رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت آخر

27 دیدگاه
  تیرم به سنگ خورد … *** – کجا رفته بودی؟ چرا انقدر دیر برگشتی؟ پیش خودت نگفتی منو به این هیولا خان تنها میزاری ممکنه … از این که…
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 43

4 دیدگاه
  – یه کاری کن زیر دو روز بتونم هم کار سند خونه رو انجام بدم هم طلاق! نمیخوام زیاد طول بکشه. انگار که این مرد حسابی توی کارش خبره…
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 42

8 دیدگاه
    طرفم چرخید. – نزدیک اذان صبحه …یا صبر میکنیم آفتاب زد ببرمت پیش دایه گیان یا برمیگردیم ریجاب. باز هم افکار احمقانه سمت مغزم سرازیر شد. – نمیبریم…
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 41

3 دیدگاه
  نگاهت نکنه هیچ چیز بد تر از این نیست …اما تو اگر دختر من بودی بیشتر از این که گناهت برام مهم باشه، روانت واسم اهمیت داشت که خودت…
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 40

3 دیدگاه
    روی مبلش نشستم که لب زد: – اینجا سرده پاشو برو توی اتاق برات بخاری روشن میکنم.   واقعا سرد بود و با این که هوا بهاری بود…
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 39

2 دیدگاه
    انگار که بارون قصد بند اومدن نداشت و یاسر باز هم پناهم شد تا قطره ای خیسم نکنه و تا خود ماشین با کتش واسم چتر ساخت.  …
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 38

5 دیدگاه
    پاهام کف ماشین ضرب گرفت. چه اهمیتی داشت که چقدر بچه قراره داشته باشه؟ تا رسیدن به خونشون دیگه چیزی از پوست لبم برای جوییدن نمونده بود.  …
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 37

بدون دیدگاه
    طاقت نیوردم. کسری از ثانیه رو برای باز کردن چشم هام هدر ندادم و فقط پلک هام رو از روی هم برداشتم.   مامان شالی که هنوز خودم…
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 36

7 دیدگاه
    من بهتر از خودش می دونستم این تنها یک بهونه بود اما حاضر نبود به زبون بیارتش. – پنج روز …فقط پنج روز دیگه می تونم دووم بیار…
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 35

4 دیدگاه
  عاطفه دست پاچه بود. دوباره اتاق رو نگاه کرد. هیچ دستمال کاغذی جا نمونده بود …تمام ملحفه‌های رو تخت رو عوض کرد که صدای بلبلی زنگ از توی حیاط…
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 34

4 دیدگاه
        منظورش رو نفهمیدم. – یعنی چی؟   دستی لای موهاش کشید. – واضح گفتم، مامانت سنش یکم بالا رفته نه میتونه بچه بزرگ کنه نه میتونه…
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 33

3 دیدگاه
    یاسر که پشت سرم ایستاده بود، زود پرسید: – سراغشون گرفتن که چی بشه؟   مامان چشمکی زد. – اونجا همه چشما روش بود، خب مشخصه دیگه منم…
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 32

1 دیدگاه
    با رسیدن یاسر رژ لب قرمزم رو پر رنگ تر زدم که نگاهش مستقیم روم افتاد. می خواستم وادارش کنم با این کار سرم غر بزنه و به…
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 31

10 دیدگاه
    با حس تکون خوردنش مجدد چشم باز کردم. شاید فکر می کرد تا الان خوابم برده باشه. یقه پیراهنش رو آروم چسبیدم. – من هنوز نخوابیدم!   زیر…
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 30

1 دیدگاه
    عقب عقب رفتم. سر گیجه اجازه نمیداد روی پاهام بند بشم. – جواب ندادی!   شونه بالا انداخت و دکمه بالای لباسش رو باز کرد. – من از…