زمان از دستش در رفته بود غرق تماشای او بود زنی که شرعا و قانونا جایی در شناسنامه و زندگی اش داشت و او برای رفیقش آن را لقمه میگرفت شاید دیوانگی به حساب می آمد شاید اگر به گوش کسی میرسید صفت بی…
صدای زنگ در و آمدن پیک مهلت آنکه جواب او را بدهد را نداده بود. هر چند که بعد از آن هم سر میز شام همان که قصد باز کردن سر صحبت را داشت تماس سارا اجازه نداده بود هاکان شامش را خورده نخورده رفته…
مضحک بود اگر به جاوید این را میگفت باور میکرد؟ هر چند که جاوید از شب عروسی تا به الان جواب تماس هایش را نداده بود حتی پیام هایش در تلگرام و اینستاگرام را هم نخوانده بود. از یادآوری جاوید و نصیحت هایش بغض…
* * * در اتاق را بسته بود مشغول تعویض لباس هایش بود و صدای هاکان همچنان می آمد بیخیال نشده بود داشت از وجنات رفیق عزیزش میگفت فرحان ، مردی که طبق گفتههای هاکان از آن دست مردهای بود که تمام وقتش صرف…
نگاهش مات چهره جدی و خونسرد هاکان میماند هیچ ردی از شوخی در چهره اش دیده نمیشد.. کاملا جدی گفته بود … لبهایش تکان میخورد و اما پیش از برخاستن صوت از گلویش با پیچیدن دست هاکان دور بازویش و کشیدنش سمت به…
لحظه ای بهت زده و حیران به او زل میزند سپس به خود می آید و بی توجه به هاکان با بستن در ماشین و تکان دادن دستش برای یاسین سمت خانه می رود. یاسین با تک بوقی راه می افتد و اوباز هم با…
– کم و زیادش تفاوتی داره عزیزم؟ عزیزمش را از روی تمسخر گفته بود مانلی هم متوجه آن بود پوفی میکشد در واقع هاکان راست میگفت تعداد ادمهایی که در آن مهمانی حضور پیدا میکردندچه فرقی داشت مگر؟ اصل ماجرا…
ده دقیقه ای از رفتن هاکان میگذشت و او هم چنان در خانه بود استرس داشت خجالت می کشید تمام ده دقیقه در خانه دور خود قدم رو رفته این مدت توانسته بود به بهترین شکل خود را از دید او مخفی کند…
گر گرفته بود گونه هایش سرخ بود و دیگر به چشمان او نگاه نمیکرد داشت از خجالت میمیرد. – برو صبحونه ات رو بخور میرسونمت . گرفته جواب میدهد -گرسنه نیستم .. نگاه هاکان هنوز به آن گونه های رنگ گرفته بود…
دستانش را درهم می پیچد این یک وجب فاصله نزدیک میانشان و آن صدای بم و آرام مردانه ای که به گوشش میرسید داشت اذیتش میکرد – با من قهری یا قدرت تکلمت رو از دست دادی؟ – قهر نیستم … –…
مغزش فرمان فرار میدهد باید غیب میشد آن هم به سرعت همین که عزم برگشت به داخل اتاق را میکند هاکان بازویش را چنگ زده و مانع میشود – کجا؟ بمون یه سلام و علیکی کنیم مانلی خانم .. قلبش داشت تند و…
* * * یک هفته میشد که او جن بود و هاکان بسم الله صبح ها تا رفتن او از اتاق بیرون نمی رفت وقتی می آمد هم خودش را در اتاق می چپاند که حتی اتفاقی هم چشمش به او نیفتد امروز صبح…
چشم دزدید و هاکان با تامل نگاهش را از او گرفت سوی سوفی برگشت و ادامه داد – نگفتی خواهر فضوله … – قهر کردین با هم؟ سوال سوفی بود تمام دلیلی که به ذهنش میرسید همین بود . هاکان…
کیش و مات مانده بود اگر هر وقت دیگری بود میتوانست این مسئله را به بهترین نحو ممکن جمع کند اما حالا به قدری از آن روبرویی گیج و پریشان بود که اصلا نمیدانست چه بگوید لال شده زل زده بود به…
با ضربه دوباره سوفی از جا بلند شد نگاه حیرانی به اطراف انداخت و به زحمت صدا بالا برد – الان میام لباس هایش را از اطراف برداشت مایوی وامانده را از تنش بیرون کشید و تک تک لباس هایش را پوشید …