رمان تارگت پارت 102

4
(4)

 

قبل از اینکه بخوام خودم و به ندیدن بزنم بهم رسید و با یه لبخندی که فکر می کرد زیادی جذاب و دلرباست.. نشست یه طرف مبل دو نفره ای که روش نشسته بودم!
نگاهی به ساعت انداختم.. تا رسیدن رحیم به خونه دایی درین و خبر دادنش.. وقت داشتم و تا اون موقع کار خاصی نمی تونستم انجام بدم..
واسه همین بد نبود یه کم وقت بگذرونم با این دختری که زیادی مشتاق به نظر می رسید واسه ارتباط برقرا کردن با من..
– ببخشید نمی خواستم مزاحم بشم.. دیدم از اول مهمونی تنها نشستی.. خب.. منم تنهام.. گفتم شاید…
نگاهم و بدون رودرواسی تو صورت آرایش شده اش چرخوندم و ناخودآگاه توی ذهنم با درین مقایسه اش می کردم.. هرچند که تو همون نگاه اول می شد فهمید هیچ شباهتی ندارن..
لنز آبی روشنش و مژه های زیادی بلندی که مصنوعی بودنش بدجوری تو ذوق می زد انقدری در نظرم نقص محسوب می شد که نمی تونستم بینی و لبای خوش فرمش و حسن بدونم چون.. تحت تاثیر همون دو تا نقص اصلاً به چشم نمی اومدن..
تنها شباهتش با درین می تونست موهای زیادی مشکیش باشه که دو طرفش و گیس کرده بود و با چتری های روی پیشونیش سعی داشت سنش و کمتر از چیزی که هست نشون بده!
هرچند که بعید می دونستم موهاش به اندازه موهای درین نرمی و لطافت داشته باشه و اگه راه داشت حتماً با لمس کردن امتحانش می کردم تا ببینم حسم چقدر درست بوده.. ولی خب.. همین حرکت کوچیک می تونست هزار و یک فکر و خیال احمقانه تو سرش ایجاد کنه!
گلوم و صاف کردم و در جواب حرفش کوتاه گفتم:
– مشکلی نیست!
– من نفسم!
– میران!
– خوشبختم!
فقط سرم و تکون دادم و چیزی نگفتم! چون اینبار مشغول برانداز کردن لباسای تنش بودم و به این فکر می کردم که اگه دوست دختر من بود و می دیدم واسه این مهمونی همچین لباسایی که متشکل از یه تی شرت گشاد و شل و ول که یقه اش از یه طرف کل بازوش و بیرون انداخته بود.. با یه شورت جین که بود و نبودش خیلی تاثیری توی پوششش نداشت تن کرده.. چه واکنشی بهش نشون می دادم!
واکنشم دو حالت داشت.. اگه برام بود و نبودش اهمیت نداشت که خیلی راحت پرتش می کردم بیرون تا بره سراغ همونایی که با دیدن پرو پاچه اش آب از لب و لوچه اشون راه می افته..
ولی اگه دلم نمی خواست فعلاً از خونه و زندگیم بره بیرون.. مطمئناً کمترین کاری که می کردم.. به جا گذاشتن یه رد بخیه.. یا سوختگی روی پاش بود.. که اگه دفعه بعد خودشم جرات کنه و بخواد همچین چیزی بپوشه.. از ترس معلوم نشدن اون رد.. این کار و نکنه!

