رمان این من بی تو پارت 2

0
(0)

 

نامحسوس نیشم شل شده بود که صدای محمدابراهیم لب هایم را بهم دوخت.
بار اول بود بلندتر از حد معمولش حرف می زد.
دو برادر کاملاً متضاد هم بودند، همان قضیه ی قطب های ناهمنام آهن ربا…

– زنگ زدم پلیس پیداش می کنن آروم باش حاج خانم بلایی سرش نیومده ان شالله.

حال بدشان قلبم را می فشرد‌.
چگونه به آدم هایی پشت می کردم که روزهای بد تنهایم نگذاشته بودند!
نگاهم به او و هوش و حواسم در طبقه ی پایین می چرخید.

– چیشد وا دادی؟ برو بگو نه دیگه!

مسخره می کرد.
دو دلی ام او را عصبی کرده بود!
چرا هنوز بعد از سال ها نمی توانستم او را بشناسم؟
پشت اخم و تخم های همیشه در هم او هزاران هزار حس وجود داشت.

– مهراب…

لحن و نگاهم کار خودش را کرده بود که به اتاقش اشاره زد.

– بیا برو تو!

با ورودم به اتاق در را به هم کوبید.
برای روشن کردن لامپ باید دستش را از روی شانه ام رد می کرد و با انجام این کار دستش روی شانه ی برهنه ام ردی از گرما به جا گذاشت.
در روشنایی کم جان اتاق او را نگاه می کردم. فرصتی که دو سال در انتظارش سر کردم حالا به دست آورده بودم.
او نیز کلافه و شاید دلتنگ بود.
نگاه تبدارش را به سختی از چهره ام برداشت.
پشت کردن به من در آن لحظات کار آسانی نبود.

لااقل طبق شنیده ها او باید حالا از زور مستی یا عربده می کشید و یا کارهای غیرمعقول می کرد.

– چقد مونده؟

منظورش را نمی فهمیدم.

– چی؟

کاپشن بادی اش را به طرفم گرفت.

– چقدر از موعد صیغت به برادرم مونده؟

تور آویزان شده از موهایم به زیپ کاپشن گیر کرده بود و هر لحظه بیشتر حالم را از موقعیتم بهم می زد‌.

– چیشد؟
انقدر خوش گذشته که حساب روزاش دستت نیست!

هیچ چیز به اندازه ی تکه و طعنه های او آزار دهنده نبود. با حرص تور را از زبانه ی زیپ بیرون کشیدم.

– صیغه نبودم.
امشب عقد و عروسی با هم بود، حاج خانوم…

خودش دنباله ی حرفم را گرفت.
او این باغ آفت زده را بهتر از من می شناخت.
ظاهر زندگی حاج آقا فیضی بی عیب و نقص بود اما باطنش نه…

– ترسید تو نامزدی پسرش بزنه بالا و بر…ینه به شب حجله و مراسم تحفه گرفتنشون نه؟

از بی پروا حرف زدنش گر گرفته بودم.
دود سیگار در اتاق کوچکش پیچیده و پنجره های بسته هر لحظه نفسم را بیشتر تنگ می کرد.
حالا راحت تر نگاهم می کرد.
در مرام و مسلک مهراب چشم به ناموس دیگری داشتن حرام بود.

– منو از اینجا می بری؟

گوشه ی لبش را زیر دندان کشید.

– پی همه چیز و مالیدی تنت؟
تهش باز قراره برگردیم تو همین خونه ها!

سر تکان دادن تنها واکنشی بود که از پس حال بدم بر می آمد.
با دست پاچگی لنگه ی پنجره ی زنگ زده ی اتاقش را باز کردم و دمی عمیق از هوای سرد بیرون گرفتم.

– چیشد نفست تنگ شد؟

بی حواس از موقعیتی که در آن بودم پشت چشمی نازک کردم و دستم را در هوا تکان دادم.

– قول داده بودی سیگارو ترک کنی!

بطریی که روی میز بود را سر کشید و پک عمیق تری به سیگارش زد.
قصدش حرص دادن من بود.

– آدم بی صاحاب سرخود میشه.

با لجبازی به جان پوست لبم افتاده بودم.
در روشنایی اتاق سرخی چشمانش بیشتر به چشم می آمد.

– حواست هست چی به سر خودت آوردی؟

هر دو تلخ و طلبکار بودیم و من بیشتر نگران او بودم!
اویی که هیچکس را نداشت…
دو طرف پنجره ها را باز کرد و سرکی در پشت بام کشید.
تمام سهم او از خانه و خانواده ی پدری اش همین آلونک شش متری در پشت بام بود.
دست از کنکاش کشید و ساک گوشه ی تخت را چنگ زد.

