رمان شاه خشت پارت 288 خرداد در 11:20 pm6 دیدگاه _ وای وای…! ببین چکار کردم. خدا… منو میکشه این. سکته کرد… واییی! باید کمی در آن وضعیت زانوزده ثابت میماندم تا درد لعنتی کم میشد.…
رمان شاه خشت پارت 275 خرداد در 8:30 pm4 دیدگاه سرم را لای موهایش فرو کردم، بوی خوبی میداد. حرفی از دهانم پرید. _ تنت بوی خوبی میده. _ زود زود حموم میرم آخه.…
رمان شاه خشت پارت 261 خرداد در 8:08 pm5 دیدگاه تور جلوی صورتش را کنار زدم، از لبخند چند لحظه پیش خبری نبود و نگاهش خیس، ناامید. هدیه به مذاقش خوش نیامده بود؟ _ ببخشید رقص…
رمان شاه خشت پارت 2529 اردیبهشت در 8:30 pm2 دیدگاه دو روز گذشته سدا با پرستارش بود، خانوم حدود پنجاه سالهای که کلاً حرف نمیزد. با سدا که بودند، فرانسه صحبت میکرد. عصر سری به موسیو…
رمان شاه خشت پارت 2427 اردیبهشت در 11:37 am1 دیدگاه پریناز هرچقدر با سهند خوش گذراندم و شیطنت کردم، به آنی از تنم پرید. تا به اتاق برسم سکته کردم. تابهحال در تمام عمرم اینطور…
رمان شاه خشت پارت 2322 اردیبهشت در 9:00 pm2 دیدگاه دست دختر را گرفتم وکشیدم، زیر توری پوشیه خندهاش را دیدم. عبای سیاهرنگ را کنار زد، چیز زیادی به تن نداشت. پوست مسی رنگ و…
رمان شاه خشت پارت 2218 اردیبهشت در 10:04 pmبدون دیدگاه اسگل پدر بی… _ صدات رو ببر ها، من الآن میتونم خفهت کنم. از ماشین پیاده شد و سمت کمک راننده نشست. _ بشین…
رمان شاه خشت پارت 2115 اردیبهشت در 9:00 pm3 دیدگاه اثاثیه اتاق به قدمت آجرهایش بود، تختخواب قدیمی، میزتحریر چوبی… فرش کف اتاق را دوست داشتم، دستبافت… کاشان مرغوب، طرح افشان. زمینه لاکی با دور سرمهای……
رمان شاه خشت پارت 2011 اردیبهشت در 9:00 pmبدون دیدگاه یکیدوتا از گاتاها را لای دستمال پیچید و کنار گذاشت. با خوردن آنهمه شیرمال اشتهایی برای ناهار نداشتم. پشت میز آشپزخانه تقریباً چرت میزدم. موسیو…
رمان شاه خشت پارت 198 اردیبهشت در 8:30 pm4 دیدگاه _ رفتارت در شأن یک خانوم نیست، آلا. اینکه سر شوهر سابقت بیدلیل فریاد بزنی… به میان کلامم پرید.. _ بیدلیل؟ بیدلیل؟! پوزخند زدم.…
رمان شاه خشت پارت 185 اردیبهشت در 6:54 pm1 دیدگاه _ اوه…! یاد این مورد نبودم. حالا صبحانه چی میشه؟ برم خودم یه چیزی بخورم؟ _ مگه آشپز جدید نیومده؟ شانه بالا انداخت. _…
رمان شاه خشت پارت 1728 فروردین در 7:55 pm3 دیدگاه _ دلم درد میکنه، من عادت شام زیاد ندارم، مجبورم کردین نصف میز رو بخورم، مریض شدم خب! تازه قبلشم ساندویچم… به میان حرفش پریدم. …
رمان شاه خشت پارت 1625 فروردین در 8:30 pm2 دیدگاه نمیدانم گفتنش درست بود یا نه. _ اگه چیزی بخوام میخرین؟ انگار با من تفریح میکرد. _ خب اگه لازم باشه باید…
رمان شاه خشت پارت 1521 فروردین در 8:30 pm2 دیدگاه ظاهراً مربی بچهها دچار کسالت شده و نیامده بود، دست آقا هم در پوست گردو. میتوانستم پیشنهاد بدهم که بچهها را سرگرم کنم ولی زیاد هم…
رمان شاه خشت پارت 1418 فروردین در 8:30 pmبدون دیدگاه اول از همه، بطری آبمیوه را بیرون کشیدم. اصلاً با این اوضاع و احوالِ توقعات جناب مستدام، سرورم، لازم بود خودم را بهشدت تقویت کنم. تخممرغ…