مامان زهره نگاه چپ چپی بهم کرد و گفت : چرا این کارا رو انجام می دی!؟ با این پسره بدبخت درست رفتار کن.. این همه دوستت داره چرا این همه اذیت می کنی.. اخم پررنگ شده ای کردم و گفتم : مامان اون باید تنبیه بشه…
بابا با یادآوری گذشته اخم پرنگ کرد و خودشو جلو کشیده.. _اسم اون عوضی رو نیار کاری نداره که دیپلم گرفتن فقط باید دوباره سال چهارم ر بخونی.. گفتنش برای بابا آسون بود ولی من دیگه ذوق و شوق برای درس خوندن نداشتم.. سرم رو به…
بابا با یادآوری گذشته اخم پرنگ کرد و خودشو جلو کشیده.. _اسم اون عوضی رو نیار کاری نداره که دیپلم گرفتن فقط باید دوباره سال چهارم ر بخونی.. گفتنش برای بابا آسون بود ولی من دیگه ذوق و شوق برای درس خوندن نداشتم.. سرم رو به…
جمشید بی حوصله چشم هاش روتوی حلقه چرخوند و از جاش بلند شد و بعد اروم شروع کرد به حرکت کردن.. حوصله نداشت می خواست ذهنی فکر کنه.. اینکه سارا رو باید چجوری از اونگ می گرفت.. سارا تنها کسی بود که براش مونده بود.کارموس…
جمشید نگاه عمیقی به سارا کرد انگشتش رو نوازش بار روی پوست صورت سارا کشید.. سارا کمی خودش رو جمع کرد خودم رو کشیدم جلو با اخم های تو هم رفته بهش نگاه کردم. جمشید محو سارا بود همینطور داشتیم بهش نگاه می کردیم مامان هم عین…
_برای چی دخترم اینو می گی تو که کاری نکردی اروم خندیدم : بگو می بخشی یانه.. خودش رو کشید جلو و پیشونیم رو بوسید :اره گل پاک من چرا نبخشم!؟؟ لبخندی زدم و خودم رو کشیدم جلو و گرفتمش توی بغلم _خیلی دوستت دارم سمانه…
بالا سر قبر الینا وایسادم دومین نفری که برام عزیز بود توی این قبرستون خاک شده بود باورم نمیشد اشک از چشم هام شروع کرد به اومدن… کنار خاک نشستم و شروع کردم به گریه کردن مرگ الینا برام قابل باور نبود انگار یه مرگ تصنعی باشه الینای من…
_چون نمی تونن درست نفس بکشن بابا دپرس شد _خوشحال شدم نوه دار شدم ها زدم روی شونه اش و گفتم : نوه دار شدی بابا فقط باید صبر کنی. ارش با یه مشت وسیله اومد داخل بهش مل ندادم ازش قشنگ شکار بودم دلم می خواست یه جا…
چشم هام رو گذاشتم روی هم دیگه و باشه ای گفتم مامان لبخندی زد دستی به پشت کمرم گذاشت و منو به جلو روند.. _برو پسرم عروست رو حجله نشین نذار….سرم رو تکون دادم و باشه ای گفتم… مامان منو تا در اتاق همراهی کرد برگشتم با چشم غره…
نگاه اونگ سمتم کشیده شد اول تعجب کرد بعد چهار روز دست از اون قهر کردن برداشتم تک ابرویی بالا انداخت و گفت: اشتی کردی ؟؟ مامان ستاره تعجب کرد با چشم های گرد شده گفت : مگه شما قهر بودین!؟ چشم غره ای برای اونگ برای این دهن…
خندید با ناباوری بهم نگاه کرد _ گفتم آره دوست دارم و باهات ازدواج می کنم.. منم دنبال همین بودم که بهت بگم دوست دارم.. ولی خجالت نمی گذشت که این حرف بزنم فکر می کردم که تو حسی بهم نداری.. دستش رو جلو آورد و آروم دستم رو…
داشتم با چهار تا عکس حرف می زدم!؟ حتما دیوونه شده بودم!؟ لبام روبه حالت خنده کش دادم.. _دیوونه شدم نبود شما منو دیوونه کرده حالا هم واقعا دارم دیوونه میشم از ،از دست دادن یکی که عاشقش شدم هم تازگی ها داره دیوونم می کنه.. خنده داره بازم…
ستاره خانم منو که دید چنگی به گونهاش زد و گفت : خدا مرگم بده دختر چرا اینجوری شدی رنگ رو نداری چی شده!؟ لبخند زوری زدم حتی بی دلیل این زن رو هم دوست داشتم.. داشت آمار کسانی که دوست داشتم اضافه میشد. این یعنی بد اگه ادامه…
_نگران خودش هستم داره خودش رو نابود می کنه عمه داره خودش رو نابود می کنه وقتی یکی دوسش نداره چرا اون خودش رو دوست داشته باشه!؟ چراااا!؟ اون رفته پی زندگیش منم می خوام کمک این دختر کنم نمیشه نمی خواد چرا!! من دوسش دارم نفسی بیرون دادم…
راست می گفت من می ترسیدم من دوسش داشتم ولی از این حس هم می ترسیدم.. نباید دیگه بهش امون می دادم یبار بهم زد حال زده بود دیگه اجازه نمی دادم.. اخم هام رو کشیدم توی هم دیگه دستم رو از زیر دست سمانه در اوردم و گفتم…