رمان دلارای پارت 308

60 دیدگاه
        چندین دقیقه مشغول دیدن پرنده ها بود اما خیلی زود همه چیز برایش تکراری می‌شد   ارسلان کلافه شده بود   نمی‌دانست همه‌ی بچه ها اینطور…

رمان دلارای پارت 307

240 دیدگاه
  ****   با سر به بادیگارد ها اشاره زد کنار بروند و همانطور که با فرد پشت خط هماهنگ میکرد وارد کلاب شد   _ میخوام راس ساعت هفت…

رمان دلارای پارت 306

246 دیدگاه
      _ شایدم همون یارو که اون روز تو زیرزمین اومده بود سراغت بیاد ، چطوره؟   دروغ که شاخ و دم نداشت! مرد را همان شب به…

رمان دلارای پارت 305

182 دیدگاه
      _ بذارش روی تخت   با شنیدن صدای آلپ‌ارسلان هاوژین را بیشتر به خود فشرد   ارسلان با اخم جلو آمد   _ بذارش روی تخت ،…

رمان دلارای پارت 304

90 دیدگاه
      دومین آسانسور فقط با کارتی که دست آلپ‌ارسلان یا مهمان های ویژه اش بود باز می‌شد   کارت اتاق را به صفحه چسباند و در باز شد…

رمان دلارای پارت 303

65 دیدگاه
    فکرش متمرکز کار نمی‌شد   نمیتوانست تمرکز کند   خیال هاوژین که با آن وضع او را دست علیرضا رها کرده بود و دلارای آرامش نمی‌گذاشت   پوف…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 302

16 دیدگاه
      آلپ‌ارسلان جلو آمد با تهدید انگشت اشاره‌اش را کنار سر جمیله روی دیوار کوبید و تاکید کرد   _ دارم بهت هشدار میدم جمیله بدون اجازه‌ی من…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 301

25 دیدگاه
      دلارای بی حال نالید   _ دختر منه   پاهایش لرزید ارسلان بازویش را نگه داشت تا زمین نخورد   _ پدرش منم!   دلارای چشمانش را…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 300

129 دیدگاه
    دلارای جمله اش را نشنید تنها دخترکش را دید که در آغوش علیرضا از کلاب دور می‌شوند   وحشت زده صدایش را بالا برد   _ کجا میبره…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 299

41 دیدگاه
    اتومبیل توقف کرد   یکی از بادیگارد ها در را باز کرد و به محض پیاده شدن صدای دلارای را شنید   _ هاوژین؟   پوزخند زد باز…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 298

389 دیدگاه
    ارسلان همچنان به موجود کوچک میان دستانش زل زده بود   او کی تا این اندازه صبور شده بود؟   دخترک برای کلافه کردنش از هیچ تلاشی دریغ…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 297

508 دیدگاه
    علیرضا با رنگ پریده توضیح داده بود که او و آلپ‌ارسلان تنها بچه را عوض کرده بودند و به عقلشان نرسیده بود باید دوباره پوشکش کنند و ابوتراب…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 296

278 دیدگاه
    آلپ‌ارسلان چند نفس عمیق کشید و بالاخره توانست خودش را کنترل کند   علیرضا با نیش باز صدای آهنگ عربی را بالا برد   _ دو بار دیگه…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 295

244 دیدگاه
      ابروهای علیرضا بالا پرید و آلپ‌ارسلان بچه را از میان دستان او بیرون کشید   علیرضا خودش را عقب داد   _ ازش آب میریزه ، خشکش…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 294

424 دیدگاه
    چشم غره ای به نیش باز او رفت و سعی کرد اعتنا نکند اما نشد   پنجره های ماشین را پایین کشید و غر زد   _ دارم…