– حواسم پرت یه بی معرفت شد از خود خرم غافل شدم.
نمی پسندی برگرد پایین هنوز منتظرتن!

غیظ کرده از کنارش گذاشتم.
لعنت به لرزش صدایم و سستی پاهایم، تمام آن روزهایی که خیال می کردم او را فراموش کردم پوچ بود.

– همین بی معرفت تا شنید برگشتی همه چیز و ول کرد اومد اما اگه نمی خوای باشه می رم پیش…

دستش با حرص شانه ام را گرفت.

– بخوام نخوام امشب پای تو، توی حجله ی داش بزرگه باز نمی شه ترمه!

بعد از دوسال شنیدن نامم از زبانش ذوق زده ام کرده بود.
اصلاً بودن برای پسر ممنوعه ی حاج آقا فیضی حس و حال دیگری داشت.
حسی مثل کودکی هایم. مانند داشتن تنها عروسک مو فرفریی که در میکروفون کوچکش آهنگ لیلا فروهر را می خواند و حسرت بقیه را در پی داشت.

بعد از کمی فکر با عجله در اتاق را قفل کرد و با گرفتن شماره ای به قول خودش ماسک ماسک را دم گوشش گذاشت.

– حاجی ماشین می‌خواستم.

نگاه پر حرصی به لباسم انداخت و غرید:

– بیاد سید آباد.

صدای قدم های کسی در راهرو می آمد، صدایش را پایین آورد.

– تا پنج دقیقه دیگه پایینم زود بیا دمت گرم.

با قطع شدن تماس تنم را به سوی پنجره روانه کرد.
قبلاً یک بار از این پنجره گریخته بودم.

هیچ شک و شبهه ای روی حرف هایش نداشتم.
در را باز کرد و قبل از آن که کسی داخل اتاق را ببیند بیرون رفت.
دوام نیاوردم با کنجکاو جلو رفته و گوشم را به در چسباندم.
صدای حاج فیضی بود.

– کجاست؟

حسی در درونم تکان تکان می خورد که این سوال و جواب خواستن مربوط به من بود.

– چی حاجی؟
باز چی گم کردی اومدی پی پسر ناخلفت؟

اختلاف این پدر و پسر تمامی نداشت.
اصلاً عادی بود حرف های حاج فیضی مانند یاسینی بود که در گوش مهراب خوانده می شد…
همان قدر نامفهوم و بی اهمیت.

– زن برادرت، دختر اوس اسد، نذار ماجرای پول ها تکرار بشه پسرجان، نذار!

از وحشت پاهایم سست شده بود.
می ترسیدم از لج بازی های مهرابی که تمام این سال ها با خانواده اش کج افتاده و خودش را به بیراهه کشانده بود.

– اتفاقاً امشب شب برملا شدن رازهاست حاجی دو سال الکی پسرتو دادی زندون، دزد پولات خورد و گردن کلفت شد و ناموس دزدی کرد.

درکی از حرف هایش نداشتم. دو سال پیش چه اتفاقی افتاده بود!؟
حاج فیضی اما انگار خوب درد پسرش را می دانست که دلجویانه گفت:

– بگو کجاست عروس محمد؟
بگو بذار از فردا بتونم سر بلند کنم بین اهالی محل.

بغض نداشتم اما اشک تمام صورتم را پوشانده بود.
لعنت به من و لعنت به دل سرکشم…
چه کرده بودم با پیرمردی که در این دوسال کم از باباجان نثارم نکرده بود.

– اومدی دنبال کسی که خودتم می دونی اول واسه من بود بعد زدیش به اسم پسر بزرگت!

هر لحظه منتظر باز شدن در اتاق بودم که وارد شد و با دست اشاره به بلند شدنم کرد.

– الان وقت وا دادن نیست یالا راه بیفت.

پای رفتن نداشتم.
عجز و لابه ی حاج فیضی کار خودش را کرده بود.

– مهمونا رفتن؟

پا بلند کرد و با یک جهش روی پشت بام ایستاد.

– چیه نکنه می خوای برگردی؟

با دو دست دامن لباس عروسم را بالا گرفتم.

– با این چجوری بیام؟

نچ نچی کرد.

– بگو با حرف های حاج آقام شل کردی!

صورتم را میان دستانم گرفتم.

– اونا به من بدی نکردن، ب…بیا بریم پایین بگیم بگیم ما همو می خوایم.

با کف دست به پیشانی اش کوبید.

– خرم مگه؟
الان اون‌ پایین بساط چک و شرخری پهن می شه برم بگم چی؟
عروس برادرم و می خوام؟

متوجه قسمت اول حرف هایش نشده بودم که با بالا گرفتن سر و صدا روی دستانش خم شد.

