رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 28

6 دیدگاه
      _ وای وای…! ببین چکار کردم. خدا… من‌و می‌کشه این. سکته کرد… واییی!   باید کمی در آن وضعیت زانوزده ثابت می‌ماندم تا درد لعنتی کم می‌شد.…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 27

4 دیدگاه
      سرم را لای موهایش فرو کردم، بوی خوبی می‌داد.   حرفی از دهانم پرید.   _ تنت بوی خوبی می‌ده.   _ زود زود حموم می‌رم آخه.…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 26

5 دیدگاه
      تور جلوی صورتش را کنار زدم، از لبخند چند لحظه پیش خبری نبود و نگاهش خیس، ناامید. هدیه به مذاقش خوش نیامده بود؟   _ ببخشید رقص…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 25

2 دیدگاه
    دو‌ روز گذشته سدا با پرستارش بود، خانوم حدود پنجاه ساله‌ای که کلاً حرف نمی‌زد.   با سدا که بودند، فرانسه صحبت می‌کرد.   عصر سری به موسیو…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 24

1 دیدگاه
    پریناز   هرچقدر با سهند خوش گذراندم و شیطنت کردم، به آنی از تنم پرید.   تا به اتاق برسم سکته کردم.   تابه‌حال در تمام عمرم این‌طور…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 23

2 دیدگاه
      دست دختر را گرفتم و‌کشیدم، زیر توری پوشیه خنده‌اش را دیدم.   عبای سیاه‌رنگ را کنار زد، چیز زیادی به تن نداشت.   پوست مسی رنگ و…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 22

بدون دیدگاه
      اسگل پدر بی‌‌…   _ صدات رو ببر ها، من الآن می‌تونم خفه‌ت کنم.   از ماشین پیاده شد و سمت کمک راننده نشست.   _ بشین…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 21

3 دیدگاه
    اثاثیه اتاق به قدمت آجرهایش بود، تخت‌خواب قدیمی، میزتحریر چوبی…   فرش کف اتاق را دوست داشتم، دست‌بافت… کاشان مرغوب، طرح افشان.   زمینه لاکی با دور سرمه‌ای……
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 20

بدون دیدگاه
    یکی‌دوتا از گاتاها را لای دستمال پیچید و کنار گذاشت.   با خوردن آن‌همه شیرمال اشتهایی برای ناهار نداشتم.   پشت میز آشپزخانه تقریباً چرت می‌زدم.   موسیو…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 19

4 دیدگاه
      _ رفتارت در شأن یک خانوم نیست، آلا. این‌که سر شوهر سابقت بی‌دلیل فریاد بزنی…   به میان کلامم پرید..   _ بی‌دلیل؟ بی‌دلیل؟!   پوزخند زدم.…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 18

1 دیدگاه
      _ اوه…! یاد این مورد نبودم. حالا صبحانه چی می‌شه؟ برم خودم یه چیزی بخورم؟   _ مگه آشپز جدید نیومده؟   شانه بالا انداخت.   _…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 17

3 دیدگاه
      _ دلم درد می‌کنه، من عادت شام زیاد ندارم، مجبورم کردین نصف میز رو‌ بخورم، مریض شدم خب! تازه قبلشم ساندویچم…   به میان حرفش پریدم.  …
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 16

2 دیدگاه
          نمی‌دانم گفتنش درست بود یا نه.   _ اگه چیزی بخوام می‌خرین؟   انگار با من تفریح می‌کرد.   _ خب اگه لازم باشه باید…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 15

2 دیدگاه
      ظاهراً مربی بچه‌ها دچار کسالت شده و نیامده بود، دست آقا هم در پوست گردو.   می‌توانستم پیشنهاد بدهم که بچه‌ها را سرگرم کنم ولی زیاد هم…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 14

بدون دیدگاه
    اول از همه، بطری آب‌میوه را بیرون کشیدم.   اصلاً با این اوضاع و احوالِ توقعات جناب مستدام، سرورم، لازم بود خودم را به‌شدت تقویت کنم.   تخم‌مرغ…