آرامش روح…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 99 3.8 (4)

4 دیدگاه
  نامی‌خان باشه‌ای گفت و تارخ خواست تا از اتاق بیرون برود که چشمش به یک اعلامیه‌ی بزرگ روی میز نامی‌خان افتاد. کنجکاوی باعث شد بجای ترک اتاق به میز نزدیک شود. با دیدن اعلامیه‌ی بزرگی که یک نام آشنا روی آن به چشم می‌خورد چشمانش گشاد شدند. تیتر روی…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 98 4.6 (5)

4 دیدگاه
  “ازم پرسیدی میام مزرعه یا نه؟‌ قبلا عاشق اون مزرعه بودم و برای رسیدن بهش خودمو به آب و آتیش زدم. حالا فکر می‌کنم یه دلیل دیگه‌م برای برگشت به اونجا دارم. راستی ممنون بابت امروز و کادوت. فردا می‌بینمت.” تارخ چند بار با دقت پیام او را خواند.…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 97 3.8 (4)

7 دیدگاه
  تارخ با تردید پرسید: _ دوست داشتی بازم با هم ازدواج کنن و… افرا تند حرفش را قطع کرد. _ معلومه که نه… آزموده را آزمون خطاست! چند تا زوج تو دنیا هستن که بعد از طلاق دوباره بتونن ازدواج کنن و اینبار کاملا خوشبخت باشن؟ روزیکه تو دادگاه…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 96 3.8 (4)

5 دیدگاه
  تارخ با رضایت سیگار دیگری از داخل پاکت کنار دستش بیرون آورد، اما قبل از اینکه آن را روشن کند. قسمت توتون دار آن را از وسط نصف کرد و قسمت غیرقابل استفاده‌ی آن را جلوی چشم افرا گرفت. _ حرص نخور نصفش کردم. افرا خندید! این هم در…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 95 4 (3)

4 دیدگاه
  فضای آرام و دلپذیر اطراف، نگاه منتظر افرا و دلی که پر از حرف بود همه و همه با هم وادارش کردند ذهنش را به سمت گذشته پرواز دهد. گذشته‌ای که انگار هیچ نقطه‌ی روشنی نداشت تا بتواند امیدوار باشد که از بازگو کردن آن عذاب نخواهد کشید. سیگاری…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 94 3.5 (2)

14 دیدگاه
  تارخ عامدانه سرش را به سمت یکی از پیش‌خدمت‌ها که در نزدیکی‌شان بود چرخاند و اشاره کرد برای سفارش دادن به کنار میزشان برود. افرا مصرانه و با آرنج به بازویش کوبید. _ چرا جوابمو نمی‌دی؟ از راه رسیدن پیش‌خدمت باعث شد تارخ منو را برداشته و به افرا…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 93 3 (3)

8 دیدگاه
  افرا با جمله‌ی آخرش غمگین شد. چرا باید شادی و خوشحالی از مردی مثل او تا این اندازه فاصله می‌گرفت؟ واقعا گوشی خریدن برای او خوشحالش می‌‌کرد؟ _ چرا باید همچین چیزی خوشحالت کنه؟ تارخ نگاهش را از او گرفت. یکی از گوشی‌ها را برداشت و دکمه‌ی کوچک کنارش…