رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 71

6 دیدگاه
          _ سلامت کو؟   _ سلام… در زدی تعجب کردم، توی شوک هستم.   دست در جیب شلوارش، چرخی در اتاق زد‌ و مستقیم سمت…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 70

7 دیدگاه
        فرزین و پدرم که در تصادف کشته شدند، من ماندم و یک امپراطوری بدون صاحب، پول نه ولی چیزی مرا داخل گود انداخت، علاقه من به…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 69

4 دیدگاه
        روی در یخچال پر بود از عکس، اکثراً جدید بودند.   _ چه عکسایی! نوه‌هاتن، موسیو؟   با افتخار جلو آمد، تک‌تک عکس‌ها را نشانم داد…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 68

4 دیدگاه
          لیوان چای و نباتی دست ابراهیم دادم. مرد بیچاره رنگ به رو نداشت.   خورد و از جایش بلند شد.   _ من برم بیرون…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 67

5 دیدگاه
        _ کاری که مدنظرم هست ممکنه کمی مشکل باشه.   عینکش را به چشم زد و چشم دوخت به دهان من.   _ می‌خوام دنبال کارهای…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 66

9 دیدگاه
          _ ولی این کارو نمی‌کنی، درسته؟   از جایش بلند شد و بلوز و‌ شلوار نخی را به تن کرد.   _ اجازه هست بخوابم؟…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 65

10 دیدگاه
        _ واقعاً نمی‌دونم چرا دارم کمکت می‌کنم، پری.   _ چون‌که پشت اون ستارهٔ آهنی، قلبی از طلا دارین دیگه.   گفتم و سراغ واکس‌زدن باقی…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 64

9 دیدگاه
      روشی هست در کوباندن به دماغ که کبودی زیادی ایجاد نمی‌کند اما باعث خونریزی می‌شود.   برای زدن این مدل ضربه باید تمرکز داشت.‌   آخ خفیفی…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 63

7 دیدگاه
          بااین‌حال تعلل نکردم، سریع به اتاق خودم برگشتم.‌   غم عجیبی در این اتاق موج می‌زد، اتاق سبزی که شاید زمانی سبز بوده و امروز…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 62

11 دیدگاه
          _ بیداری؟   _ بله.   _ می‌تونی شیرینی‌پزی کنی ولی نباید به وظیفه اصلیت توی این خونه لطمه بزنه.   «ممنونم» گفتش زمزمه کوتاهی…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 61

2 دیدگاه
          دخترک گیج بازهم نفهمید. سهند حرفم را برایش ترجمه کرد.   _ منظور بابا اینه که انگشت تُفیت رو نمال این‌ور اون‌ور!   پریناز راست…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 60

5 دیدگاه
        به سالن اصلی که برگشتیم، جمعیت به قوت خود باقی ولی پراکنده بودند.   _ بریم از میزبان خداحافظی کنم.   _ اه …بریم خونه؟ بودیم…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 59

1 دیدگاه
          آدم را یاد شخصیت‌های فیلم‌های آگاتا کریستی می‌انداخت.   فرهاد جلو رفت.   _ عمه جان!   زن نیمچه لبخندی تحویلش داد، شباهتی بهم داشتند،…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 58

2 دیدگاه
          _ والا قجرتر از جنتلمن همراه شما و خانم قوانلو در این جمع وجود نداره. بقیه ما خودمون رو چسبوندیم به این طایفه که دک…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 57

2 دیدگاه
      _ پریناز، حواست رو جمع کن. دنبال دردسر نیستم. تو دوست‌دختر من هستی، با هم زندگی می‌کنیم، پدر و مادرت فوت کردن. اطلاعات بیشتر به کسی نده.…