دسته‌بندی: رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 28

    شاهو محکم روی میز کوبید و گفت _داری چیکار می کنی بیتا یادش میدی تا غلط اضافی بکنه؟ بیتا کلافه گفت _ یه نگاهی بهش بنداز کم خونی داره رنگ روش پریده این دختر اگه اینجوری پیش بره به ماه ششم نمیرسه میفهمی از سوء‌تغذیه میمیره و تو اینجا فکر بچه‌ای من دارم بهت میگم هرکاری بخواد بکنی

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 27

  _بخواب یک ماه تمام فرصت داری اینقدر بخوابی که خستگی از تنت در بره اینجا فقط باید استراحت کنی.. دراز کشیدم و چشمامو بستم اما خوابم نمیومد میترسیدم بخواب برمو شاهو بهم نزدیک بشه برای همین فقط چشمامو بسته بودم آماده هر حرکتی از طرف اون بودم با صدای دوربین گوشی چشمامو باز کردم و با ترس به شاهو

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 26

  اونم یه ادم بود اونم قلب داشت اونم اگر می‌خواست میتونست کمکم کنه اما خودش نمیخواست پس حرفاش و نشنیده گرفتم برام ذره ای حرفاش مهم نبود وقتی کارشو تموم کرد از اتاق بیرون رفت و من روی تخت نشستم به در و دیوار خیر شدم صداشون می اومد که با هم حرف میزدن و سعی می‌کردم نشنوم چی

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم پارت 25

رمان خان زاده جلد سوم پارت 25

    تک به تک حرفهای پدر و دوست داشتم بهم حس خوبی میداد اما الان فقط باید به راضی کردنش می‌رسیدم پس بیشتر بهش نزدیک شدم و سرم رو روی سینش بیشتر فشار دادم و گفتم بابایی دلم میخواد به این مسافرت برم واقعا بهش احتیاج دارم فکر می کنم اگه برم حالم خیلی بهتر میشه مادرم اصرار کرد

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم پارت 24

رمان خان زاده جلد سوم پارت 24

  نیم ساعتی از برگشتن به خونه می‌گذشت که صدای گوشی من از فکر و خیال بیرون آورد با دیدن اسمش تنم لرزید اما مجبور بودم که جواب بدم تماس و وصل کردم و صدای محکمش توی گوشم نشست _حالت بهتره درد که نداری ؟ این دردهای جسمی برای من چیزی نبود درد توی قلبم بود که هر روز و

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم پارت 23

رمان خان زاده جلد سوم پارت 23

    دستش که توی دستم بود و با درد رهاکردم اشتباه بود کمک خواستن از زنی که آشنا و دوست شاهو بود پلک روی هم گذاشتم اسم خدا رو زمزمه کردم شاید الان تنها خدا بود که منو می بخشید و الان منو از این باتلاقی که توش بودم نجات میداد . هر ثانیه که میگذشت دلم میخواست بیشتر

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم پارت 22

رمان خان زاده جلد سوم پارت 22

    دستش که توی دستم بود و با درد رهاکردم اشتباه بود کمک خواستن از زنی که آشنا و دوست شاهو بود پلک روی هم گذاشتم اسم خدا رو زمزمه کردم شاید الان تنها خدا بود که منو می بخشید و الان منو از این باتلاقی که توش بودم نجات میداد . هر ثانیه که میگذشت دلم میخواست بیشتر

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم پارت 21

رمان خان زاده جلد سوم پارت 21

  سرمو پایین انداختم نمی‌خواستم با اون آدم چشم تو چشم بشم در اتاق که باز شد عطر خاص شاهو کل اتاق و پر کرد نفس کشیدن تو هوایی که اونم اونجا بود قبلا برام آرزو بود لذت بخش ترین کاری بود که انجام می دادم اما الان شنیدن عطرش برام مثل هشدار زنگ خطر بود دکتر رو به شاهو

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم پارت 20

رمان خان زاده جلد سوم پارت 20

  از پشت میزش بیرون اومد و درست کنار من نشست دستمو توی دست گرفت و رو به شاهو و گفت _ میتونی بری بیرون خودم وقتی کارمون تموم شد صدات میزنم اما شاهو بی اعتنا به حرف اون کنار پنجره ایستاد و گفت _ همینجا منتظر میمونم زود باش عجله دارم همه چیز رو چک کن تا بفهمم همه

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم پارت 19

رمان خان زاده جلد سوم پارت 19

  با صدای زنگ گوشی چشم باز کردم و از کابوسی که میدیدم بیرون اومدم نگاهی آشفته به صفحه گوشی انداختم و با دیدن اسم شاهو قلبم از جا کنده شد. مجبور بودم بهش جواب بدم مجبور بودم هر وقت که اون میخواد جوابشو بدم تا نکنه کاری رو که نباید انجام بده … بی حال تماس و وصل کردم

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم پارت 18

رمان خان زاده جلد سوم پارت 18

  چطور باید به پدرم می فهموندم که خوردن این کبابا درست همزمانه با بالا آوردنشون چطور باید بهش میگفتم دختر حامله است و دیگه نمیتونه این چیزا رو بخوره چون حتی با بوش حالش بد میشه… نمیدونم خدا چطور صدامو شنید مادرم وارد اتاق شد مظلوم بهش نگاه کردم و گفتم مامان به خدا نمی تونم بخورم بوی کباب

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم پارت 17

رمان خان زاده جلد سوم پارت 17

  با صدای کارگری که اینجا کار می‌کرد پدرم از ما فاصله گرفت ترس توی وجودم نشسته بود بدنم می لرزید نزدیک بودن این مرد به من پر از ترس بود پر از واهمه بود احساس می کردم تنم یخ بسته و کاملاً بدنم سر و بی حس شده صدای بم و خش دارش که قبلاً قلبمو به لرزه درمی

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم پارت 16

رمان خان زاده جلد سوم پارت 16

  داشتیم به سمت گلخانه کوچکی که پدرم برای تولدم برام خریده بود می‌رفتیم گلخانه‌ای که از گرفتنش به قدری ذوق زده شده بودم به قدری خوشحال شده بودم که نمیدونستم باید چیکار کنم من که داشتم گیاه‌شناسی میخوندم این گلخونه برام از هر چیزی با ارزشتر بود این گلخونه از خونه و ماشین و هزار چیز دیگه ام مهمتر

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم پارت 15

رمان خان زاده جلد سوم پارت 15

  بی حال دست دراز کردم گوشیمو برداشتم اسم شاهو بدجوری خودنمایی می کرد به اجبار پیام و باز کردم و خوندم _به خونه رسیدنت مبارک مونسم بیشتر مواظب خودتو بچه من باش نمیخوام یه تار مو از سر هیچکدومتون کم بشه من مرده وظیفه شناسی ام یه پارتنر خوب و یه پدر نگران پس منو بیشتر از این نگران

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم پارت 14

رمان خان زاده جلد سوم پارت 14

  _ فکرشو بکن من که این همه نفرت توی وجودم داشتم از خانواده ات با این نفرت تازه که تو توی وجودم میذاشتی چه بلایی سر خانوادت می اومد؟ گلوم و انقدر محکم فشار داده بود که نفسم بند اومده بود و دیگه کم کم داشتم جون میدادم توی اخرین لحظه دستشو کنار کشید هوا رو بلعیدم دست روی

ادامه مطلب ...