رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 104 4.4 (109)

3 دیدگاه
        _ دختر قوی‌ای هستی. فرهاد یه زن لوس لازم نداره.   روزها می‌گذشت و من هر روز تنبل‌تر و تنبل‌تر می‌شدم.   فروغ جان از نفوذ کلامش استفاده می‌کرد و روزانه باهم پیاده‌روی می‌کردیم.   مجبورم کرد چند کتاب در مورد تغذیه زنان باردار، رشد جنین…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 103 4.3 (102)

3 دیدگاه
      در مسیر برگشت، منتظر فرهاد بودیم که یک مرتبه سقلمه آبداری از فروغ‌ جان نوش جان کردم.   _ یک کلمه به من حرف نزدی که چه‌ته، حتماً باید فرهاد می‌اومد که زبون باز کنی؟   به جای جواب دادن، اخم تحویلش داد.   _ جواب من…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 102 4.3 (117)

بدون دیدگاه
    چند ثانیه بعد در آغوشم بود.   _ کجایی بی‌معرفت من؟   وارد بازی ناجوانمردانه‌ای شدم که راه برگشت نداشت.   هردو دست را بند کمرش کردم و بالا کشیدم، مثل دختری در آغوشم.   _ لوس شدی.   _ خسته شدم، دلم برات تنگ شده، حالم ازهمه…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 101 4.4 (118)

1 دیدگاه
      _ درست می‌گی، بخوابم.   صدای پف کلافه‌اش را شنیدم.   _ خجالت نکش‌ها! یه قربون صدقه نری یه وقت؟ ابراز محبت نکن‌ها! یه‌هو مردانگیت تحلیل می‌ره!   _ مهمل نگو، پریناز.   _ اصلاً بگیر بخواب، شازده! همون قهر باشیم بهتره!   _ شبتون آرام، خانوم.…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 100 4.2 (130)

1 دیدگاه
      _ دزده، فروغ جون، نترس، خدمتش رسیدم.   به جای تشکر سمت دزد نابکار رفت و زیر بغلش را گرفت.   _ ماهان، چه بلایی سرت اومد؟   «ماهان»؟ آشنا بود؟   رو به من برگشت.   _ چکار کردی آخه؟ کشتیش که!   عوض تشکرش بود،…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 99 4.4 (112)

1 دیدگاه
        _ بله، پریناز.   _ زنده‌باشی، من اسمم گلبهاره.   به رویش لبخند زدم با آن روسری سفید سرش. مرا یاد تاجی خانوم می‌انداخت.   _ گلی خانوم، این‌جا یه تیکه نونی، مربایی، چیزی پیدا نمی‌شه من صبحونه بخورم؟   انگار از لفظ «گلی‌ خانوم» گفتنم،…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 98 4.4 (121)

2 دیدگاه
          _ نمی‌تونم. باید برگردم.   از حرفش تنم یخ زد. امکان نداشت.   _ فرهاد، من تنهایی جایی نمی‌رم، هرچی بشه باهم می‌مونیم.   _ نمی‌شه. من دارم توی تاریکی می‌جنگم. باید تو رو‌ بفرستم یه جای امن. نگران نباش، همه‌چیز برات فراهمه.   فریادم…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 97 4.3 (132)

4 دیدگاه
        _ می‌خوام خوشنویسی کنم، مشخص نیست؟   خودم را همراه صندلی و‌ پریناز جلوتر کشیدم.   _ الآن جات راحته؟   چشمکی زد.   _ خیلی.   یکی از قلم‌ها را برداشت و جوری در جوهر فروکرد که دلم به حال نوک قلم سوخت.   _…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 96 4.3 (134)

3 دیدگاه
        گاهی کنار سهند می‌نشستم، با کامپیوتر بازی می‌کردیم، کنار هم فیلم می‌دیدیم، گاهی سر بر شانهٔ هم گریه می‌کردیم.‌   مشکل فرهاد بود که روزبه‌روز عصبی‌تر می‌شد، شبیه همان فرهاد قبل‌از آمدن من.   اعصاب خراب، روح ویران، هورمون‌های به‌هم‌ریخته و وضع فیزیکی خراب من‌ هم…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 95 4.3 (128)

5 دیدگاه
        همه‌چیز سریع اتفاق افتاد.   ماشین در هوا چرخید، صدای جیغ سدا بود یا من؟   شاید هم صدای جیغ پریزاد.   دنیای من در همان چرخش ماشین وارونه شد، وارونه ماند و یک ضربه نهایی…   ماشین با سقف فرود آمد، کیسه‌های هوا باز شدند.…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 94 4.3 (111)

3 دیدگاه
      _ خوب می‌کنم.   مرا به آغوشش کشید. سرم در مکان محبوبم قرار گرفت، روی سینه‌اش.   _ سهند و سدا چی می‌شن؟   _ نگران نباش. هماهنگ می‌کنم که اذیت نشن.   خواستم از جایم بلند شوم که دستم را کشید.‌   _ کجا؟   _…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 93 4.6 (123)

1 دیدگاه
    پریناز   روزها به‌سرعت برق‌و‌باد می‌گذشتند ولی نه‌ چندان تکراری.   در حقیقت سرم حسابی شلوغ شد.   تعمیر محل هدیه فرهاد و افتتاح شیرینی‌فروشی جمع‌وجوری که برایم حکم رؤیایی دست‌نیافتنی داشت.   هرچند که اگر فرهاد اراده می‌کرد تمام دست‌نیافتنی‌ها محتمل می‌شدند.   اوایل فکر کردم شاید…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 92 4.5 (106)

3 دیدگاه
      _ فرهاد جونم؟   _ پریناز، حوصله ندارم، خسته‌م.   _ اصلاً تو می‌دونی من چی می‌خوام؟ به خستگیت کار نداره که‌!   _ بدون صغری کبری چیدن، خلاصه بگو چی می‌خوایی؟   _ اولا که مرسی، ماشین قرمزم رسید. بعدم اینکه فردا باهاش برم قنادی؟  …
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 91 4.4 (131)

4 دیدگاه
      پریناز   معلوم نبود چه کاری داشت که خانه نمی‌آمد. شاید هم مرتبط به پسردایی جانم بود و خبر نداشتم.   حرف که نمی‌زد شازده قشمشم!   ابراهیم هم بدتر از خودش، مردک سرالخفیات.   هر چقدر تلاش کردم با شیرینی و خوراکی تطمیعش کنم، تمام ظرف…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 90 4.5 (109)

2 دیدگاه
      موتور شاهین را میانه کوچه بن‌بست دیدم و خودمان را رساندیم.   شاهین جلو آمد، کلافه‌گی‌اش نوید خوبی نمی‌داد.   _ کجا رفتن؟   _ آقا، پیچید توی این کوچه، تا من رسیدم غیب شد.   سرم را چرخاندم سمت خانه‌های کوچه.   _ یکی از این…