رمان این من بی تو پارت 7

106 دیدگاه
  تکانی به پاهای خشک شده ام دادم. جعبه ی کوچک دکتری ام حالا به درد می خورد. پرده توری را کنار زدم و با دیدن روی هم افتادن دمپایی…

رمان این من بی تو پارت 6

13 دیدگاه
  – مگه نگفتم در و باز بذار! پاهایم را در آغوش کشیدم. – بیا پایین یکی می بینتت. حرفم تمام نشده روی زمین پرید. برای او هیچ در و…

رمان این من بی تو پارت 5

42 دیدگاه
  دیوارهای خانه کاری که مستان نمی کرد را می کردند. پا روی خر خره ام گذاشته و‌ می فشردند. بی تاب کمی در جایم جا به جا شدم. فرش…

رمان این من بی تو پارت 4

18 دیدگاه
  بعید بود نداند با یادآوری گذشته هر لحظه قلبم را می فشرد. خاطرات خوشی که در این چند روز گذشته حسابی پا روی خر خره ام گذاشته بودند. –…

رمان این من بی‌ تو پارت 3

82 دیدگاه
  تردید را کنار گذاشتم. با این که گفته بود اما سر و صدای طبقه ی پایین استرسم را بیشتر می کرد. خانه ی حاج فیضی و این ماجراها!… من…

رمان این من بی تو پارت 2

27 دیدگاه
  نامحسوس نیشم شل شده بود که صدای محمدابراهیم لب هایم را بهم دوخت. بار اول بود بلندتر از حد معمولش حرف می زد. دو برادر کاملاً متضاد هم بودند،…

رمان این من بی تو پارت 1

27 دیدگاه
  – عروس فراری شده سوار گاری شده… گفت و قهقهه ی بلندش شانه هایم را بالا انداخت. زیادی سرخوش و نترس بود و البته اعصاب خورد کُن… – می…