– دو دیقه وقتته اومدی تا تهش نوکرتم نیومدی اون پایینم نرو آق داماد امشبو می ره بازداشتگاه
حجله پِر…!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

27 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
:)
🙂
1 سال قبل

من این رمانو نمیخونم با اون مهراب کج و کوله اه اه با اون داستانش ایشششش😂🤐سلومون جون ب دل نگیریااااااا با مهراب تو نیستمممممم باور کنننن😂😂🤌🏻🤌🏻

عشق مهراب(سولومون)
عشق مهراب(سولومون)
پاسخ به  🙂
1 سال قبل

نه به دل میگیرم اصن معلومه کجایی دیدی پسرت چیکار کرد درست تربیش نکردی مگه؟
برو به اون عماد خان الاغ بگو دیگ عمرا برگردم همونجا در حسرتم بسوز.. من الان عاشق مهرابم جیگر عماد بسوزه برام مهم نیس…

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

دی جی کجایی که در نبودت همه دی جی شدن😂

:)
🙂
پاسخ به  آذرخش
1 سال قبل

هعیییی😪🤣🤣

عشق مهراب(سولومون)
عشق مهراب(سولومون)
پاسخ به  🙂
1 سال قبل

چت شده کشتی هات غرقه هم تو هم R…

مهشید
مهشید
2 سال قبل

اماده باشید ک باید جان ب جان تسلیم آفرین کنید تا این رمانم تموم بشه😂

آذرخش
آذرخش
پاسخ به  مهشید
2 سال قبل

از الان ی سریال دارن تسلیم میکنن به تن می شدنش نمیرسه
مثل سولومون

سولومون
سولومون
2 سال قبل

بزارین منم یه آهنگ بگم : هی دلم قلف است و قلفش وا نمیشه
کلیدش گم شده پیدا نمیشه
کلیدش گم شده پیدا نمیشه

آذرخش
آذرخش
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

حالا قفله یا قلفه😂😂😂

آذرخش
آذرخش
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

حالا قفله یا قلفه😂😂😂؟؟؟؟

R
R
2 سال قبل

عشق چراهمیشه ممنوعه اش زیادع؟؟؟ آدمو آواره میکنه 😢

عشق مهراب (سولومون)
عشق مهراب (سولومون)
پاسخ به  R
2 سال قبل

اوخییی
چته خوبی؟🥺
دیدی عماد باهام چیکا کرد؟

عشق مهراب (سولومون)
عشق مهراب (سولومون)
2 سال قبل

من چقدر عاشقتم مهراببببببببب

دل سوز سولومون😂💔
دل سوز سولومون😂💔
پاسخ به  عشق مهراب (سولومون)
2 سال قبل

سولومون عزیزم اینم یکیه مث عماد بلکم بدتر😂چند پارت آینده شاهد خیانت این هم خواهیم بود زیاد دل نبند🤕😂💔به نظرم تو رو اون کسی که عاشق دختر داستانه ولی دختره بهش جواب رد میده کراش بزن اونوقت شاید فرجی شد😂از شخصیت اصلی پسر خیری نمیرسه

دل سوز سولومون
دل سوز سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

دست شما درد نکنه فاطی خانوم حالا دیگه مارو نمیشناسی😂اعتراف میکنم زیر هر رمانی با یه اسمی کامنت میزارم😂زیر این رمان و گلاویژ از این به بعد من دل سوز سولومون هستم(الهام)

آذرخش
آذرخش
پاسخ به  دل سوز سولومون😂💔
2 سال قبل

مطمئن باش عماد اگه سلبریتی مارو می‌شناخت(سولومون)به جای گلا میومد اینو می‌گرفت ولی نمیشناختش

عشق مهراب(سولومون)
عشق مهراب(سولومون)
پاسخ به  دل سوز سولومون😂💔
1 سال قبل

ن ان‌شاءالله مهرابم این کارو با من نمیکنه

رها
رها
پاسخ به  عشق مهراب (سولومون)
2 سال قبل

سولومون ت ک هنو اونو نشناختی.. 😂💔.. یذره بصبر چه بسا اینم یکی بدتر عماد از آب در بیاد.. بعد دوباره دچار شکست عشخی میشی.. 😂💔

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

اوه اوه این مهراب چقدر کله اش خرابه

Rom Rom
Rom Rom
2 سال قبل

جالبه داستانش

بنی
بنی
2 سال قبل

عاشقته

بنی
بنی
2 سال قبل

♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️😘😘😘😘♥️♥️♥️♥️

دسته‌ها

27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x