IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 70 5 (1)

1 دیدگاه
  انگار از این سوالم چندان خوشش نیومده بود.. خودم رو کشیدم سمتش و با چشم های زوم شده گفتم : ناراحت شدی!؟ به خودش اومد تند سرشو تکون داد و گفت : نه.. – میشه برام توضیح بده و بگی چی شد.. لبخند تلخی زد : گفتنش برام آسون…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 69 5 (1)

14 دیدگاه
  دستی به دیوار زدم و از جام بلند شدم.. دست و روم رو شستم و از سرویس ا‌مدم بیرون… همینکه اومدم بیرون.. با دیدن ارش چشم هام رو گذاشتم روی هم دیگه نمی دونم چرا دست از سر من بر نمی داشت.. با دندون های ساییده شده دستی گذاشتم…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 68 5 (1)

4 دیدگاه
  مامان از جاش بلند شد دستی روی شونه ی الینا گذاشت و گفت : ازت ممنونم که اومدی اینجا حال و هوام عوض شد ازت خیلی ممنونم‌. الینا لبخند عمیق شده ای زد و صورتش رو بوسید -منم ازتون ممنونم ستاره خانم خیلی شب خوبی بود.. خوب من دیگه…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 67 5 (1)

8 دیدگاه
  -داری کجا می ری!؟ باهات حرف دارم.. حرصی شده برگشت سمتم و گفت : من با تو کاری ندارم چرا حرف حالیت نیست!؟ کامل کشیدمش سمت خودم صورتش درست مقابل صورتم قرار گرفت با دندون های ساییده شده گفتم : چون ازت سوال کردم دروغ گفتی الان رسوا شدی..…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 66 5 (1)

3 دیدگاه
  -فکر کنم برا اونه.. نگاه خیره ای بهم انداخت قلبم کند تو سینه می زد هیچ وقت حدس نمی زدم یه روز دلم برای این چشم ها این همه تنگ شده باشه اصلا فکرش رو هم نمی کردم که عاشق بشم عاشق.. ادامه ی فکرم رو نکردم چی من…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 65 5 (1)

5 دیدگاه
  بلاخره اونگ قانع شد و قرار شد که من برم اون پیش مامان می موند منم بر می گشتم ایران البته با یه هدف می رفتم اونم این بود که تموم اموال عمه رو بهش برمی گردوندم..دلم نمی خواست بابام عذاب بکشه اصلا دوست نداشتم اینطور اتفاقی بیوفته. برای…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 64 5 (1)

4 دیدگاه
  -دوما این بچه حق زندگی کردن داره اون روزی که داشتی با شوهرت… این تیکه از حرفش رو سانسور کرد و دوباره شروع کرد به حرف زدن.. -باید فکر می کردین حالا که این شده و این اتفاق افتاده داری می گی نمی خواییش.. مامان که نمی دونست من…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 63 5 (1)

4 دیدگاه
  -اخ قلبم…. باز چته لعنتی چرا راحتم نمی ذاری!؟ چرا دست از سرم بر نمی داری ؟؟ چرا نمی ذاری اروم بگیرم و به درد خودم بمیرم.. چرا این همه فکر خیال تو ذهنمه این صدای گریه برای کی بود!؟ نکنه اتفاقی برای سیروس افتاده بود این دردش بدتر…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 62 5 (1)

7 دیدگاه
  حالت زاری به خودم دادم :چیزی شده سمانه؟؟ امروز هیچی نخوردی کلا توی فکر بودی چی شده که اینطوری رفتی توی فکر!؟ سمانه نگاهش رو بهم کرد -نه خوبم دخترم چیزیم نیست که میل به غذا ندارم.. دیشب خواب بد دیدم فکرم درگیر اونه.. می گم اگه اتفاقی برای…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 61 5 (1)

1 دیدگاه
  بابا نگاهی به سمانه کرد و گفت : خوب اگه خانم بخوان توی این مدت راحت می تونیم همه چی رو برگردونیم سمانه نیشخندی زد با خنده گفت : برای یه مرده این همه ثروت می خواد چیکار!؟. انگار یادتون رفته من ۲۰ خورده ای سال پیش همراه شوهرم…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 60 5 (1)

بدون دیدگاه
  از رفتن به خونه سر باز زدم نرفتم تا ببینم چخبر شده… باید می فهمیدم گندم و سمانه این وقت شب اونم دوتایی دم در خونه ی هاشم اینا چکار می کردن چند تا حرف دیگه زدن و بعد مادر گندم رفت داخل.. گندم وسمانه ام شروع کردن به…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 59 5 (1)

3 دیدگاه
  استاد نگاهش زوم ازمایش بود قلب منم عین چی توی سینه می کوبید با حال خراب شده ای گفتم : خوب استاد این خیلی بده یعنی چی! یعنی امیدی به خوب شدنش نیست!؟ استاد برگه رو گذاشت روی میز دستی توی هوا برای من تکون داد و گفت :خوب…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 58 5 (1)

6 دیدگاه
  اینبار نمی دونم چی شد از جاش بلند شد با دست به صندلی که روش نشسته بود اشاره کرد در همون حال گفت : مواظب بابا باش..بیا حالا بشین صورتش خسته شده بود با چشم های رو هم اومده گفتم : منم رفتم بخوابم خسته ام هروقت خسته شدی…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 57 5 (1)

1 دیدگاه
  بی توجه به دردم از جاش بلند شد همیشه بی توجه بود درد من براش مهم نبود فقط برای ارضای وجودش از من استفاده می کرد دستی جلوی دهنم قرار دادم و نفس عمیق شده ای کشیدم نمی فهمیدم که باید چکار کنم کاری جز گریه کردن از دستم…
IMG 20220419 212415 856

رمان تاوان دل پارت 56 5 (1)

6 دیدگاه
  اخمی کردم و گفتم : تو مگه مشکل داری!؟ همه رو سر کلاس رفع کردی که خندید.. با ابروهای بالا رفته گفت : نچ الان فهمیدم که داره دروغ می گه و فقط می خواد سر در بیاره که منو نریمان چکار می کنیم.. چشم هام رو توی حلقه…