رمان تارگت Archives - صفحه 24 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 115

  نگاه طولانی شده اش از آینه که به صورتم خیره موند.. نشون می داد همونطور که انتظار داشتم رادارهاش فعال شده و حالا داره فکر می کنه که در صورت قبول خواسته من.. جواب میران و چی باید بده! تا اینکه بازم طبق انتظارم عمل کرد و دستور میران و به خواسته من ترجیح داد که گفت: – شما

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 114

  – واسه دوستم کادو خریدم.. آخر هفته تولدشه.. یه تابلوی دکوریه! – آهان.. باشه! به نظر می رسید راضی نشده از توضیحم و ترجیح می داد بسته رو باز کنم و نشونش بدم.. منم که همچین قصدی نداشتم.. خواستم برم بالا که گفت: – میگم.. ناهار بیا اینجا.. غوره مسما گذاشتم! – نه مرسی.. ناهار درست کردم! نمی دونستم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 113

  آهنگی که همیشه و همیشه تو گوشم بود چون.. روزی نبود که صداش و از تو اون اتاق نشنوم.. اتاقی که حالا مشابهش و تو خونه خودم درست کردم.. ولی آدمی که همیشه توش می نشست و جز مواقعی که مجبور می شد بیرون نمی اومد.. نبود که بیاد و اینجا رو به روم بشینه.. در عوض عکسش و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 112

  دیگه لزومی نداشت بپرسم طبق حدسیاتم سر سوار شدن یا نشدن باهاش بحث و بگو مگو کرده یا نه.. همینکه حرف من و زمین ننداخته بود واسه رضایت از درست پیش رفتن برنامه هام کفایت می کرد! یه اوکی براش تایپ کردم و گوشی و انداختم رو میز. حقیقتا کارم یه ریسک بزرگ بود و از همون اولم زیاد

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 111

  واسه همین با قدم های بلند رفتم بیرون هتل ولی هنوز یکی دو قدم بیشتر نرفته بودم که یه نفر صدام زد: – خانوم کاشانی؟ یه لحظه! سرجام وایستادم و برگشتم سمتش.. یه مرد میانسال کت شلوار پوش بود که مطمئناً تا حالا ندیده بودمش ولی اون انگار من و می شناخت که انقدر سریع تشخیص داد و صدام

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 110

  با نهایت ناامیدی یه نگاه دیگه به گوشیم انداختم به امید اینکه موقع حرف زدنمون یه پیام اومده باشه و من صداش و نشنیده باشم.. ولی هیچی به هیچی! انگار دیگه باید خودم و با این واقعیت که به همین راحتی.. میران و از دست دادم رو به رو می کردم! نفس عمیقی کشیدم و برای اینکه مسیر بحث

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 109

  نفس عمیقی کشیدم و جوابی که چه مراسم تا آخر برگزار می شد و چه نه باید بهشون می دادم و به زبون آوردم: – ناراحت نیستم زن دایی.. اتفاقاً خوبم شد.. بعضی وقتا همین اتفاقاست که آدم می تونه طرفش و بشناسه و ما هم شانس آوردیم که دیشب اونجوری شد.. – چطور؟ – برعکس شما من فکر

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 108

  نشستم رو کاناپه و پاهام و تو شکمم جمع کردم.. – وقتی می تونم منت کشی کنم که یه دلیل قانع کننده داشته باشم.. الآن زنگ بزنم چی بگم؟ هر دلیلی بیارم بعدش میران یه جوری رفتار می کنه که خودم سنگ رو یخ بشم! – حالا مگه جرم کردی که می ترسی؟ فوقش دو بار می توپه بهت

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 107

  به قول دایی.. ما تو این محل هیچ وقت دزد نداشتیم و من باید زودتر از اینا می فهمیدم اینکه یه دزد پیداش بشه و درست تو همین ساعت.. از بین اینهمه ماشین پارک شده تو کوچه.. ماشین مهمونای ما رو که واسه خواستگاری از من اومده بودن و بدزده.. نمی تونست تصادفی باشه و یه نفر پشت این

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 106

  با اینکه بهم خوردن این مراسم مسخره تنها خواسته اون لحظه ام بود ولی راضی به این نبودم که بهای این بهم خوردن بشه دزدیده شدن ماشینشون.. واسه همین منم با نگرانی و استرس کفشام و پوشیدم و پشت سرشون راه افتادم سمت کوچه که دیدم بله.. جدی جدی جا تره و بچه نیست.. چند نفر از همسایه ها..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 105

  حالا دیگه فقط باید صبر می کردم تا نتیجه کار و ببینم.. نمی دونستم توضیح درین واسه این غلط اضافه اش چیه.. احتمالاً می خواست مثل همیشه بهونه خانواده داییش و بیاره و بگه اونا مجبورم کردن ولی.. این حرفم نمی تونست من و قانع کنه.. انگار زیادی به این آدم راحت گرفته بودم که انقدر تو رابطه با

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 104

  اگه از این مطمئن نبودم که توی اون ساختمون خراب شده ای که فقط محل زندگی درین و خانواده داییش بود.. دختر دیگه ای که دم بخت باشه و واسه اش خواستگار بیاد زندگی نمی کرد.. مسلماً به خودم اجازه نمی دادم که اقدامی کنم.. نه تا وقتی که از زبون خود درین نشنیدم و مطمئن نشدم ولی حالا..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 103

  – چی گفتی بدبخت اونجوری آتیشی بلند شد رفت؟ با صدای کوروش سرم و چرخوندم که دیدم جای دختر نشسته و انقدر مغزم درگیر بود که اصلاً نفهمیدم کی بلند شد و رفت.. پوفی کشیدم و سیگاری که نصفش بی هدف تو دستم سوخته بود و خاموش کردم.. – اومده بود دون می پاشید.. منم پرش و قیچی کردم..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 102

  قبل از اینکه بخوام خودم و به ندیدن بزنم بهم رسید و با یه لبخندی که فکر می کرد زیادی جذاب و دلرباست.. نشست یه طرف مبل دو نفره ای که روش نشسته بودم! نگاهی به ساعت انداختم.. تا رسیدن رحیم به خونه دایی درین و خبر دادنش.. وقت داشتم و تا اون موقع کار خاصی نمی تونستم انجام

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 101

  ولی چیزی نگفتم و زن دایی هم اصلاً احتیاجی به حرف زدن من نداشت چون خودش مشغول گشتن شد و از بین لباسام یه کت و شلواری که خودش یه سال به عنوان کادوی تولد برام خریده بود و حالا می فهمیدم از اولم با همین قصد که تو مراسم خواستگاریم بپوشم خریدتش و از بین لباسام بیرون کشید

ادامه مطلب ...