با ضربه دوباره سوفی از جا بلند شد
نگاه حیرانی به اطراف انداخت و به زحمت صدا بالا برد
– الان میام
لباس هایش را از اطراف برداشت
مایوی وامانده را از تنش بیرون کشید و تک تک لباس هایش را پوشید
از استرس و خجالت روبرویی با هاکان دست و پایش داشت میلرزید
موهایش را پشت گوش میزند
دستگیره در را پایین میکشد و به محض باز کردن در چشم در چشم سوفی میشود
– چرا درش آوردی؟
کاش بیخیال میشد
رنگ به رنگ شدنش را نمی دید
– خوب بود دیگه ، دیدی که …
سوفی با اکراه رضایت به تمام کردن این مسئله میدهد
– خیله خب ، بیا بریم ببینم اصلا چرا این شوهرت بیشعورت خونه اس ، مگه نگفته بود شب پرواز داره؟
مکث کوتاهی میکند و یکهو با اخم میپرسد
– اصلا چرا هاکان توی اون اتاق خوابیده بود؟
مگه اتاقتون این یکی نیست؟
آخخخ که لو رفتی آقا هاکان💃💃
دقیقن .عاشق دلبری ها و لوندی های مانلی خانم شده آقا هاکان☺️🤭
این لامصب که کوتاه تر از حورا شده
جان خودت تا ۲۰ پارت ادامه نده سرخ شدن وخجالت کشیدن مانلی ازهاکان رو چرا انقدرکوتاه بودپارت تا چشم انداختم تموم شد حورا آدم شده یکم دوخط بیشترمینویسه این جاشوگرفته خسته نشی یموقع انقدردستت کارمیکنه رو صفحه گوشی ولب تاپ ولی وای مامانم اینا خدا قوت خخخخخ
چرا انقد کم
تورو خدا پارت طولانی تر بزارید،این پارتای چند خطی چی هستن آخه
این همه منتظر بمونیم بعد دو خط بخونیم
واااای که بدم میاد از آدمای فضول خوب بتوچه چرا جدا میخوابند
یعنی چی؟یعنی خوشتون میاد که هاکان به عوضی باشیش ادامه بده؟آبم از آب تکون نخوره؟به این نمیگن فضولی بعضی وقتا دخالت اطرافیان باعث نجات یک زندگی میشه
میون کلام، اینا از اول با شرطو شروط ازدواج کردن با اینکه دلم برای دختره خیییلی سوخت اما دختره گول که نخورد از اولش میدونست پسره عاشق شخصه دیگری هست امان از این خانواده های:قرون وسطایی، عصر حجری•••• کاش دختره بیچاره،بینوای،بخت برگشته••••••• خانواده درست درمونی داشت مجبور نمیشود اینطوری با کسی که دوسش نداره و عاشق شخصه دیگری هست ازدواج بکنه حالا اینا به اصطلاح میگن داستان؛ رمان یا فیلم احتمالش هست بعدنها درآینده هاکان از مانلی هم خوشش بیاد یا اینا عاشق هم بشن اما درواقعیت حقیقت این مسائل خیییییییلی تلخ