رمان حورا

رمان حورا پارت 163 4.2 (249)

22 دیدگاه
            خشم در نگاهم شره میکرد، چشم ریز کرده گفت: _ حالت خوبه؟   بی اراده بود که از دهنم پرید: _ اره، یکم فقط حالت تهوع دارم، فکر کنم مسموم شدم…الان توالت بودم هول کردم، درو تند بستم ببخشید اگه ترسوندمت!   ابروهایش بالا…
رمان حورا

رمان حورا پارت 162 4.3 (281)

16 دیدگاه
            شوکه بودم و حتی نمیدانستم شنیده‌هایم درست است یا توهم! ضربان قلبم بالا رفته بود، قدرت هیچ‌کاری را نداشتم و…   _ دارم میگم مجبور شدم، الان زمان خریدم دیگه، اینجوری فکر میکنن بچه‌ی قباده، منم یه جوری فرار میکنم قبل دنیا اومدنش…وگرنه قباد…
رمان حورا

رمان حورا پارت 161 4.3 (266)

29 دیدگاه
            طعنه‌ها همان روز بیشتر شد، حتی سعی داشتند من را از اتاق بیرون بکشند و وادارم کنند کارهای گردگیری را انجام دهم! مادرش انقدر حساس و کهن ذهن بود، که برای گرفتن یک خدمتکار هم راضی نمیشد!   این همه ثروت داشته باشی و…
رمان حورا

رمان حورا پارت 160 4.3 (220)

10 دیدگاه
            تیز به سمتم برگشت: _ دفعه‌ی قبل هم یه همچین چیزی گفتی، چرا انقدر بهش دید بدی داری؟   پوزخندم پررنگ‌تر شد: _ بیخیال قباد، الان هرچی من بگم میشکنه تو سر خودم، اما این که فقط تو لحظه‌هایی که یکی به من توجه…
رمان حورا

رمان حورا پارت 159 4.3 (209)

14 دیدگاه
            نزدیکتر شدم: _ وقتی هم تو اومدی تو زندگیم، یادت رفته دعوای اولی که سر من کردیو؟ اون روز من فقط مقنعه‌مو عقب‌تر زده بودم، یه مانتوی کوتاه‌تر پوشیده بودم قباد، اون روز یه پسر جلوی چشمات خواست بهم شماره بده و اونقدر زدیش…
رمان حورا

رمان حورا پارت 158 4.3 (255)

16 دیدگاه
            ناچار صندلی عقب جا گرفتم، با امدن لاله و مادرش و مادرجان اخم‌هایم در هم رفته سریع به قباد که پشت فرمان نشسته بود گفتم: _ سه نفری این ته خفه میشیم، بخوام طعنه تشرهاشونم بشنوم تضمین نمیکنم سالم برسیم خونه!   از آینه…
رمان حورا

رمان حورا پارت 157 4.3 (262)

16 دیدگاه
            به اصرار کیمیا کمی باهم رقصیدیم، لاله که شکمش مانع رقصیدنش میشد، ازین رو به قباد چسبید و با پوست کندن میوه و خوراندن هر چیزی به او، مانع بلند شدن قباد هم شد!   توجهی نشان نمی‌دادم، با اینکه هر از گاهی نگاه…
رمان حورا

رمان حورا پارت 156 4.3 (230)

17 دیدگاه
            شوکه نگاهش را به چشمانم دوخت، اب دهانش را قورت داد:   _ نه، حورا…چون نمیخوام بخاطر لجبازی با من، به خودت و بدنت بی احترامی کنی، میفهمی؟   گیج چشمانم میان نگاه سیاهش چرخید: _ این انتخاب خودمه، مثل انتخابای لاله، که ذره‌ای…
رمان حورا

رمان حورا پارت 155 4.2 (270)

7 دیدگاه
            _ حورا اینجا میمونه، شما برید!   کیمیا با نگرانی نیم نگاهی به پشت سرم انداخت و لب گزید، جرعت به خودم دادم و چرخیدم، به دستش که داشت مچ دستم را برای فشار ندادن کنترل میکرد خیره شدم:   _ من پیش کیمیا…
رمان حورا

رمان حورا پارت 154 4.2 (273)

18 دیدگاه
            پوزخند کمرنگی زدم: _ حوراجون لباست یکم زیادی کوتاه نیست؟   نگاهی با ته مایه‌ی تعجب به لباسم انداختم و کمی عقب و جلوی خود را دید زدم:   _ وا…لاله، کجاش کوتاهه، لباسای تو که کوتاه‌تر از اینه!   لاله خندید و دستی…
رمان حورا

رمان حورا پارت 153 4.3 (255)

9 دیدگاه
            وقتی پا در سالن گذاشتم، حتی به دنبال نگاه قباد نگشتم، نگشتم که پیدا کنم رنگ نگاهش را… انگار در ان لحظه چیزی که اهمیت داشت، حس خوب و اعتماد بنفسی بود که در وجودم میپیچید، چیزی که سالها از ان دور بودم…  …
رمان حورا

رمان حورا پارت 152 4.3 (200)

17 دیدگاه
            پالتویم را کندم و کنار باقی وسایلم در کمدی که انجا بود، گذاشتم. کیف مجلسی و کوچکم را، همراه با موبایلم به دست گرفته نفس عمیقی کشیدم، نگاه دیگری به آینه انداختم و با دیدن خوب بودن همه چیز، لبخند به لب، راهی بیرون…
رمان حورا

رمان حورا پارت 151 4.4 (251)

17 دیدگاه
            اینبار با صدای سوت و هلهله‌ای که از سمت تالار به گوش رسید، بله‌ی کیمیا را برایمان نشان داد!   پس قرار بر این بود مراسم حالا اغاز شود، باید به رختکن میرفتم! از کنار قباد رد شدم و بی توجه به اوی خشک…
رمان حورا

رمان حورا پارت 150 4.2 (228)

5 دیدگاه
            _ نمیدونم قصدت از گفتن اون حرف چی بود حورا، اما یبار دیگه تهمت بزنی و بخوای باز عقیم بودن منو تکرار کنی، قول نمیدم اینبار بهت رحم کنم!   محکم بازویم را از میان انگشتانش بیرون کشیده با مشتی به شانه‌اش، به عقب…
رمان حورا

رمان حورا پارت 149 4.2 (279)

11 دیدگاه
            مدتی گذشت، دقیق چقدر بود را نمیدانم، اما شاید ده دقیقه! با صدای قدم‌هایی که نزدیک میشد سر به عقب چرخاندم، با دیدن قباد بدنم یخ بود، یخ‌تر شد! شوکه راست ایستادم و نگاه از او گرفتم، سرش پایین بود و ظاهرا نگاهم را…