رمان حورا

رمان حورا پارت 178 4.2 (195)

18 دیدگاه
          تا رسیدن کیمیا به درس و برنامه‌ام رسیدگی کردم، به محض آمدنش هم، به اتاق کشاندمش…   روی تخت نشست و کیفش را کنار پایش روی زمین قرار داد، کمی تپل شده بود، داشت وزن میگرفت:   _ چیشده حورا؟ ترسوندیم خدا میدونه تا اینجا…
رمان حورا

رمان حورا پارت 177 4.3 (245)

15 دیدگاه
            سری تکان دادم و به سمت اجاق گاز رفتم. یک لیوان اب را در تابه‌ی کوچک ریختم و روی گاز گذاشتم تا به جوش بیاید، رب را هم برداشتم و منتظر ماندم:   _ برای منم میذاری؟   تیز به سمتش برگشتم، کت و…
رمان حورا

رمان حورا پارت 176 4.1 (243)

24 دیدگاه
            بی حال بودنم دست خودم که نبود، با اخم از جلوی در کنار رفت: _ خوبی تو؟   بی توجه به او خواستم از کنارش بگذرم اما بوی بدنش لحظه‌ای در مشامم پیچید و عصبی‌ام کرد: _ خوبم اگه یه دوش بگیری، بو گند…
رمان حورا

رمان حورا پارت 175 4.4 (242)

15 دیدگاه
            چشم ریز کردم: _ خیلی ممنون، اما…به جا نیاوردم؟   سکوت دوباره پشت خط برقرار شد، چه میکرد؟ میخواست استخاره بگیرد؟ مسخره کرده بود؟ _ خانوم؟ شما کی هستید؟   با شنیدن بوق ممتد اخم کردم، باز هم قطع کرده بود، گیج به صفحه‌ی…
رمان حورا

رمان حورا پارت 174 4.4 (250)

19 دیدگاه
            پله‌ها را بالا رفتم، به محض اینکه پا در راهرو گذاشتم، قباد از در اتاق مشترکش با لاله خارج شد، اینکه در این ساعت خانه باشد عجیب نبود، اکثر اوقات در این ساعت کارگرهای ساختمان نبودند، یا شرکت را به وحید میسپرد، این اواخر…
رمان حورا

رمان حورا پارت 173 4.2 (246)

11 دیدگاه
            همانجا روی صندلی‌های آزمایشگاه آوار شدم، چه میکردم با این زندگی؟ خدا کو؟ وجود دارد؟ میبیند من را؟ باورش داشته باشم؟ چقدر؟ تا کی؟ قرار است همینگونه مشکلات و گرفتاری‌ها بر سرم آوار شود و باز هم دم از خدای مهربان و رئوف و…
رمان حورا

رمان حورا پارت 172 4.2 (244)

21 دیدگاه
              تنها چیزی که به طرز عجیبی مشکوکم کرده بود پرخوری‌ام بود!   چیزی که روزهاست دارمش، اما این اواخر شدت گرفته بود، حس اضافه‌وزن داشتم، انگار که باد کرده باشم! از قباد بدم می‌امد، نه از ان حس‌های مزخرف عاشقی که بخاطر کارهایش…
رمان حورا

رمان حورا پارت 171 4.2 (245)

29 دیدگاه
            ابروهایش با تعجب بالا پرید، شوق و شعف در چشمانش پدیدار شد: _ وای…وای خداجون…   بلند خندید و دست روی دهانش گذاشت، از حالتش به خنده افتادم که خودش را جلو کشیده محکم بغلم کرد:   _ وااای، حورااا، فکر کن وکیل شی…بعد…
رمان حورا

رمان حورا پارت 170 4.2 (236)

12 دیدگاه
            ابروهایش بالا پرید و سریع از جا برخاست: _ پس برای همین نتونستی باردار شی، همسرت شاید مشکل داشته اما بخاطر کیست تو، بارداری غیرممکن شده! الان کاملا خوب شدی؟برات سونوگرافی بنویسم؟ چندتا آزمایش…   شانه‌ای بالا دادم: _ نمیدونم من که کاملا خوبم،…
رمان حورا

رمان حورا پارت 169 4.2 (251)

5 دیدگاه
            نفس عمیقی کشیدم و به نگاه پر از تاسفش خیره شدم، غمگین بودم و راحت این را فهمید که توبیخم نکرد:   _ اما مدتیه فهمیدم که لاله هم از قباد باردار نیست و درواقع، بهش خیانت کرده…بچه مال یکی دیگه‌س و میخواد بندازتش…
رمان حورا

رمان حورا پارت 168 4.2 (237)

17 دیدگاه
          اب دهانم را قورت دادم: _ نه راستش…اومدم ببینم، آزمایش همسرم برگشت دستتون؟ چون بهم خبر ندادین، دفعه قبل هم که…با خواهرشوهرم اومدم نگفتید!   کمی خیره نگاهم کرد، سری تکان داد:   _ همسرت به آزمایشگاه گفته بود کسی نباید بفهمه، خودش بهت گفت؟…
رمان حورا

رمان حورا پارت 167 4.3 (254)

11 دیدگاه
            به سمت اتاقم گام برداشتم اما صدایش را شنیدم، که قبل از ورود به اتاق گفت:   _ دفعه‌ی دیگه بخوای همچین حرفایی بزنی حورا، تضمین نمیکنم اروم وایسم و تماشات کنم، هرچقدر باهات راه اومدم کافیه…گندی که به زندگیمون خورد کار خودت بود…
رمان حورا

رمان حورا پارت 166 4.3 (242)

13 دیدگاه
            _ حورا چی داری میگی؟   کلافه شدم، نمیدانستم چه بگویم، دست پاچه، دیوانه‌وار… _ ببین، شنیدم…حرفاشو شنیدم، با یکی…با یکی داشت حرف میزد، تلفنی…میگفت قباد دیر یا زود میفهمه، میگفت باید فرار کنه، بچه به دنیا بیاد لو میره…اگه بور باشه میفهمـ…  …
رمان حورا

رمان حورا پارت 165 4.4 (245)

27 دیدگاه
            _ والا لاله، دو روزی که با تلفن زدن به هم اوکی میشه رو ادم میتونه تحمل کنه، از صبح چسبیدی به داداش!   قباد خندید و دست لاله را از دور خود باز کرد و رو به کیمیا گفت: _ بیا اینجا ببینم،…
رمان حورا

رمان حورا پارت 164 4.3 (263)

12 دیدگاه
            دو روز با وانمود کردن من گذشت، دو روزی که کیمیا هم آمد اما باز هم چیزی نگفتم، با این حال لاله انگار مشکوک شده بود به آن روز، مدام با شوخی هم که شده بحثش را پیش میکشید…   شوکه بودم هنوز، نتوانستم…