دسته‌بندی: رمان شاه خشت

رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۹

        می‌ماند پریناز. بارداری خیلی سنگینی نداشت، فقط یک شکم بالا آمده، صورتش کمی پف می‌کرد بیشتر صبح‌ها.   عصر نوبت به ورم پاهایش می‌رسید. در خوردن نمک افراط می‌کرد، چندبار تذکر دادم.   فروغ حرفی نزد ولی در خلوت گوشزد کرد که بخشی از ویار پریناز است!   خودش کم عجیب و غریب بود، ویارهایش هم…

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۸

      نفهمیدم شام چه چیزی خوردیم، اصلاً در حال خودم نبودم، ترکیب بغض و دلتنگی، ساکتم کرده و اگر یک لحظه اتصال دستش را با بدنم قطع می‌کرد، احساس خطر می‌کردم.   رفتار فروغ‌ جان آن‌ شب نشانم داد که حتی پریناز هم خوش‌شانسی خاص خودش را دارد، داشتن مادرشوهری کاردان و فهیم.   می‌خواست با زور و

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۷

          _ نه، کجا خوبم! روانیم کردن. سهند برو… سهند بیا، سهند برو… سهند بیا… گندش دراومده. باور کن می‌خوام فرار کنم برم بهزیستی.   با آرنج به پهلویش زدم.   جای ضربه‌ام را ماساژ داد.   _ این اخلاقت رو عوض کن، پری. وجدانا چیه هی حمله می‌کنی؟ توام وضعت بهتر از من نیستا، با

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۶

      این میان فکر زمین‌های پسته را نکرده بودم!   به عامری سپردم، یک وجب از آن زمین‌ها را به کسی نمی‌دادم، ولو این‌که برایم حکم حبس ببرند!   _ جناب جهان‌بخش، اون زمینا خیلی هم…   به میان کلامش پریدم:   _ خیر، همون که گفتم، زمین‌ها نه فروخته می‌شن، نه تغییر مالکیت می‌دم.   سری به

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۵

          یاد گاتا افتادم … – گاتا هم هستا، نمی‌دونم وضعش چطوره الان ولی خب مغازه‌ست دیگه، کلی پولش هست.   عینک را از چشمش برداشت.   _ فعلاً قاضی درخواست وثیقه رو‌ رد کرده.   _ شما از همه‌چیز خبر دارین؟   نفس عمیقی کشید.   _ فرهاد به من گفت که احتمالاً دچار دردسر

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۴

        _ دختر قوی‌ای هستی. فرهاد یه زن لوس لازم نداره.   روزها می‌گذشت و من هر روز تنبل‌تر و تنبل‌تر می‌شدم.   فروغ جان از نفوذ کلامش استفاده می‌کرد و روزانه باهم پیاده‌روی می‌کردیم.   مجبورم کرد چند کتاب در مورد تغذیه زنان باردار، رشد جنین و سلامت زنان در دوران حاملگی بخوانم.   هر چقدر

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۳

      در مسیر برگشت، منتظر فرهاد بودیم که یک مرتبه سقلمه آبداری از فروغ‌ جان نوش جان کردم.   _ یک کلمه به من حرف نزدی که چه‌ته، حتماً باید فرهاد می‌اومد که زبون باز کنی؟   به جای جواب دادن، اخم تحویلش داد.   _ جواب من اخم کردن نیست، پریناز.   _ با آلا هم همین‌جوری

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۲

    چند ثانیه بعد در آغوشم بود.   _ کجایی بی‌معرفت من؟   وارد بازی ناجوانمردانه‌ای شدم که راه برگشت نداشت.   هردو دست را بند کمرش کردم و بالا کشیدم، مثل دختری در آغوشم.   _ لوس شدی.   _ خسته شدم، دلم برات تنگ شده، حالم ازهمه به‌هم می‌خوره، از خودم بیشتر از بقیه.   آلاله به

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۱

      _ درست می‌گی، بخوابم.   صدای پف کلافه‌اش را شنیدم.   _ خجالت نکش‌ها! یه قربون صدقه نری یه وقت؟ ابراز محبت نکن‌ها! یه‌هو مردانگیت تحلیل می‌ره!   _ مهمل نگو، پریناز.   _ اصلاً بگیر بخواب، شازده! همون قهر باشیم بهتره!   _ شبتون آرام، خانوم.   پریناز تماس را قطع کرد. باقی شب را به‌آرامی

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۰

      _ دزده، فروغ جون، نترس، خدمتش رسیدم.   به جای تشکر سمت دزد نابکار رفت و زیر بغلش را گرفت.   _ ماهان، چه بلایی سرت اومد؟   «ماهان»؟ آشنا بود؟   رو به من برگشت.   _ چکار کردی آخه؟ کشتیش که!   عوض تشکرش بود، اقدام قهرمانانه مرا نادیده گرفت.   _ می‌شناختینش؟ آشناس؟  

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۹۹

        _ بله، پریناز.   _ زنده‌باشی، من اسمم گلبهاره.   به رویش لبخند زدم با آن روسری سفید سرش. مرا یاد تاجی خانوم می‌انداخت.   _ گلی خانوم، این‌جا یه تیکه نونی، مربایی، چیزی پیدا نمی‌شه من صبحونه بخورم؟   انگار از لفظ «گلی‌ خانوم» گفتنم، خوشش آمد. لبخند زد و‌سراغ یخچال رفت.   _ خانوم

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۹۸

          _ نمی‌تونم. باید برگردم.   از حرفش تنم یخ زد. امکان نداشت.   _ فرهاد، من تنهایی جایی نمی‌رم، هرچی بشه باهم می‌مونیم.   _ نمی‌شه. من دارم توی تاریکی می‌جنگم. باید تو رو‌ بفرستم یه جای امن. نگران نباش، همه‌چیز برات فراهمه.   فریادم بلند شد.   _ به خدا یه بلایی سر خودم

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۹۷

        _ می‌خوام خوشنویسی کنم، مشخص نیست؟   خودم را همراه صندلی و‌ پریناز جلوتر کشیدم.   _ الآن جات راحته؟   چشمکی زد.   _ خیلی.   یکی از قلم‌ها را برداشت و جوری در جوهر فروکرد که دلم به حال نوک قلم سوخت.   _ قلم رو‌ آروم داخل جوهر بزن.   _ الآن کجا

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۹۶

        گاهی کنار سهند می‌نشستم، با کامپیوتر بازی می‌کردیم، کنار هم فیلم می‌دیدیم، گاهی سر بر شانهٔ هم گریه می‌کردیم.‌   مشکل فرهاد بود که روزبه‌روز عصبی‌تر می‌شد، شبیه همان فرهاد قبل‌از آمدن من.   اعصاب خراب، روح ویران، هورمون‌های به‌هم‌ریخته و وضع فیزیکی خراب من‌ هم کمکی به اوضاع نمی‌کرد.   روزی که گچ پایم را

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۹۵

        همه‌چیز سریع اتفاق افتاد.   ماشین در هوا چرخید، صدای جیغ سدا بود یا من؟   شاید هم صدای جیغ پریزاد.   دنیای من در همان چرخش ماشین وارونه شد، وارونه ماند و یک ضربه نهایی…   ماشین با سقف فرود آمد، کیسه‌های هوا باز شدند. بوی عجیب یک گاز…   آن لحظات احتمال می‌دادم که

ادامه مطلب ...