رمان حورا پارت 348
لبخند زد: _ خیله خب…برو به سلامت، کلاست تموم شد زنگ بزن میایم دنبالت! بی حرف گونهی نیاز را بوسیدم و به دستش سپردم، صندلی مخصوص داشت، با گیرهی عروسکی کمربند، مخصوص جاگیر شدن بچه که خطری تهدیدش نکند. پیاده شدم و به سمت کلاس رفتم. سر کلاس که نشستم، بقیه