– تنهایی؟
نگاهم یه بار دیگه برگشت سمت صورتش.. حتی این مکالمه مسخره هم حوصله ام و سر جاش نیاورد و فکرم و منحرف نکرد..
در نتیجه بازم دست به دامن سیگار شدم و حین روشن کردنش لب زدم:
– می بینی که!
– نه.. کلاً میگم.. سینگلی؟
– فرقی می کنه؟
– آره خب..
مکثی کرد و با پررویی ادامه داد:
– اگه سینگلی که.. بیشتر تلاش کنم!
پک غلیظی زدم و بعد از فوت کردن دودش خیره شدم تو صورت خندونش..
– فکر کن سینگلم.. مثلاً چه جوری می خوای تلاش کنی؟
یه کم فکر کرد و گفت:
– مثلاً همین الآن پیشنهاد میدم بریم خونه من.. چون عجیب حس می کنم سرسام گرفتی از اینهمه سر و صدا و دلت یه خلوت آروم می خواد!
– درست فکر کردی.. ولی اینکه بعد از همچین فکری تصمیم گرفتی بیای و خودت عامل بهم زدن این خلوت و بیشتر شدن سر و صدا باشی اصلاً تو کتم نمیره!
جا خورد با حرفم و چشماش گرد شد ولی زود خودش و جمع و جور کرد و جواب داد:
– خلوتی که ازش حرف می زنم.. مطمئناً خیلی بیشتر از تنهایی نشستن تو این گوشه از سالن.. به آروم شدنت کمک می کنه..
سری تکون دادم و حین تکون خاکستر سیگار لب زدم:
– باشه ممنون از تلاشت.. ولی ببخشید که سینگل نیستم!
خندید و گفت:
– اگه سینگل نیستی تنهایی اینجا چیکارمی کنی؟ حالا من یه سوال پرسیدم که یه چیزی گفته باشم.. وگرنه جوابش که مشخص بود!
– تنها اومدم اینجا چون دوست دخترم انقدر سرش به تنش می ارزه که نیارمش تو این جور جاها و به همه نمایش بدمش.. اگرم می اومد.. انقدر واسه خودش شخصیت قائل بود که این شکلی ولنگ و واز لباس نپوشه.. پس فکر مچ شدن من با امثال خودت و از سرت بیرون کن و برو سراغ یکی دیگه!
جمله هایی که بدون فکر و سریع پشت سر هم به زبون آوردم انقدر ضرب العجلی و قاطعانه بود که خودمم یه لحظه ماتم برد از این جوابی که بهش دادم و مطمئناً فقط واسه دست به سر کردن این دختره نبود!
نه.. دیگه نمی شد به این وضع ادامه داد.. اینهمه ذهنیت مثبت من نسبت به درین اصلاً طبیعی نبود و با نهایت بدجنسی آرزو می کردم که رحیم یه آتو ازش گیر بیاره و من پیش خودم به این باور برسم که اونم مثل بقیه دختراس که تا یه کم توجه می بین یابو برشون می داره و میرن تو کانال فیس و افاده..
اینجوری خیلی راحت تر می تونستم با خودم و این حس مزخرفی که امروز مدام داشتم باهاش سر و کله می زدم کنار بیام و قانعش کنم که دختر اون زنیکه.. هیچ وقت نمی تونه تافته جدا بافته باشه و تو این مورد ضرب المثل گرگ زاده عاقبت گرگ شود بیشتر به کار میاد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لمیا
لمیا
1 سال قبل

ساعت ۱۰ شد دیگه!!
چرا پارت بعدیو نذاشتن؟؟؟

اتنا
اتنا
1 سال قبل

ولی به نظرم قراره خیلی بد بشه. چون خود میران یسری گفت خط قرمزم خیانت هست. این کار درین هم از نظر پسرا بجوری خیانت به حساب میاد.

سپیده
سپیده
1 سال قبل

جذاب و زیبا

لمیا
لمیا
1 سال قبل

امروزم باید بذارید دیگه؟ کلا چه ساعتایی رمان میزارید؟؟؟؟

هدیه
هدیه
پاسخ به  لمیا
1 سال قبل

ساعت ۱۰ صبح

هدیه
هدیه
1 سال قبل

سلام رمانتون زیبا داره پیش میره ولی یه مشکل اساسی داره اونم اینه که خیلی کند پیش میره الان ما پارت ۱۰۲ هستیم ولی هنوز نمیدونیم که دلیل اصلی میران برای انتقام چیه ؟نمیدونیم تقوی چرا از درین میخواد انتقام بگیره.
لطفا رسیدگی کنین

Hadis
Hadis
پاسخ به  هدیه
1 سال قبل

حق

سارا
سارا
پاسخ به  هدیه
1 سال قبل

رسیدگی میشه
رمانش اونقدر زیباست که اگر رسیدگی هم نشه این منوال خیلی عالیه

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x