رمان دالاهو پارت 241 دقیقه پیشبدون دیدگاه نگاهش نا امید شد. برام زیاد اهمیتی نداشت. دوست نداشتم الکی امیدوارش کنم. هم خودم هم وجدانم راضی نمیشد که من بیخودی خانواده ها رو سر بدوونم. من…
رمان دالاهو پارت 23دیروز در 10:10 amبدون دیدگاه با انگشت، لبه شال کمی رنگ و حریرم رو گرفت و بالا اورد. – نازکه موهات از زیرش معلومه، مشکی بپوش! ابرویی بالا انداختم و دست به…
رمان دالاهو پارت 2210 بهمن در 10:10 amبدون دیدگاه خجول خندیدم که از نگاه یاسر دور نموند و کارتش رو روی میز گذاشت و همزمان جواب داد: – گردن من از مو هم باریک تره. بازو…
رمان دالاهو پارت 219 بهمن در 10:00 amبدون دیدگاه دست به سینه شدم و پام رو روی زمین کوبیدم. – دختر رو چه به درس خودندن، چه به مکانیکی، چه به گوشی داشتن، چه به نفس کشیدن…
رمان دالاهو پارت 206 بهمن در 10:00 am1 دیدگاه مشکوک نگاهی حوالهم کرد. – خیلی خب بلند شو صبحانه بخور! یاسر و دایه گیان رفتن تو باغ گردو بیارن. چشم هامد و مالیدم و بلند شدم.…
رمان دالاهو پارت 194 بهمن در 10:00 amبدون دیدگاه مقاومتش تحسین بر انگیز بود اما من خیلی راه برای رسیدن به چنین ارزویی رو طی کرده بودم و نمی ذاشتم بدون همراهی کردن پا پس بکشه. …
رمان دالاهو پارت 182 بهمن در 10:00 amبدون دیدگاه با صدای مامان از فکر بیرون اومدم. – از قدیم گفتن یکی یه دونه خل و دیوونه …یک دم میخندی یک دم اینجوری تو خودتی؛ اگر مثل ما…
رمان دالاهو پارت 1727 دی در 10:00 am4 دیدگاه غیرتی شده بود؟ اونم برای من؟ دلم میخواست همین حالا انقدر لب هام از خنده کش بیاد تا به بنا گوشم برسه اما برای حفظ غرورم هم که…
رمان دالاهو پارت 1625 دی در 10:00 amبدون دیدگاه پسر قد بلند و خوش بر و رویی بود اما اصلا در حد یاسر جذابیتی برای من نداشت. یکم موس موس کرد و در نهایت جواب داد: –…
رمان دالاهو پارت 1522 دی در 10:00 amبدون دیدگاه دستم رو بالا بردم و در حالی که زیرش بودم به سمت قفسه سینهش بردم. حتی سعی نکرد حرکاتم رو پیشبینی کنه و گذاشت من نبض زدن قلبش…
رمان دالاهو پارت 1420 دی در 10:00 amبدون دیدگاه ابرو هام بالا پرید. این اوج نامردی بود. با قهر پشتم رو بهش کردم. – یهو بگو نمی خوای بوسم کنی دیگه واسه چی بهونه های بنی اسرائیلی…
رمان دالاهو پارت 1318 دی در 10:00 amبدون دیدگاه قبل از این که از کنارش رد بشم مچ دستم اسیر شد و یاسد در حالی کا همچنام روس مبل نشسته بود به بالا نگاه کرد. – تو…
رمان دالاهو پارت 1215 دی در 10:00 amبدون دیدگاه همراهش از ماشین پیاده شدم که به بهونه سیگار کشیدن دیر تر داخل اومد. مامان هنوز بیدار بود و دیدن من باعث شد نگاهش رو از روی…
رمان دالاهو پارت 1113 دی در 10:00 amبدون دیدگاه نفسش رو فوت کرد و به سقف نگاه کرد. انگار که داشت چشم ازم می دزدید. – من دلی برام نمونده که بخواد جایی بره! لب و…
رمان دالاهو پارت 1011 دی در 12:00 pmبدون دیدگاه حق به جانب نگاهم کرد. من حتی برای همین نگاه ساده هم تا مرز جون کشیده میشدم. با صدای دو رگه و آروم تر از قبل جواب داد:…