رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تاوان دل

رمان تاوان دل پارت 55

  حرفاش تلخ و ناراحت کننده بود شاید مقصر من هم بودم ولی دل من نمیدونست.. عاشق شده بود رفته بود سیروس هم داشت اغماص می کرد من همیشه هوای سیروس رو داشتم حتی وقتی که فقط به عقد حامد در اومده بودم.. کسی که از من فاصله گرفت خود سیروس بود… نفس عمیق کشیدم و ازش فاصله گرفتم.. اشکام

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 54

  منو مامان برگشتیم سمتش مامان با چشم های عصبی شده به عمه نگاه کرد اماده ی حمله به عمه بود… یه قدم برداشت سمتش و با دندون های ساییده شده گفت : به تو چه اصلا به تو چه ربطی داره!؟ هان الان خوشحالی شوهر من سرطان گرفته!؟ حتما داشتین تا الان به حال شوهر من می خندیدین!؟. فکر

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 53

  کاش هیچ وقت مامان این حرف رو نمی زد اصلا نمی دونم چکار کنم باید چکار کنم!؟؟ راه درست کدومه بابا من باید از کدوم راه برم ‌. کدوم رو انتخاب کنم ‌..انتقام و پول یا گذشت و خانواده ای که داخلش بزرگ شدم.. کدومش بابا!؟؟ صدایی از پشت سرم اومد مامان بود باعث شد برگردم. -انتقام و پول…

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 52

  نریمان اخم غلیظی کرد و ابروهاش رو تو هم فشار داد با دندون های ساییده گفت : تو این وسط چی می گی!؟؟ چشم هام رو تو حلقه چرخوندم و گفتم : تو اینجا چکاره ای اومدی اینجا بیا بیرون اه خم شد توی صورتم.. طوری که یک قدم عقب رفتم با اب دهن قورت داده شده بهش زل

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 51

  نریمان با صدام برگشت با چشم های گرد شده داشت بهم نگاه می کرد حس کردم دارم بالا می یارم از این نگاهش خودم رو کشیدم جلو و لا اون چشم های زوم شده رو بهش گفتم : بهش دست نزن حق اینو نداری بهش دست بزنی.. بعد نگاه بدی بهش انداختم و بعد سمانه رو کمک کردم که

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 50

  تعجب کردم مامان بابا بودن!؟؟ حتما کاری براشون پیش اومده بود دوباره برگشتم و رفتم سمت در دستم رو جلو بردم و در رو باز کردم.. همینکه در باز شد من به جای مامان و بابا مردی رو دیدم که یه زمان عاشقانه دوسش داشتم سرش رو بلند کرد سر و وضعش چندان خوب نبود مات شدم اون اینجا

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 49

  -دخترم در رو باز نمی کنی!؟؟ فدای دل مهربونت بشم.. در رو باز کن می خوام ببینمت… -مامان تویی.. صدای بغض دار گندم بلند شد حالم بد شد خودم رو کشیدم اف اف.. -دخترم در رو باز کن هوا سرده گندم باشه ای گفت و بعد در رو باز کرد زهره صبر نکرد و بلافاصله در رو هل داد

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 48

  کسی کنارم نشست رو بر گردوندم دیدم مامانه اون چشم هاش سرخ رنگ بود پس فهمیده بود با اون صدای گرفته گفت : می دونی اونگ عمر ادم عین باد می گذره انگار همین‌چند روز پیش بود که زن سیروس شدم چقدر زود گذشت…. چقدر حسرت روز هایی دارم که ارزو داشتم باهاش انجام بدم فکر می کردم میشه

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 47

  من نریمان نبودم حتی اسمی هم که الان روم گذاشته شده بود برای خودم نبود.. روی زمین زانو زدم و از ته دل شروع کردم به گریه کردن داشت حالم بد میشد.. گریه ی مردونه درد داشت به حالت سجده روی زمین اومده بودم مامان هم خودش حرف زده بود هم دفتر خاطرات بابا رو‌خوندم بدتر حالم شده بود..

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 46

  بابا اخم غلیظی کرده بود با همون دست های مشت شده گفت : کثافت عوضی ببین چه عوضی بوده این همه سال به رعیت دروغ گفته لاشخور… پس قاتل رعیت فقط نیست قاتل خانواده خودش هم هست این عوضی باید به خاک سیاه بشینه.. سمانه داشت گریه می کرد چقدر مظلوم بود رفتم سمتش شونه هاش رو گرفتم و

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 45

  از خدام بود که برم خیلی وقت بود نرفته بودم.. اون اونگ و خان عوضی منو توی خونه زندانی کرده بودن.. تند سرم رو تکون دادم و گفتم : اره می یام…چرا نیام.. دلم تنگ شده برای بیرون اومدن.. خاله خودش رو کشید جلو کشید منو گرفت توی بغلش دستی به سرم کشید.. با چشم های زوم شده گفت

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 44

  سرم داشت گیج می رفت هرچی می شنیدم بدتر و بدتر می شد یعنی چی واقعا!!؟ اب دهنم رو قورت دادم… مامان اومد سمتم دستی به بازوم کشید با اون چشم های اشکیش زل زد بهم.. -چند سال برات مادری کردم پسرم برات همه کار کردم گفتم میشی مرد خونم فرقی برای بچه های دیگه ام نداشتی اما وصیت

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 43

  اهانی گفت. -اهان خوب برو ازش عذر خواهی کن.. منم غذا درست کنم.. -باشه کجاست ؟؟. -فکر کنم بیرون توی استطبل داره تمیز کاری می کنه.. نیم چه لبخندی زدم و گفتم : باشه زود می یام بعد از اشپزخونه زدم بیرون… لباس گرم پوشیدم و با قدم های بلند از اونجا دور شدم.. دلم عین چی تو سینه

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 42

  فقط زودتر تمومش کن اینجا سرده داره سرمام میشه.. دروغ می گفتم سرد هم اصلا نبود.. فقط می خواستم هرچه زودتر از دست این‌عوضی خلاص شم همین… خندید. نفسی ول دادم به این نتیجه رسیده بودم هرچی بااین مرد یکی به دو می کردم بدتر بود باید به خواسته اش عمل می کردم تا دست از سرم بر می

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 41

  صدای قدم ها نزدیک تر شد قلب منم عین چی تو سینه می زد… سایه افتاد روی پله ها خودم رو کنار کشیدم… دستی گذاشتم روی قلبم و فقط فشار دادم.. نفس های ارش که توی صورتم می خورد حالم رو عوض می کرد صدای زنش قلب تنها دلیلی بود که الان درک می کردم داشتم نسبت به این

ادامه مطلب ...